رمان شاه دل پارت 47
خیره در چشم هایش زمزمه کرد:
-چقدر این روزا دیر تموم شدن!
سرش را نزدیک صورتش کرد و ادامه داد:
-درسته همه چیز تقصیر من بود اما باز هم گاهی وقتا فکر میکنم اشتباه کردم یا شاید خودم رو تنبیه کردم!
حالا سرش تنها چند سانت با لب هایش فاصله داشت
لبخندی کوتاه به چشم هایش زد و فاصله کوتاه را هم تمام کرد
درحالی که محکم در آغوشش میگرفت عمیق و مهربان بوسید!
لذت بخش بود در کنار افرا بود
آغوش افرا یا حتی بوسه هایش.
با همان بوسه های ناشیانه همراهیش کرد
شاید بعد از مدت ها..!
صدای تلفن خانه که بلند شد به آرامی از آغوش خارج شد
نگاهی به ساعت انداخت و گفت:
-کی میتونه باشه این وقت شب
قبل از اینکه تلفن را جواب دهد بوسه ای رو لپ هایش که قرمز شده بود زد و گفت:
-جواب بدم
خجالت بود یا هرچیز دیگری اما هرچه بود باعث شد کلمه ای از دهانش خارج نشود
ساعت ۱۲ را رد کرده بود
خودش را به تلفن رساند و قبل از قطع شدن پاسخ داد:
-بله؟
-الو کیوان
حاجی بود.
در همان کلمات کوتاه هم نگرانی اش کاملا مشخص بود
حاجی همیشه خونسرد نگران بود!
متعجب جواب داد:
-سلام بابا خوبی
اما گویا حرف های کیوان را اصلا نشنیده بود گفت:
-آناهیتا تصادف کرده بیمارستانه
آدرس را داد و بدون اینکه حتی کلمه ای از دهان کیوان خارج شود تماس را قطع کرد
حضم تک تک حرف های پدرش دشوار ترین کار ممکن بود برایش!
صدای افرا بود که او را از هپروتش خارج کرد:
-چی شده کیوان
نگاهش را در خانه چرخاند و زمزمه کرد:
-نمیدونم
میدانست فقط دلش نمیخواست باور کند
بی هیچ حرفی گوشی اش را برداشت و آژانس خبر کرد و در سکوت تنها در و دیوار خانه از نظر گذراند
افرا کنارش نشست و دستش را روی بازویش گذاشت:
-چی شده خب؟
صدای او هم میلرزید؟!
شاید رفتار های کیوان باعث شده بود او هم بترسد
-آناهیتا تصادف کرده نمیدونم چی شده
آرام حرف میزد
چشم هایش..!
در چشم هایش ترس را به خوبی مشاهده میکرد
اما سکوت کرد و فکر کرد شاید نیاز دارد در آرامش باشد!
لحظاتی بعد از جایش بلند شد و گفت:
-الانه که آژانس برسه
قبل از اینکه کیوان از خانه خارج شود به تندی شالش را از روی میز برداشت و پشت سرش راه افتاد.
در طول راه کیوان سکوت کرده بود و او هم تنها زیر لب دعا میکرد.
دعا میکرد تا مشکلی پیش نیاید
وگرنه کیوان نابود میشود!
اگر مشکلی برای خواهرش پیش بیاید کیوان بی شک فرو میریزد
میشکند و ساختن دوباره اش محال ترین کار ممکن است!
ماشین که توقف کرد پیاده شد اما قبل از برداشتن قدمی دست افرا را گرفت و راه افتاد.
میترسید؟!
کسی چه میداند!
(این دفعه کوتاه تر بود اما پارت بعدی رو طولانی میفرستم
کامنت فراموش نشه.)
کوتاه تر؟؟؟
سعید خیلیی کوتاااه بود نویسنده بد جنس😒😒😒
نذاشتی بد بختا با ارامش یه لب از هم بگیرن ای بابا😂🤦♀️🤦♀️🤦♀️
وقت نکردم بنویسم ولی باز گفتم بزارم کوتاه هم بود😄
بی ادب نشو😥
خوب کردی گذاشتی😁😍
چیکار کنم حرصم گرفت خو😂🤦♀️
گفتم الان میرن سراغ کارای خاک برسری که آناهیتا خانوم خودشو پرت کرد جلوی ماشین🤦♀️😂
بمیره میام سراغت سعیییددد
گفتم که اون فعلا نیست😈🤣
باشه😂
خسته نباشی
زیبا بود.
امیدوارم کیوان طوریش نشه دوباره
ممنون مائده جان🌟
ایشالا که نمیشه😊
حسم میگه تصادف عمدی بوده خدا کنه چیزی نشه😥
ایشالا پارت های بعدی متوجه میشید 😁
ممنون از نظرت لیلا گلی🌸
لیلا جونی حدست درسته چون کار سوداس ومیخواد انتقام بگیره
صبر کنید فعلا😊
هر چی هست هدف اصلی کیوانه منتظرم ببینم چی میشه
عالی ❤️🤍
ممنون تینا جان🍃⭐
بچهها چهار پنج پارت دیگه تایپ نوشدارو تموم میشه🤧
یعنی بخوام پارت بلند حساب کنم هفتاد و خوردهای پارت میشه ولی بخوام پارت کوتاه بذارم از صد رد میشه😂 حالا کوتاه بفرستم یا بلند ؟
طولانی
بلندددد
زیادیتون نشه یه وقت😂
نمیشه نترس😂😂😂
سلام عالی خسته نباشی
ولی خیلیییی کم بود هرسری قول پارت طولانی میدی ولی خبری نیست که نیست
گنا دالیم خب اذیت میکنی
ممنون از نظرت رویا جان🌷
آخه این از قبلی ها کوتاه تر بود اما پارت های قبل طولانی تر بود 😌
اما این دفعه قول قول 😁
پارت بعدی شاه دل طولانی طولانی هستش
عقب بودم ازتون😃
تا اومدم ذوق کنم زدحال زدی که🥺
ولی خیلی خوب شد که آشتی کردن🤩
عالی بود سعیدییی🥰😘🤍✨️
یکم ذوق کردین باز😌😁
اره تا بیای آشتی کردن
ممنون که خوندی و نظر دادی غزل جون🌿🌷
سعید هستی باهات پی وی صحبت کنم دلم خیلی گرفته🥺
الان دیدم تارا جان
اگر آنلاینی بیا
پی ویت
سعید
منتظرت بودم
الان میام
ستی عزیزم،قربون قد و بالات 😂،دستت و بذار روی دکمه ی تایید🤯
آرامش به اینا نیومده کاش خواهرش زنده باشه وگرنه کیوان روانپریش میشه باز
اره واقعا آرامش نیومده😥
ممنون که خوندی گلی🌿
عالی
وباز هم درخماری موندن ما😟😟
نمیزارن یه قسمت با آرامش باشند😬😬😬😬😬😬😬
ممنون از نگاه قشنگت زیبا🌸🌿
دیگه ی چیزی شد و نشد شاد باشن🥺😁
خیلی عالی بودفقط پارت بعدی امتیاز ۱۰۱دادم کوتاه اما همینکه پارت گذاشتی عالیه 👏👏👏
ممنون نسرین جون✨🍃
وقت نکردم بیشتر بنویسم دیگه 😌
وااایییی کاش چیزیش نشه😭💔
حالا دیگه باید دید که چی میشه 😥🌷
حالا اگه گذاشتی یه صحنه رمانتیک بخونیم
اناهیتا چش شد اخههه💔🚶♂️
عالی بود خسته نباشی
رمانتیک داشتین بسه دیگه 😁
ممنون از نظرت فاطمه جان🌷