نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان فرفری

رمان فرفری پارت 5

4.5
(13)

#5

وقتی پیاده شدم خودمو بین مردم جا کردم رفتم تا دیگه چشم تو چشم نشم باهاش سریع رفتم خونه

کفشامو درآوردم رفتم تو دیدم مامانبا علی دارن خونه رو تمیز میکنن

کم مونده بود شاخ دربیارم ننه رو چه به کار کردن عجیبه رفتم جلو پرسیدم

من:سلام چه خبره خونه تمیز میکنید؟

ننه:سلام بدو دوش بگیر بیا کمک که شب خواستگار میاد برات

منو میگی از تعجب دهنم اندازه درگاراژ باز شد

من:چی میگی ننه خواستگار کجا بود کی میاد منو بگیره؟

ننه:حالا یکی خدا زده پَس کَلش میخواد بیاد بگیرتت بدو سریع آماده شو

باهمون تعجب بچرفتم اتاق یه دست لباس تمیز برداشتم رفتم حموم

بعد گربه شور کردن اومدم آماده شدم مثل همیشه یه پیراهن مدل مردونه سفید یه شلوار پارچه ای مشکی که دوساله دارم رو با یه شال سفید مشکی ست کردم

رفتم بیرون از ننه پرسیدم که پس بابا کو؟

ننه:تو اتاقه داره نعشه میکنه

من:مگه نمیگی مهمون میاد بگو جمعش کنه دیگه

بعد با ناراحتی رفتم کمکش همونجوری که کمک میکردم رفتم تو فکر

یادمه تا چندسال پیش زندگی خوبی داشتیم یعنی همین که پدرومادرم سالم بودن یه زندگی معلومی مثل بقیه داشتیم بس بود

تا اینکه بابا بایه نفر به اسم فرخ سرکار رفیق شدن فرخ یه آدم معتاد بود

به بابا همش میگفته بیا کاری کنم بدون خستگی راحت کار کنی انقدر گیر میده تا بالا راضی میشه

اما نمیدونست که این شروع خستگیاشه

اره به قول فرخ یه مدت کوتاه دیرخسته میشد

ولی بعد مشکلاتش شروع شد تند تند خسته میشد همش خوابش میومد بدن درد هرچی کار میکرد بیشترش میرفت پای مواد اوایل فقط سرکار مصرف میکرد ولی وقتی صاحب کارش متوجه مصرفشون میشه بیرونشون میکنه

از اون به بعد بابا تو خونه مصرف میکرد

یه مدت جاهای مختلف برای کارگری رفت اما مصرفش باعث شد نتونه موندگاربشه

خونه موند وفقط مصرفش زیاد شد
اون زمانی که سالم بود یه مقدار پسنداز کنار گذاشته بود برای خرید ماشین اما بعداز بیکاری کم کم اون پولم رفت پای خرید مواد دیگه نمیتونستم درس بخونم چون پول نبود برای شهریه برای کتاب اون موقع ها داداش علی هم کوچیک بود مجبور شدم درس رو کنار بزارمو برم دنبال کار

اما کی به یه دختر 15،16ساله کار میده چندجا هم دیدن احتیاج به پول دارم پیشنهادهای کثیفی میدادن

تا از زور نداری مجبور به دزدی شدم چندماه گذشت تا حرفه ای شدم بعدها متوجه شدم مادرهم همراه پدر شروع به مصرف کرده خوانوادم داغون شد الان چندساله با کیف دزدی زندگی میچرخونم

آخ

کتفم درد گرفت از عالم خیال پرت شدم وسط آشپز خونه برگشتم دیدم ننم زده با دنپایی

من:خب چرا میزنی دردم گرفت

ننه:زلیل مرده یه ساعته صدات میکنن معلوم نیست فکرت کجاست جواب نمیدی زود باش الان میرسن چایی دم کن

من:باشه

بعد چایی دم کردم همین که قوری رو گذاشتم بالای کتری تا دم بکشه دیدم در زدن

یه دفعه دچار استرس شدم یعنی خواستگارا کین ؟

یواشکی سرک کشیدم ببینم کیا هستن دیدم
نه چشمام اشتباه میبینه اینا که خانواده ممده

شکه شدم اول پدرو مادرش بعد خودش با گل وشیرینی با یه مَن اخم اومدن

خیلی خوشتیپ شده‌بود محمد یه پسر ۲۰ساله قدبلندولی لاغره وموهای مجعد وبور داره چشماش تیله ای هربار یه رنگ میشه بینی نه بزرگ نه عملیلبای درشتی داره

درحال تحصیله تو رشته معماری هستش
با صدا کردن مامان به خودم اومدم چایی ریختم رفتم پیش مهمونا

بعدازسلام احوال پرسی با گونه های گل انداخته نشستم کنار مامان

من از وقتی یادمه محمد رو دوستش داشتم هرچند اصلا نشون ندادم بهش ولی اون هیچ وقت بهم اهمیت نمیداد ونمیده
الانم تو شک این خواستگاری هستم
یکم که خوش وبش کردن

یه دفعه مریم خانم همون ننه ممد

گفت:اجازه بدین این دوتا جوون برن اتاق باهم حرفاشون رو بزنن

وای خدا الان قلبم میفته تو پاچم

با اشاره بابا بلندشدم جلوتر حرکت کردم

ممد هم پشت سرم اومد رفتم تو اتاق تعارف کردم اومد نشست کنار پشتی منم سمت دیگه اتاق کنار کمد نشستم سرمو انداختم پایین

سرقضیه مترو خجالت میکشیدم

چند دقیقه به سکوت گذشت تا این که ممد شروع کرد حرف زدن ولی کاش به سکوت ادامه میداد

ممد:فرشته خانم؟

اولین باره اسمم رو از زبونش میشنوم قلبم یه لحظه استپ کرد بعد شروع کرد بندری زدن

به زور یه بله درجواب گفتم

ممد: ببینید من قصدازدواج ندارم الان هم به اجبار خانواده اومدم نمیدونم چه فکری کرده مادرمن که میگه باید فقط شما عروسش بشید اما من نمیتونم یعنی نمیخوام
من میدونم خانوادت درگیر اعتیاد هستن خودت هم شغل شریف دزدی رو پیشه گرفتی من نمیتونم اصلا همچین چیزی رو قبول کنم بهتره خودتون جواب رد بدین

تمام مدت حرفاش با یه قلب شکسته سرم پایین بود راست میگفت من با یه خانواده داغون ووضعیت شغلیم کجا محمد با خانواده خوب وتحصیلات دانشگاهی کجا

بعداز تموم شدن حرفاش بلندشد رفت بیرون

منم بایه بغض تو گلو پست سرش رفتم تصمیم گرفتم عشقش رو تو قلبم نگه دارم ولی ازش برای همیشه بگذرم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 13

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fereshteh Gh

زندگیم از کجا شروع شد؟ شاید از وقت به دنیا اومدن ،شاید ازبعداز رفتن به مدرسه،یا شاید بعداز ازدواج،شاید وقتی مادر شدم
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

وای فرشته خیلی گناه داره🥺💔
خودتم اسمت فرشته اس؟؟

Fereshteh
Fereshteh
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

سلام بله اسم خودمم فرشته هست وفرفری

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  Fereshteh
1 سال قبل

اها…ببخشید میپرسم قصد فضولی ندارم، اگه دوست نداری جوابمو نده
داستان زندگی خودته؟

Fereshteh
Fereshteh
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

نه گلم فقط اسم خومه

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  Fereshteh
1 سال قبل

اها😁

دکمه بازگشت به بالا
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x