نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان مائده...عروس خونبس

رمان مائده…عروس خونبس پارت ۵۰

4.7
(40)

****

بالاخره مهیار از بیمارستان مرخص شدو همه باهم راهی خانه شدن
به دستور مصطفی خان و خورشید گوسفندی سر بریدند و خیرات کردند
آن شب به کل فامیل و همسایه ها شام دادن

صبح زود بیدار شده بود و به آراز و مهیار نگاه می‌کرد که چگونه همدیگر را بغل کرده بودند
آراز که دستش در موهای مهیار بود و در خواب گاهی حرف های نامعلوم میزد
مهیار هم او را بغل کرده بود و موهای سرش نامرتب بود

در دل قربان صدقه ی هردویشان رفت و از جایش بلند شد و از اتاق خارج شد

در آشپزخانه رفت،مثل همیشه مهگل خانوم زودتر از همه بیدار می‌شد و صبحونه درست میکرد

بدو سروصدا از پشت بغلش کرد که لبخند روی لب هایش نشست

_سلام دختر خوشگلم…چقدر زود بیدار شدی

گونه اش را می‌بوسد
_سلام
خوابم نمی‌برد بیدار شدم

_آراز و مهیار خوابن!؟

_آره
پدر و پسر همو محکم بغل کردن ولکن هم نیستن

لبخندی عمیق می‌زند و سرش را تکان می‌دهد
_مهیار عاشق بچه هاست
همیشه بچه های خواهرشو نگه می‌داشت

باهم روی میز ناهارخوری نشستن

_مائده جان

_جانم مامان؟

کمی مکث می‌کند و می‌گوید
_تو…خورشیدو بخشیدی؟!

سریع جوابش را می‌دهد…بدون هیچ مکثی
_آره بخشیدم

یک تار ابرو هایش بالا میپرد
_واقعا؟

_آره…من به خورشید حق میدم، از من کینه داشت…و خب اون موقعه هاهم داغ دیده بود
شاید منم جای خورشید بودم بدتر از اینهارو میکردم

_ما هممون بهت یه معذرت خواهی بدهکاریم
تو باید همه ی مارو ببخشی….
اگه دیدی قبلا باهات بد رفتار میکردم تروخدا ازم ناراحت نباش! بخدا که من دلم برای هردوتون میسوخت
میگفتم خب الان که اینجوری شد ته داستان چی میخواد بشه!؟ اینا که هیچ وقت باهم خوب نمیشن!
ولی خدارو هزار مرتبه شکر…..خوب شدین باهام،الان خیالم راحتِ

لبخند عمیقی می‌زند و دستانش را در دست خودش می‌گیرد

_به به به خوشم باشه….
خوب عروس و مادرشوهر باهم خلوت کردین دست تو دست هم هستین!!

هردوتو از حرف سمیرا بلند می‌خندند

_آره بخندین
شانس منه بخدا

_بیا حسود جان بیا تورو هم دوست دارم

سمیرا با عشوه به سمت مهگل خانوم می‌رود و او را در آغوش می‌گیرد

چشم غره ای به مائده میرود و می‌گوید
_خیلی نامردی مائده
از وقتی بچه دار شدین اصلا دیگه مائده قبلی نیستی…قبلا حداقل یکم می اومدی پیش من باهم درد دل میکردیم ولی الان کو؟ اصلا منو یادت رفت

خنده ای می‌کند و در جواب حرفش می‌گوید
_بخدا تو که شاهد بدبختی هام هستی….من اصلا وقت نداشتم بیام پیشت

_بله شاهد بودم ولی الان که دیگه همه چی تموم شده باید بیای

_چشم چشم میام

_عروس خانوما
پاشین بیاین کمک کنین صبحونه رو بچینیم که الان بیداد میشن میان صبحونه میخوان

باهم صبحانه را روی میز چیدند و همه کنار هم خوردند

…..

امروز قرار بود به خانه ی خودشان بروند،خیلی استرس داشت!!
خودش هم نمی‌دانست برای چه!

از یک طرف خوشحال بود که حالا سه نفری در یک خانه زندگی میکنن
ولی از یک طرف هم می‌ترسید!!
اگر یخ اتفاقی بی افته مهیار و او از هم جدا شوند چه!؟
اگر….

با سرش را میان دستانش گرفت و چشمانش را بست

دست های کوچکی روی دستان خودش حس کرد

چشمانش را باز کرد
ناباورانه زل به جلویش زد!!

آراز ایستاده بود و دستش را روی دستان مادرش گذاشته بود و می‌خندید

_آراز…مامانی!!

از خوشحالی و ذوق خندید

_آراز…وای باورم نمیشه!

صورتش را محکم بوسید

_تو راه اومدی؟اومدی پیش من؟!
قربونت بره مامان مائده الهی پسر ناز من

محکم بغلش کرد

در که باز شد نگاه به مهیار کرد

_مهیار بیا

_چیشده؟!

_آراز راه میره!

_چی؟!

سریع به سمتشان رفت…این بهترین خبری بود که می‌توانست بشنود

آراز جلوی هردویشان ایستاده بودو به خوشحالی و ذوقشان نگاه می‌کرد و می‌خندید…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا : 40

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

:)SiSii ‌

✌️😁
اشتراک در
اطلاع از
guest
40 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
راحیل
راحیل
1 سال قبل

ممنونم سحر جونم خیلی عالی بود خوشحالم براشون هر چند اول زندگیشون با عشق نبود اما حالا قدر هم میدونن تو قسمت 49 نظر دادم و تشکر کردم از هر دو عزیز اما لیلی جون فک کرده که نمیدونم اسمتون رو و اسم ایشون رو به اشتباه گفتم و اینکه نه عزیزم خواستم اینجور با یه تیر دو هدف بگیرم هم از شما سحر جون عزیز دلم و هم از لیلی جون و مهربونم تشکر کنم ممنون که با قلمت خوبتون مهمون گرم رماناتون می کنیدمارو بسیار سپاس کلی کیف می کنم و خدا نگهدار بانوان عزیزم تا آخر حمایتتون میکنم

راحیل
راحیل
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

فداتون عزیز کامنتم هم قابل شما رو نداره جون دلم فقط ایکاش یکم طولانی تر میشد میدونم تنت سلامت باشه باقیش حل میشه گلم

Narges Banoo
1 سال قبل

آخرش منم ذوق کردم😍😍😍
آقا من بچه میخوام بچه خوبههه🤕

Narges Banoo
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

هنوز به مادر شدن خیلی مونده یه روش نزدیکتر🤣
از پرورشگاهم نمیتونم😂

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Narges Banoo
Narges Banoo
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

ماه دیگه میشه ۱۷

لیلا ✍️
1 سال قبل

آب قند لطفاً🤤🤒🤕

یکم بیشتر بذار نامرد تا می‌خوام لذت ببرم از داستان تموم میشه! والا منم ترس برم داشت که نکنه با رفتن به خونه جدید به اتفاق بد بیفته تا الان با مشکلات به فکر خودشون و زندگیشون نبودن از حالا انگار قضیه فرق می‌کنه

خداقوت سحر قشنگ نوشتی👌🏻🌼

saeid ..
1 سال قبل

سحر
دوتا دسته بندی هستش که اولی اصلا رویای ارباب نیستش 🤦🏻‍♀️
فقط توی دسته بندی دوم قرارش دادیم که اونم این طوری شده
چند بار امتحان کردم ولی اسمش نمیاد روی اولی

لیلا توام ی نگاه بنداز
اولین دسته بندی ها ببین رویای ارباب هستش یا نه؟

لیلا ✍️
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

والا من به چند و چون کار وارد نیستم کجا میشه دید؟

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

عزیزم الان نگاه کردم پارت ۲۷ رویای ارباب تو دسته بندی نبود که قرارش دادم

لیلا ✍️
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

چیز دیگه‌ای هم هست؟ یا فقط همین پارت بود🙂

لیلا ✍️
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

هر دو رو درست کردم

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

به چند و چونش وارد شدم😂 راحت بود فقط از دسته‌بندی رمان به رویای ارباب تغییر داده شد

Tina&Nika
1 سال قبل

ممنون سحری🥰

ساحل
ساحل
1 سال قبل

چجوری میشه هم دیر به دیر پارت بذاری هم اتفاقات رمان هات رو دور تند باشه هم بازدیدات انقدر بالا باشه ؟؟؟
فقط برام سوال شدش همین🤷‍♀️🤷‍♀️🤷‍♀️

sety ღ
پاسخ به  ساحل
1 سال قبل

آخ جون دعوا قراره راه بیافته دوباره😂
تو فتنه ای؟؟؟😂🤦‍♀️

ساحل
ساحل
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

خب واقعا سوال شد برام🤦‍♀️🤷‍♀️

ساحل
ساحل
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

به هر حال فک کنم این رو همه میدونن ک با رفرش کردن بازدید یه رمان میره بالا

سعید
سعید
پاسخ به  ساحل
1 سال قبل

عجب!!!

سعید
سعید
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

آره یادمه🤦🏻‍♀️
کامنت رمان های قبلی رو هم خوندم یکی بود می‌گفت کپی برداری کردی
اون رمان ارباب عمارت رو

sety ღ
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

سحر واقعا این طرز برخورد و حرف اضافی و این داستانا زشته

sety ღ
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

بعدشم این ساحل اون ساحل نیستش
و با این حال به نظرم برخوردت با اون دختره هم واقعا بد بودش

𝐸 𝒹𝒶
1 سال قبل

چقده گشنگ بودا هیق🥲😎
خسته نباشی
حمایتت💚

دکمه بازگشت به بالا
40
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x