رمان شاه دل پارت 9
نوازش های دستی روی صورتش آرامش میکرد..گویا آن نوازش ها قصد بیدار کردنش را دارند..
بدنش درد میکند و بدتر از آن قلبش تیر میکشد.. دنیای بیداری هیچ قشنگ نیست
پر از درد است و غصه.. آرام پلک هایش را از هم فاصله میدهد
گره خوردن نگاهش در چشمان کیوان اعصابش را داغون تر از قبل میکند..
چه میخواست دیگر؟
بی توجه به چشم های بازش همان طور نوازشش میکند..
با عصبانیت دستش را پس زد و در جایش نشست:
_چی میخوای از جونم؟
صدایش پر از نفرت بود و خشم…
اما جمله ی کیوان هم مانند پتک بر سرش کوبیده میشود:
_کی باهات این کار رو کرده؟
کلمه به کلمه اش هزاران بار در سرش تکرار میشود..چه میگفت؟!
رفتار هایش قابل باور نبودند..
مسخره میکرد یا به راستی فراموش کرده بود؟
با خشم از جایش بلند میشود:
_خودت رو زدی به نفهمی یا واقعا نمیفهمی؟
کاش آن زمان هرگز آن جملات را به زبان نمیآورد..
با چشمان مظلوم سرش را پایین میاندازد و دستش را روی سرش قرار میدهد
چیزی به خاطر ندارد..گویا تمام اتفاقاتی که بعد از مهمانی شب رخ داده فراموش کرده..
بی توجه به کیوان که هیچ شباهتی به کیوان صبح ندارد وارد حمام میشود..
بغضش زیر قطرات آب شکسته میشود
هرگز دلش نمی خواهد به رفتار های او فکر کند..رفتار هایش کمی او را میترساند..اما برای فریب خودش هم که شده می گذارد پای مشروب و مستی!
زمان طولانی را در حمام میماند و کمی که حالش بهتر میشود از حمام خارج میشود..
کیوان روی تخت نبود و از این بابت خوشحال میشود
جلوی آیینه می ایستد ولی امان از آن کبودی های روی صورتش.. تاوان کارش را پس میداد حتی اگر زمان ببرد
پدرش از گل نازک تر به او نگفته بود…
تلفن خانه که به صدا در آمد از فکر و خیال بیرون میآید و خودش را به تلفن می رساند..
همین که گوشی را برمیدارد صدای حاجی در گوشش میپیچد:
_الو
_سلام
سعی میکند بغض نکند با جملاتش
_حالت خوبه دخترم؟
گفتن این اتفاق ها به حاجی دردی را دوا نمیکند حداقل الان این طور بود
_بله خوبم..شما چطورین
_منم خوبم کیوان هست؟
نگاهش را در خانه می چرخاند و در نهایت باز بودن بالکن نشان از حضورش را میدهد..
_بله هست..میگم الان زنگ بزنه
تماس که خاتمه می یابد به طرف بالکن میرود..
از صدای کردن اسمش هم نفرت داد:
_پسر حاجی
طبق معمول سیگار گوشه ی لبش بود..سرش را به طرفش می چرخاند
نگاهش چرا آنقدر مظلوم و آرام است؟
_پدرت باهات کار داره
میگوید و سری وارد خانه میشود..
سعی میکند نگاه های او را از ذهنش پاک کند..
کل خانه کثافت شده بود و پر بود از لباس های کثیف و نشسته..
همه را داخل سبد جمع میکند و به آشپزخانه میرود..
او خانه را به گند بکشد و افرای بی چاره از صبح تا شک کار کند..
جیب تمام لباس ها را نگاه کرد و از جیب شلوارش کمی پول و یک کلید بیرون آورد..و لباس ها را داخل لباسشویی ریخت..
حالا باید خانه را هم جارو بکشد…
آشپزخانه را هم در حد یک شب حسابی که گند کشیده بود..خواست به طرف ظرف ها برود که نگاهش روی کلید ثابت ماند..
کلید در خانه که نبود..
قطعا کلید اتاق بود که همیشه در جیبش نگه میداشت…دست پاچه خودش خودش را به کلید رساند و از روی زمین برداشت..
نباید کیوان دوباره آن کلید را بگیرد..
داخل ظرف های کابینت قایم کرد..اگر کیوان متوجه بشود دست اوست آن وقت چه غلطی باید بکند..؟
حقیقتا از او میترسید..رفتار هایش هیچ قابل پیش بینی نبود..اما هر چه باشد باید داخل آن اتاق را ببیند
کاش همان شب اول سرکی داخلش میکشید..
(نظرات فراموش نشه..🙂)
عاالی بود سعید ژووونم😘❤️
کیوان مرض روانی اینا داره؟؟؟؟😁🤦♀️
ممنون که تایید کردی و خوندی 🥰
مشخص میشه 🤣🤦🏻♀️
بوس بهت سعید خوشملم🤣❤️
ایشالا که مال من بذاره اول باشه امروز 🤣
🥰
قراره🤦🏻♀️
عالی بود
من حس میکنم کیوان بیماری روانی داره یادته که تو پارت دوم هم گفتم
ممنون از نظرت فاطی 😊
آره یادمه گفتی..شاید آره ممکنه هم نباشه
یکی دو پارت دیگه مشخص میکنم✨
یه حسی بهم میگه این کیوان مشکل داره…🤨
به هر حال عزیزم موفق باشی
حدس بزنید حالا میفهمید 😊
مچکرم گلی… همچنین ✨🌷
مرسی ولی چراانقدکم😢😢
خواهش گلی✨🌷
دیگه باید سری میفرستادم تا قبل رفتن تایید کنه ادمین 😊
بچهها کوچهباغ رو قراره تو رماندونی بذارم با فاطمه هم صحبت کردم قرار شد فقط اسمشو عوض کنم اونجا حمایتم کنیدا😂
واقعا …حتما عزیزم
باشه 🤦🏻♀️🤣
قراره اسمش چی بشه
نوشدارو بهش هم میاد
لیلا مبارکه😍🤣
واقعا من شانس ندارم تو روز تولدم پاپ پیچ میخوره از پله میفتم تو رماندونی هم هرکاری میکنم عضو نمیشم قبلا عضو میشدم الان نمیدونم چه مرگشه😤
اوه خیلی بده 🤦🏻♀️😞
بعدا امتحان کن
من اونجا حمایت نمیکنم😁
تو پیوی جوابتو دادم
حالت بذار عضو شم لعنتی اعصابمو خورد کرده
منم گفتم اگه بری اونجا نه کامنت زیر بوی گندم میذارم نه نوش داروت🤦♀️
یعنی از پیشرفتم بگذرم🤔
عالییی بود
فکر کنم سعید مودی هستش
ممنون از نظرت لیانا گلی 😊
!!
عالی بود فقط پارتت خیلی کوتاه لیلا بدعادتمون کرده😉فکرکنم پسره روانی یا فیلم پارک وی افتادم بااین تفاوت که ایناعاشق هم نیستن….خسته نباشی
خوشحالم که خوندی نازی جون..😊
اره ستی میخواست بره سری فرستادم که تایید کنه 🙂
دقیقا حدست شبیه..ممنون گلی 🌷✨
کلید اتاقی که همیشه درش قفله ؟کاش فراموش کنه واین فرصتی بشه برا اینکه افرا در اون اتاق رو باز کنه مطمئنا نقطه اوج داستان از این جا ب بعده . البته نویسنده با پیدا شدن کلید توسط افرا بر اثر سهل انگاری کیوان می خواد ب خوانندگان بگه ماجرا از اینجا ب بعد کلید میخوره ……….رمانت کوتاه بود ولی بینهایت پر مفهوم وزیبا پس بی نظیر ی حتی اگه رمانت کوتاه باشه خسته نباشی،🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بله همون اتاقی که درش قفل بود..👌
ممنون نسرین جان امیدوارم از این به بعد هم دوست داشته باشی..مچکرم گلی🌷✨
کیوان سادیسم داره😂😂😂😂
لابد دیگههه🤣
وای معرکه بود دلم برای هردوشون میسوزه و امیدوارم افرا با فهمیدن راز اتاق به کیوان کمک کنه
دقیقا لیلایی باید هر دو رو درک کرد😞🥺
اره ایشالا ✨
عالی بود مهسایی🥰🤍
حس میکنم کیوان مریضه اما نمیدونم چرا توی این پارت دلم واسش سوخت🥺🤕
ممنون غزل جان ✨🌷
اره این پارت خیلی مظلوم شده🥺
کیوان یه مشکلی داره دست خودش نیست….
پس پسرم تانک سفارش نمیده🤣🤣.
اگه دیدیم دوباره روانی شد هم با دست و پا میزنیمش🤣
🥺🥺
مثل اینکه نداده..😂
سعید جون ببخشید زیر رمان تو این و می نویسم🥰🤣
عزیزان دوست دارید برای هدیه تولدم چی و هدیه بدم ؟
پارت آیینه شکسته ….
پارت داستان کوتاه…..
یا یه سوپرایز با انتخاب خودم😉🙃🤣
داستان کوتاه رو بزاررررر🤕🥲
باشه بذار ببینم بقیه چی میگن🤫
خواهش ضحی ژون
مگه تولدته؟
دااااستان کوتاه 😁
برای جمعه ولی خب میخوام از همین الان به فکر باشم که کدومو تایپ کنم
البته داستان کوتاه کمیش تایپ شده😄
پیشاپیش مبارک ضحی ژون 🥰
فعلا بدجور منتظر پارت داستان کوتاه هستیم
مرسی پسرم🤣
🥺🌷
اولا که تولدت ما باید هدیه بدیمااا😂😂😂❤
راستی چندمه؟
آیینه شکسته رو بده به نظرم😁
حالا من بهتون هدیه میدم😆
۳ شهریور🤣
خب اینم از نظر تووو
راستی یه دفعه فکر نکنین سوپرایز رمانه هاا…
یه چیز دیگه است اینم گفتم بگم که یه دفعه اشتباه برداشت نکنین🤣🤣
سورپرایز دوست دارم😂🤤
خب حالا یه کاریش میکنم..
فعلا داستان کوتاه رو ارسال کردم…
تا ببینم واسه پنج شنبه چی ارسال کنم🙈🤣
چه خوب 😊👌
موقعی که بخونیش و بفهمی که بدجور رفتی تو خماری واکنشت رو میبینم پسرم😗🤣
🔪🔪🔪
به هر حال الان ی خورده خوشحالم 😁
ها ها هااااااا🤣🤣
ستی هر گوری هستی گمشو بیا تایید کن🤣🤣
🤣🤦🏻♀️
😒😒😒
فردا که جایی نمیخوای بری😂
فردا هم ببرونم🤣🤦♀️
شانست هم درگیر انتخاب رشته ام هم امتحان رانندگیم🤦♀️🤦♀️🤦♀️
حدود چ ساعنی میفرستی تا سعی کنم آن شم؟؟
موفق باشی ستی خوشگله 😊
ساعت ۱۲ تونستی بیا تایید کن 😁
آخرم تایید اول باشه 🤣🤣🤣
میتونم باهمتون شرط ببندم کلید خونه ی مجردیشه که با دوست دخترش میره اونجا عشق و حال
سحری کلید برای اتاق توی خونه است 😁
من فعلا فکری در باره اون اتاق نکردم😅🤣
خوبه🤣
فعلا دارم داستان کوتاه رو مینویسم…
این پارت بدجوری میرین تو خماری😅🤣
اون تیکش که گفتی دنیا بیداری هیچ قشنگ نیست خیلی قشنگ بود 🙃
مث همیشه عالی بود سعیده جونم 😍👏🏻
اسمش سعید هست😄😄
😊👌👍
ممنون مارال جان خوشحالم که دوست داشتی🥺👍🌷