رمان فرفری پارت50
_تموم شد کارتون بریم ؟
_اره چیزی شده حس میکنم حالت خوب نیست
_نه نه خوبم بریم
نشستیم راه خونه رو در پیش گرفتم تو راه عسل همش شیرین زبونی میکرد وباعث میشد لبخند بزنم
رسیدیم خونه ماشین رو پارک کردم بیرون با همون لبخند رو لبم پیاده شدم زیبا هم پیاده سد رفت
کمک عسل کردم با خریدهاش رفت داخل برگشتم برم سوار ماشین بشم که حس کردم کسی داره نگاهم میکنه
سرکه بالا آوردم با دیدن شخص داخل ماشین اول چشمام گرد شد بعد چنان عصبانی شدم که حد نداشت
تا خواستم برم سمتش ماشین حرکت کرد
از حرص یه مشت زدم رو کاپوت ماشین
اینجا چرا اومده بود مگه با اون پسره عوضی نرفت پس چیشد اصلا چرا تنها بود
چرا چشماش پراز اشک بود نکنه اتفاقی افتاده پسره ازش سواستفاده کرده باشه چی
اَه اصلا به من چه اون منو ندید با اون رفت من حرف دلمو زدم منو نخواست
وجدان:تو کی گفتی سربسته حرف زدی
درسته نگفتم ولی اونم خیلی بلا سرش آورد ولی باز عاشق اون شد
بهتره تلاش کنم تا فراموشش کنم هرچند خیلی سخته من درست از روزی که اولین بار اومد خونم رو تمیز کنه ازش خوشم اومد
برای همین از مدیر شرکت خدماتی خواستم ادرس مادرم رو بده تا استخدامش کنم تا نزدیکم باشه
به بهانه ی تعمیرات خونم اومدم موندم خونه ی مادر تا هر روز ببینمش
اون باری که دزدیده شد مرگ رو حس کردم ولی خداروشکر سالم پیداش کردم
درسته فاصله سنی زیادی داریم ولی عاشق شدم
اما این کاری که کرد برام خیلی درد داشت
اگه میدونستم قراره اینجوری بشکنم هیچ وقت حتی همون غیرمستقیم رو هم نمیگفتم تا فرار نکنه وخانوادش رو هم ناراحت نمیکرد
نمیدونم با این همه فکر وناراحتی چطور سالم رسیدم شرکت
سعی کردم خودمو مشغول کار کنم وفراموش کنم چطور بعد از شکستن قلبم اومده بود منو از دور نگاه میکرد
فرشته
یکم که آروم شدیم همه چیز رو براشون تعریف کردم ورفتیم کلانتری براش شکایت چون گوشی محمد پیشم بود وتماس ها وپیام هایی که با زیبا رد وبدل کرده بودن توش بود
بعد هم آدرس باغ رو دادم با پلیس رفتیم اونجا
که دیدیم محمد نیست ولی پلیس کیف ووسایل منو پیدا کرد وفهمیدن من راست میگم
قرار شد مامور بفرستن دنبال محمد
چند ساعت بعد محمد رو با دستبند تو دستش آوردن سرش پایین بود ما رو نمیدید
سرش که بالا اومد مارو دید شوکه شد فکر نمیکرد ازش شکایت کنم
_فرشته لطفا شکایتت رو پس بگیر من اشتباه کردم خواهش میکنم
محمد شروع به خواهش والتماس کرد ولی اهمیتی ندادم مثل اون که به التماس های من گوش نکرد
_معذرت میخوام خواهش میکنم کمکم کن مادرم بفهمه ازناراحتی سکته میکنه
تا اسم مادرش رو آورد یکم قلبم نرم شد
_شرط دارم
چشماش برق زد
_هرچی باشه قبوله
_باید همه چیز رو بگی تمام حقیقت رو رئیست رو هم لو بدی میدونم اون دختره کثافت زیبا با هات همدسته
پس همه چیز رو اول به پلیس بعدبه پدرو مادرم میگی
_باشه میگم ولی قول بده مادرم نفهمه
_باشه
ستییی رمان منو تایید کن😂
#حمایت از فرشته جون😍💜
ممنون گلی
بسیار زیبا 👌🏻💜
جالبه…
۶۸۵ تا ویو؟…
صحبتی ندارم…
موفق باشی…
ضحی!!
بله؟!