نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان شاه دل

رمان شاه دل پارت 47

3.6
(332)

خیره در چشم هایش زمزمه کرد:

-چقدر این روزا دیر تموم شدن!

سرش را نزدیک صورتش کرد و ادامه داد:

-درسته همه چیز تقصیر من بود اما باز هم گاهی وقتا فکر میکنم اشتباه کردم یا شاید خودم رو تنبیه کردم!

حالا سرش تنها چند سانت با لب هایش فاصله داشت
لبخندی کوتاه به چشم هایش زد و فاصله کوتاه را هم تمام کرد

درحالی که محکم در آغوشش می‌گرفت عمیق و مهربان بوسید!
لذت بخش بود در کنار افرا بود
آغوش افرا یا حتی بوسه هایش.

با همان بوسه های ناشیانه همراهیش کرد
شاید بعد از مدت ها..!

صدای تلفن خانه که بلند شد به آرامی از آغوش خارج شد
نگاهی به ساعت انداخت و گفت:

-کی می‌تونه باشه این وقت شب

قبل از اینکه تلفن را جواب دهد بوسه ای رو لپ هایش که قرمز شده بود زد و گفت:

-جواب بدم

خجالت بود یا هرچیز دیگری اما هرچه بود باعث شد کلمه ای از دهانش خارج نشود

ساعت ۱۲ را رد کرده بود
خودش را به تلفن رساند و قبل از قطع شدن پاسخ داد:

-بله؟

-الو کیوان

حاجی بود.
در همان کلمات کوتاه هم نگرانی اش کاملا مشخص بود
حاجی همیشه خونسرد نگران بود!

متعجب جواب داد:

-سلام بابا خوبی

اما گویا حرف های کیوان را اصلا نشنیده بود گفت:

-آناهیتا تصادف کرده بیمارستانه

آدرس را داد و بدون اینکه حتی کلمه ای از دهان کیوان خارج شود تماس را قطع کرد

حضم تک تک حرف های پدرش دشوار ترین کار ممکن بود برایش!

صدای افرا بود که او‌ را از هپروتش خارج کرد:

-چی شده کیوان

نگاهش را در خانه چرخاند و زمزمه کرد:

-نمیدونم

می‌دانست فقط دلش نمیخواست باور کند
بی هیچ حرفی گوشی اش را برداشت و آژانس خبر کرد و در سکوت تنها در و دیوار خانه از نظر گذراند‌

افرا کنارش نشست و دستش را روی بازویش گذاشت:

-چی شده خب؟

صدای او هم میلرزید؟!
شاید رفتار های کیوان باعث شده بود او هم بترسد

-آناهیتا تصادف کرده نمی‌دونم چی شده

آرام حرف میزد
چشم هایش..!

در چشم هایش ترس را به خوبی مشاهده میکرد
اما سکوت کرد و فکر کرد شاید نیاز دارد در آرامش باشد!

لحظاتی بعد از جایش بلند شد و گفت:

-الانه که آژانس برسه

قبل از اینکه کیوان از خانه خارج شود به تندی شالش را از روی میز برداشت و پشت سرش راه افتاد.

در طول راه کیوان سکوت کرده بود و او هم تنها زیر لب دعا می‌کرد.

دعا می‌کرد تا مشکلی پیش نیاید
وگرنه کیوان نابود میشود!

اگر مشکلی برای خواهرش پیش بیاید کیوان بی شک فرو میریزد
میشکند و ساختن دوباره اش محال ترین کار ممکن است!

ماشین که توقف کرد پیاده شد اما قبل از برداشتن قدمی دست افرا را گرفت و راه افتاد.

میترسید؟!
کسی چه میداند!

(این دفعه کوتاه تر بود اما پارت بعدی رو طولانی می‌فرستم
کامنت فراموش نشه.)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا : 332

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

saeid ..

نویسنده رمان های بامداد عاشقی،شاه دل و آیدا
اشتراک در
اطلاع از
guest
38 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
sety ღ
1 سال قبل

کوتاه تر؟؟؟
سعید خیلیی کوتاااه بود نویسنده بد جنس😒😒😒
نذاشتی بد بختا با ارامش یه لب از هم بگیرن ای بابا😂🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️

sety ღ
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

خوب کردی گذاشتی😁😍

چیکار کنم حرصم گرفت خو😂🤦‍♀️
گفتم الان میرن سراغ کارای خاک برسری که آناهیتا خانوم خودشو پرت کرد جلوی ماشین🤦‍♀️😂
بمیره میام سراغت سعیییددد

مائده بالانی
1 سال قبل

خسته نباشی
زیبا بود.
امیدوارم کیوان طوریش نشه دوباره

لیلا ✍️
1 سال قبل

حسم میگه تصادف عمدی بوده خدا کنه چیزی نشه😥

Tina&Nika
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

لیلا جونی حدست درسته چون کار سوداس ومیخواد انتقام بگیره

لیلا ✍️
پاسخ به  Tina&Nika
1 سال قبل

هر چی هست هدف اصلی کیوانه منتظرم ببینم چی میشه

Tina&Nika
1 سال قبل

عالی ❤️🤍

لیلا ✍️
1 سال قبل

بچه‌ها چهار پنج پارت دیگه تایپ نوش‌دارو تموم میشه🤧

لیلا ✍️
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

یعنی بخوام پارت بلند حساب کنم هفتاد و خورده‌ای پارت میشه ولی بخوام پارت کوتاه بذارم از صد رد میشه😂 حالا کوتاه بفرستم یا بلند ؟

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

بلندددد

لیلا ✍️
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

زیادیتون نشه یه وقت😂

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

نمیشه نترس😂😂😂

رویا
رویا
1 سال قبل

سلام عالی خسته نباشی
ولی خیلیییی کم بود هرسری قول پارت طولانی میدی ولی خبری نیست که نیست
گنا دالیم خب اذیت میکنی

Ghazale hamdi
1 سال قبل

عقب بودم ازتون😃
تا اومدم ذوق کنم زدحال زدی که🥺
ولی خیلی خوب شد که آشتی کردن🤩
عالی بود سعیدییی🥰😘🤍✨️

تارا فرهادی
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

سعید هستی باهات پی وی صحبت کنم دلم خیلی گرفته🥺

تارا فرهادی
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

پی ویت
سعید

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

ستی عزیزم،قربون قد و بالات 😂،دستت و بذار روی دکمه ی تایید🤯

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

آرامش به اینا نیومده کاش خواهرش زنده باشه وگرنه کیوان روانپریش میشه باز

افراممممممم❤️
افراممممممم❤️
1 سال قبل

عالی

وباز هم درخماری موندن ما😟😟
نمیزارن یه قسمت با آرامش باشند😬😬😬😬😬😬😬

نسرین احمدی
نسرین احمدی
1 سال قبل

خیلی عالی بودفقط پارت بعدی امتیاز ۱۰۱دادم کوتاه اما همینکه پارت گذاشتی عالیه 👏👏👏

Newshaaa ♡
1 سال قبل

وااایییی کاش چیزیش نشه😭💔

Fateme
1 سال قبل

حالا اگه گذاشتی یه صحنه رمانتیک بخونیم
اناهیتا چش شد اخههه💔🚶‍♂️
عالی بود خسته نباشی

دکمه بازگشت به بالا
38
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x