رمان فرفری پارت24
رفتم تو خونه دیدم مامان وبابا بیدارن نشستن تو حال
تا رفتم داخل بابا داد زد
_معلومه تا این ساعت شب کدوم گوری هستی ؟
_اره داخل همون قبری بودم که تو برام کندی
_درست زر بزن ببینم منظورت چیه ؟
از عصبانیت شالمو در آوردم مانتو رو ول کردم که ببینه
_دسته گل شماست بخاطر بدهی تو اون کثافت منو دزدید
میخوام بی عفتم کنه چون تو پولشو ندادی
وقتی حرفامو شنید از خجالت سرخ شد چه عجب یه بار شرمش رو دیدیم
داد زدم
_بسه دیگه تحمل ندارم چقدر بخاطر شما عذاب بکشم
از درسم موندم کار پیدانکردم رفتم دنبال دزدی زندان رفتم بس نبود
حالا بخاطر قمارو خوشگذرانی شما باید آبروم هم بره
ساکت وایسادن حرفی نمیزدن اولین بار بود اینجوری داد میزدم
_از فردا من دیگه پولی برای مواد نمیدم بهتره یا خودتون برید سر کار یا فکر درمان باشین من دیگه کاری ندارم
بعد رفتم اتاق لباس برداشتم رفتم حموم
نشستم زمین زیر دوش ساعت ها گریه کردم
برای بخت بدم چرا باید این همه بلا سر من بیاد
چرا من باید همیشه از طرف عزیزام درد بهم برسه
اون از محمد اینم از پدرومادرم
بعد از کلی گریه وکشیدن لیف به بدنم درحدی که زخم بشه مخصوصا گردنم
از حموم در اومدم لباس پوشیدم خوابیدم
ولی خوابی پراز کابوسِ فرار از دست اون آدمای عوضی
صبح با سردرد بیدار شدم
شب اصلا درست نخوابیدم خیلی حالم بد بود
علی برای صبحانه صدام کرد نرفتم همش ذهنم درگیر بود
چرا انقدر زندگی من داغونه
آرزوهام به باد رفت جوونیم داره میره آینده ای ندارم😔😔😔
کاش خانواده ی سالمی داشتم
کاش زندگی جور دیگه رقم میخورد وکاش کاش ….
تو فکر بودم که گوشیم زنگ خورد پریدم از ترس
قبلم تند شروع کرد به تپیدن
گوشی رو برداشتم دیدم خانم زنگ زده
جواب دادم
_الو سلام خانم خوبین؟
_سلام دخترم خوبم تو خوبی
_شکر خوبم کارم داشتین خانم
_خوبه که خوبی عزیزم زنگ زدم بگم امروز بمون خونه استراحت کن
آرشاویر گفت دیروز چیشد بمون میاد
دنبالت برید شکایت کنید بعد برو خونه فردا بیا پیشم
_ممنون که هوامو دارین نیاز به زحمت نیست خودم میرم
آخه خیلی خجالت میکشم ازش
منو یه جورایی لخت دید بعد هم اون بغل ووووی
قلبم با یادآوریش تند میزنه لپم گل میندازه
_زحمتی نیست آماده شو الان راه میفته
_چشم الان آماده میشم
_بی بلا پس مراقب خودت باش منم مزاحم نمیشم خداحافظ
_شما مراحمین همچنین خداحافظ
بلند شدم رفتم دست وصورتمو شستم لباس پوشیدم
آماده که شدم گوشیم پیام اومد باز کردم دیدم آقا نوشته سر خیابونه
ازاتاق اومدم بیرون رفتم کفش بپوشم
که علی برام دوتا لقمه اورد تو پلاستیک گذاشته بود
_بیا آجی گشنه نرو
_دستت درد نکنه
گرفتم سرش رو بوس کردم
زدم بیرون
رسیدم سرخیابون ماشینش رو دیدم
با سر پایین رفتم نشستم سلام دادم
عالی بود 🤗❤️
مثل همیشه عالی بود …. ❤️🙂
ادمین عزیز ،میشه لطفا رمان های منم تایید کنید …
فعلا رمان جدید تایید نمیشه ترافیک رمان خیلی زیاده باید چن تا رمان تموم بشه چشم تایید میکنم
ببخشید ادمین میشه رمان های گذشته شیرین و موتور عشق رو حذف کنین . من نویسنده اش هستم . و دیگه نمیخوام تو سایت باشه🙏
نمیتونیم مطلب از سایت حذف کنیم چون نمره منفی از گوگل میگیریم
رمان جدید نیستند ، ولی الان تایید کردید . خیلی ممنونم❤️🤍
اگر میشه رمان عشق محدود من هم حذف کنین…نویسنده اش هم خودم هستم
نمیتونیم مطلب از سایت حذف کنیم چون نمره منفی از گوگل میگیریم