رمان فرفری پارت23
از درد افتادم به پهلو اشکام ریخت خیلی درد داشتم آخه اینا کین
داشتم گریه میکردم که دوباره درباز شد این دفعه چند نفر اومدن داخل
یکیشون اومد کشید از بازوم بلندم کرد نشستم رو تخت
دیدم یه صندلی هم گذاشتن برای یه چاقالوی بد قیافه که بشینه
پس رئیس این بود
یارو نشست یکم زل زد نگاه کرد بعد گفت
_شنیدم قبلا آدمای منو خوب زدی
_آدمات کدوم خرین
زد زیر خنده
_خیلی خوبی دختر همونا که داشتن اون پسره شاسکول رو میزدن
اومدی قهرمان بازی در آوردی خب اونا رو ول کن اصل حالت چطوره
_اونا رو زدم چون حقشون بود تو هم کم زر بزن دستمو باز کنید میخوام برم خانوادم نگرانم میشن
این دفعه بلند تر شروع کرد به خندیدن
_خیلی احمقی کدوم خانواده من میدونم ننه بابات کی هستن وچیکاره بابات کلی به من بدهی داره
نتونست پول جور کنه منم جاش تو رو گرفتم
حرفاش که تموم شد از ترس رنگم پرید
حالا چیکار کنم آقا اگه نیاد یا دیر بیاد چی میشه
یارو بلند شد اسلحه رو در آورد از ترس روح از تنم جدا شد
اسلحه رو داد به دست یکی از آدماش بهشون گفت برن بیرون
بعد درو قفل کرد
از ترس قالب تهی کردم این چرا درو قفل کرد میخواد چیکار کنه ؟
_خب خوشگله وقته عشق وحاله
قهقه زد اومد نزدیکتر شروع کرد به در آوردن لباساش
از ترس بی آبرو شدن اشکام میریخت شروع کردم به التماس
_آقا ترو خدا کاری به من نداشته باش بزار برم خودم کار میکنم بدهیت رو میدم لطفا
_گریه نکن نترس خوب بهت میرسم حواسم هست
جفتک نندازی به تو هم خوش میگذره دختر خوبی باش شاید بعدا عقدت کردم
فعلاً فقط بزار به کارم برسم بدهی بابات هم صاف میشه
بعد با یه لباس زیر با اون شکم زشت وگنده افتاد روم که از پشت افتادم رو تخت
دستام رو همون جور با طناب برد بالا سرم با دست دیگه شروع کرد به باز کردن دکمه مانتو
منم همش دستو پا میزدم نزارم
ولی دستامو محکم گرفت که بی هوا از زیر یه لگد زدم وسط پاش
از درد افتاد روم و داد زد
_آخخخخ توله سگ چیکار کردی پدرت ودر میارم
یکم پیچید به خودش بعد بلند شد یه سیلی زد در گوشم
که از ضربه گیج شدم کشید از یقه لباسم که دکمه ها کنده شد
منم زیر لباسم یه تاپ پوشیده بودم که یقه بازی داشت
_جوووون عجب بدنی عجب چیزی حال میده فقط کبودش کنی
بعد سرشو فرو کرد تو گردنم یه گاز محکم گرفت
که جیغ خیلی بلندی زدم که یه دفعه در باصدای بدی شکست خورد تو دیوار
سریع از روم بلندشد ببینه چه خبره
منم برگشتم سمت در دیدم آقا اومده زده درشکسته
از خوشحالی با صدا زدم زیر گریه
یارو بلند شد حمله کرد طرف آقا که چرا مزاحم شده
آقا آرشاویر هم که ماشاءالله مثل چنار میمونه یه مشت زد تو صورتش یارو پرت شد زمین
شروع کرد به آه وناله
اونو ول کرد اومد پیش من
از خجالتِ اینکه لختم تقریباً دوطرف مانتو رو بادست جمع کردم نگه داشتم
تا رسید بهم نشست رو تخت یکم نگاهم کرد بعد محکم بغلم کرد
از شوک کارش همون جوری تو بغلش خشک شدم
وچشمام قد توپ تنیس شد
این چرا منو بغل کرد؟
یک رفت عقب باز صورتمو وارسی کرد
_خوبی اذیتت که نکردن ؟
_نه خوبم به موقع رسیدین
چشمش افتاد به دستم رو لباسم چشماش گشاد شد
بعد کم کم صورتش رو به کبودی رفت خیلی عصبانی شد
منو ول کرد برگشت سمت یارو دید بلند شده میخواد فرارکنه
از پشت گرفت از گردنش فشار داد
بعد افتاد به جونش مشت ولگد میزد
خیلی بد میزد یارو همون ضربات اول بیهوش شد
ترسیدم کار دست خودش بده به هر زوری که بود خودمو جمع وجور کردم رفتم پایین از تخت
رفتم نزدیک آقا به زور از بازوش گرفتم کشیدمش عقب
_ولش کنید آلان میکشینش
برگشت چنان با خشم نگام کرد شلوار لازم شد اما کوتاه نیومدم
_بخاطر شما میگم اگه بمیره شما تو دردسر میفتین بخاطر عسل ولش کنید
حرف عسل شد آروم شد
ولش کرد برگشت سمت من دیدم اومد حرف بزنه ساکت شد
وبعد آب دهنش رو جوری قورت داد سیب آدمش تکون خورد
رد نگاهشو گرفتم دیدم تو کشمکش مانتوم باز شده
چون تاپم یقش پاره شده سینه هام کلا معلومه آقا هم چشمش به سینه منه
حس کردم الان از خجالت آب میشم
سریع جلوی مانتو رو با دست گرفتم که این کارم باعث شد آقا هم به خودش بیاد
نگاهش رو برداره
اطرافو نگاه کردم دیدم شالم افتاده زمین
برداشتم پوشیدم یکمیشم انداختم رو پارگی مانتو
خواستیم بریم که پلیس وارد اتاق شد
بله طبق معمول وقتی همه چی تموم شد رسیدن
یارو رو گرفتن بردن از منم خواستن برای شکایت برم که آقا گفت فردا حالم بهتر بشه منو میبره
اومدیم سوار ماشین شدیم
خواستم منو برسونن خونه حرکت کرد چند دقیقه بعد رسیدیم
منو پیاده کرد صبر کرد برم داخل بعد حرکت کرد رفت
سلام نویسنده جونی ،قلمت چه خوشجلیه ،زودپارت بزار اگه میشه لطفا”مرسی