نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان مثل خون در رگ های من

رمان مثل خون در رگ های من پارت ۲۸

4.1
(118)

پرده ی اشپزخونه رو کنار زدم و پنجره رو باز کردم…به گل های کاشته شده ی حیاط نگاه کردم، چطوری باید تنهایی میموندم توی این خونه؟!

یه حسی بهم میگفت بالاخره این زندگی که برای خودت ساختی خراب میشه!

ولی من دلم میخواست، تا اخرِ عمرم با عشقم زندگی کنم!
شاید باید بیشتر موقعه ها تنهایی سر کنم، ولی هیراد انتخاب خودم بود! کسی که زورم نکرد…
خودم خواستمش… پس هرچی هم بشه تا اخرش کنارش میمونم:)

قهوه هارو داخل فنجون ریختم و گذاشتمش توی سینی و بردم گذاشتم روی میز

رزا_هیراد، قهوه رو تلخ میخوری یا شیرین؟

هیراد نگاهی به قهوه ها کرد و رو به من گفت
_تلخ…!

____________________________________

ای خدا این هیراد همیشه باید منو حرص بده…اخه یکی نیست بگه، تو که میخواستی بری دوش بگیری چرا زودتر نرفتی! اه

رزا_هیرادددددددددددد

هیراد_جونم؟

رزا_ای جونمم درد…بیا دیگه

هیراد_اومدم اومدم

هیراد بالاخره اومد و باهم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم

دل من ضربه دیدست پره وصله پینست

تو واسش یه تکیه گاه نابی

تو خود نوری مث مهتابی

وقتی تاریکه همه جا تو فقط میتابی

آره تو میتابی هم دوست دارم هم تویی دلیل بی خوابی

واسه آتیش دلم غیر خودت نیست

آبی فکر پروازم تو واسم شکل یه پرتابی الماسی کمیابی

دلیل این دل تنگمی تو

اونی که واسش میجنگمی تو

میدونی ماه قشنگمی تو

دلیل این دل تنگمی تو

اونی که واسش میجنگمی تو

میدونی ماه قشنگمی تو

تو نباشی سرد میشم

دور میشم از همه

بی تو اینجا واسه من زندونه جهنمه

هر جا میرم رد پای تو کمه

سهم من از زندگی فقط یه مشت محکمه

بی تو این آدما میزنن میشکنن قلب منو

نه بی من جایی

نرو ول نکن دست منو

دل نکن دستامو …

دلیل این دل تنگمی تو

اونی که واسش میجنگمی تو

میدونی ماه قشنگمی تو

دلیل این دل تنگمی تو

اونی که واسش میجنگمی تو

میدونی ماه قشنگمی تو

(ماه قشنگم_علی یاسینی)

سره راه شیرینی گرفتیم و رفتیم خونه ایناز
بعد از کلیییی بغل و بوس از هم جدا شدیم، انگار ۱٠ سال همو ندیده بودیم…
پری و سهراب اومده بودن

پری_به به…عروس و دوماد خوشگلمون

خندیدیم

منو پری و ایناز رفتیم اشپزخونه و هیراد و سهراب داشتن باهم صحبت میکردن

رزا_چقدر غذا درست کردی ایناز

ایناز_چیزی نیست که…

پری_من دلم فقط داره برای اون دسر ها ضعف میره…

خندیدم…
رزا_ای شیکِمو….

رزا_خب، عروسی بعد…کی قراره عروس بشه؟!

ایناز_صد درصد پری و سهراب

رزا_سهراب قراره عروس شه؟؟؟

خندیدیم

ایناز_تصورش خیلی باحاله هااا

پری_اره خیلی…

(نظرتو بنویس:))))))

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا : 118

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahar mahdavi

✌️😁
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Masoomeh
Masoomeh
1 سال قبل

مثل همیشه عالی❤️

نگار
نگار
1 سال قبل

بعضی وقتا خیلی مکالماهاشون الکی و بیخوده

Ghazale hamdi
1 سال قبل

عالی بود سحرییییی🥰😘

Eli
Eli
1 سال قبل

جذابیت رمان روز ب روز داره کمتر میشه:/

دکمه بازگشت به بالا
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x