رمان شاه دل پارت 46
همان طور در سکوت خیره ی زمین بود که آناهیتا وارد حیاط شد و درحالی که بند کفش هایش را میبست گفت:
-زنداداش چرا تنها نشستی برو تو شام حاضره.
لبخندی به مهربانی اش زد و از جایش بلند شد:
-اره دیگه داشتم میرفتم تو
پشت بند حرفش بی معطلی وارد خانه شد و گویا درست میگفت
شام حاضر بود
کنار سفره جا گرفت و سعی کرد تا آخر شب نگاهش به کیوان نخورد
شام در سکوت خورده شد
سفره را با کمک لاله جمع کرد و به تنهایی ظرف ها را شست.
تنهایی شاید لازم بود برای بیشتر فکر کردن!
اگر با کیوان برنگردد بی شک فکر میکند که او را نمیخواهد.
دلش میخواست تنبیه اش کند اما گویا زمان مناسبی نبود.
…..
ساعت یازده را گذشته بود که همه ی مهمان ها قصد بازگشت کردند
از اتاق کیفش را برداشت و بیرون رفت
بعد از تبریک دوباره به لاله با پدر و مادرش هم خدافظی کرد و در جواب پدرش که گفت:
-بیاین بریم خونمون دخترم
گفت:
-نه بابا جان ایشالا ی وقت دیگه مزاحم میشیم
برق چشم های کیوان به راحتی قابل مشاهده بود!
اما تا خارج شدن از خانه حتی کلمه ای حرف نزد
بعد از روبوسی با مادر و پدرش از خانه خارج شدند.
-با ی پیاده روی چطوری؟
محال بود قبول نکند!
لبخندی زد و گفت:
-عالیه
کیوان دستش را به سمتش دراز کرد و با چشمکی کوتاه گفت:
-این طوری همه چیز تکمیل میشه
با کمال میل دستش را گرفت و با قدم های کوتاه راه افتادند
تا نزدیک های پارک هیچ کدام حتی کلمه ای حرف نزدند
شاید هر دو محتاج این نزدیکی ها بودند!
صدای کیوان باعث شد به سمتش برگردد:
-میای بریم پارک؟
با شوخی گفت:
-چیه دلت تاب و سرسره میخواد
با شیطنت جواب داد:
-نه دلم تاب و سرسره نمیخواد
بی هیچ حرف اضافه ای دستش را کشید و به طرف بوفه راه افتاد.
بعد از خرید خوراکی های مورد نظر روی چمن ها کنار هم نشستند و همان طور که پفکی باز میکرد گفت:
-میدونی این چند روز چقدر سخت گذشت!
دلش میخواست بگوید.!
از تمام این روز هایش بگوید و افرا با آن چشم های قشنگش خیره اش شود و تایید کند.
-کلی کار ریخته رو سرم حسابی این چند روز استراحت کردم
افرا لبخندی به چهره اش زد و گفت:
-تقصیره خودته دیگه
ما داشتیم زندگیمون رو میکردم خب
با شیطنت زمزمه کرد:
-که داشتیم زندگیمون رو میکردیم!
خیره در چشم هایش ادامه داد:
-میریم زندگیمون رو ادامه میدیم خب
ولی میدونی که واجب بود با خودمون کنار بیاییم و تصمیم بگیریم
کاملا حرف هایش منطقی بود.
-میدونم که به خاطر خودمون این کارو انجام دادی
کیوان پفکی در دهانش گذاشت و گفت:
-بخور بریم که حسابی خستم و فردا هم باید برم سرکار
…..
کنار در کیوان کلیدش را از جیبش بیرون کشید و همان طور که در را باز میکرد گفت:
-بعد از چند روز خوش اومدی افرا خانم
در را باز کرد و به داخل اشاره کرد:
-بفرما بانو
از کلمه ی “بانو” خنده اش گرفت اما چیزی نگفت.
وارد خانه شد و نگاهی در اطراف چرخاند
کیوان سرش را خاراند و گفت:
-ببخشید دیگه خونه یکم ریخت و پاش شده
لحنش بود یا بهم ریختگی خانه که باعث شد از ته دل قهقهه بزند؟!
در جوابش چیزی نگفت و به طرف آینه حرکت کرد.
کیوان هم مانند سایه همه جا دنبالش بود
کنار آینه ایستاد و کش موهایش را باز کرد
چند لحظه بیشتر طول نکشیده بود که دست های کیوان دور کمرش حلقه شد
درحالی که سرش روی شانه اش میگذاشت زمزمه کرد:
-میدونی چقدر دلم واست تنگ شده بود؟
لبخندش عمق گرفت و باز هم چیزی در جوابش نگفت.
تنها به سمتش چرخید و محکم در آغوشش گرفت
دلتنگ بود.
بیشتر از چیزی که فکر کند دلتنگش بود!
-میدونی من چقدر دلم واست تنگ شده بود؟
کیوان موهایش را نوازش کرد و گفت:
-میدونم عزیز دلم!
مهربانی هایش چقدر دلنشین بودند.
راستی..!
عطر تنش زیادی خوش بو بود!
(منتظر کامنت تک تک تون هستم.😌)
سعید بد جنس نشو لطفااااا😁❤
😈🤣
ممنون که خوندی ستی جان✨
❤😘
🥰
خسته نباشی
خیلی جذاب بود
اما امیدوارم این صحنه های رمانتیک بیشتر باشه(🙈)
🌹🌹🌹💗
ممنون از نگاهت مائده جون😁🌿
قشنگ بود
چشام ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
خوشحالم دوست داشتی زیبا🌸🍃
خییییییئلی خوب بود.عالی بود.😍سعید ژون.😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😇😘
خوشحالم که دوست داشتی کاملیا ژونی🧡🌷
عزییممم خیلی میان بهم
بله که میان😌
ممنون که خوندی گلی🌿
❤️❤️
اوخیی😍🥺
عالییی بود خوشحال شدمممم😂🥲
😁
ممنون از نظرت نیوشا جان⭐🍃
آخیی بالاخره رفتن سر خونه زندگیشون اکلیلی شدم😄✨✨
اره شکر خدا😁
ممنون که خوندی سیب سرخ🌷
سیب سرخم🤣🤣 من ذوق🤒🤢
بله😁
واااااای چقد منتظر این پارت بودم 😍😍
انشالله که بعدش مثبت ۱۸ باشه🤣🤣
شوخیدم عشقم خسته نباشی ❤️❤️
فقط زودی پارت بده🥺🥺
ممنون که خوندی تارا جان✨
اگر باشه هم خیلی کوتاه و سطحی مینویسم 🤣😌
اگر باشه..!
حتما تارا جونی 🌿
صحنه رمانتیک بیشتر بزار سعیددد
لطفا خوب باشن لطفا لطفا لطفا
عالی بود
باشه حتما😌
ممنون از نظرت فاطی جون🌷
بهبه چه صحنه های رمانتیکی خواهیم داشت
داشتین😁
ممنون که خوندی گلی🌸
قشنگ بود ممنون
خواهش 😁🌸
عالی بود کیوان کلی استراحت کرد کلی هم خونه رو ترکند حال افرا کلی حرص خورد کلی هم باید بریز و بپاش کیوان رو تمیز کنه چقدر این مردها در نبود زن خونه غصه می خورند.
ممنون که خوندی بانو🌷
اره بابا همینن🤦🏻♀️
عالی خسته نباشی عزیزم
از هم جداشون نکن دیگ 🥺
ممنون که خوندی رویا جان🌿✨
سعی میکنم😁