رمان مثل خون در رگ های من پارت ۳۳
خندیدم…
اراد نشست و منم برای چایی با شیرینی اوردم و کنارش نشستم
رزا_اراد…اگه گفتی چی برات درست کردم
اراد_اوممم
خب از بویی که توی خونه پیچیده معلومه لازانیای خاله رزاست…
رزا_واست لازانیا درست کردم عشقم
اراد_دست شما درد نکنه، راضی به زحمتتون نبودیم…
لبخند زدم و چایی رو گرفتم
اراد_میدونستی ارش ناراحت قلبی گرفته؟!
یه لحظه انگار قلبم نزد!
اراد چی گفت؟؟
رزا_چی گفتی؟
اراد_ارش…ناراحت، قلبی گرفته
(سحر: من برای ارش بمیرممممم🥺
علیرضا: ارش کدوم خریه😡😂)
رزا_واسه ی چی…اون که…
اراد_شاید بخاطر عشقی که نسبت به تو داشته اینجوری شده…عمه فاطمه میگفت از وقتی که رزا به ارش جواب منفی داده همش سیگار میکشیده و بیست و چهار ساعته فقط مشروب میخورده
غذا اصلا نمیخورد
(عمه فاطمه، عمه ی رزا و ارش هست)
چطوری میتونستم ارش رو فراموش کنم؟!
اون بخاطر حرف من….
رزا_الان کجاست؟
اراد_عمو براش بیلیط گرفته که ببرتش المان برای عمل…اونجا یه دکتر متخصص قلب هست که خیلی کارش خوبه
شاید اگه اونجا بره حالش بهتر بشه، ولی عمه میگفت عملش خیلی ریسک داره و ممکنه زبونم لال…
اب دهنم رو قورت دادم و چشمام رو بستم…
خدایا من چیکار کردم؟!
اگه آهش دامن زندگی منو بگیره؟؟
اگه بلایی سرش بیاد…
وای خدایا….
اگه بلایی سرش بیاد هیچ وقت نمیتونم تو روی عمو و زن عمو نگاه کنم و چون صد درصد این مشکل ارمان رو ازچشم من میبینن…
نه فقط عمو و زن عمو….فکر کنم کل خاندانمون با من بد بشن!
هیچ وقتم خودمو نمیتونم ببخشم…
رزا_اراد من میخوام ارش رو ببینم
اراد_بهتره نبینیش…
رزا_چرا؟؟
اراد_چمدونم…شاید حالش بدتر بشه! وقتی شنید ازدواج کردی…حالش بد شد بردنش بیمارستان
بعدشم، الان بری ببینیش…چی میخوای بهش بگی؟!
میخوای بگی حلالم کن و منو ببخش؟؟
بنظرت فایده ای داره؟؟
حق با اراد بود…میرفتم پیشش چی بهش میگفتم؟
من فقط حالشو بدتر میکردم…
________________________________________________
(رزا)
توی این یک سالی که گذشت، منو هیراد خیلی ماجرا داشتیم…
دعوا داشتیم…قهر داشتیم…دلتنگی داشتیم…
ولی همه چی بین مون فکر کرد!
من دیگه اون رزای سابق نشدم…
هیرادم دیگه اون هیراد سابق نشد!
هردومون به طرز عجیبی عوض شده بودیم…
منو هیراد فقط یه هم خونه بودیم…
دیگه حتی خودمون رو زن و شوهرم نمیدونستیم!
هروقت که دعوامون میشد، سعی میکردم کوتاه بیام و همه چیو گردن بگیرم…حتی وقتایی که تقصیر خودمم نبود!
جلوی خانواده هامون و دیگران طوری رفتار میکردیم که انگار هیچ اتفاقی بینمون نیوفتاده و همه چی خوبه…
تنها موقعه هایی که باهم خوب بودیم، موقعه هایی بود که باهم را*بطه داشتیم…
و اما ارش….
بعد از اون شبی که اراد بهم گفت ارش ناراحت قلبی داره…
عمو ارش رو برد المان و ارش عمل کرد
و خداروشکر الان حالش بهتر شده
هووووو پس رزا و هیراد طلاق میگیرن💃💃💃
رزا میره آرششششش هورا🤣🤣🤣🤣💃
ایش😒
راضی رمان پوراندخت چیشد پس؟ چرا ادامشو نمیزارین؟
لادن دیوونه شده حوصلش نمیشه میگه حال ندارم حمایتم نمیشه 😑😑
یعنی دلم میخواد بزنمشااا
اگه ننوشت خودم براتون مینویسم💃
بهش بگو بیخیال حمایت😂
بیاین بزارین من مردم از فضولی…
سهیلم هی میگه به لادن و ضحا بگو بزارن
باش الان باز بهش میگم اگه تونستم راضیش کنم که خودش مینویسه
نشد هم خودم مینویسم🤣
😂😂😂😂😂
خداروشکر هیراد فعلا زندس😁
ولی حس میکنم کارشون به جدایی بکشه😮💨
عالی بود سحریی🥰😘
فداتشم قلبم
رمان دیازپام رو بزار😂🥲
شب میزارم😘🥰
وا چیشد یهو خب🫤عاشق هم بودن که😑سرچی آخه یهووووو
رزا عاشقش بود ولی هیراد یه حس داشت نسبت به رزاکه اسمش فقط هوس بود💔🥲
از اول هم به این هیراد حس خوبی نداشتم
پسره…… لیاقت رزا رو نداشت
رزا باید با آرش ازدواج میکرد
اره دقیقا🥲💔
خواهشا تصوراتم از هیراد رو خراب نکن🥺🥺
اتفاقا میخوام خراب کنم، بدم خراب کنم😈
خیلیییی نامردی😢😢
اصلا من میرم همون سامی خودمو میچسبم بقیه همه عوضی شدن😝🙄
😂😂😂
والا
تو رمانایی که خوندم فقط سامی آدم بوده و آدم مونده
بقیه یهو وسطش عوضی میشن
🤣🤣🤣🤣
نامرد نخند وقتی من دارم حرص میخورم🥺🥺
خب یعنی نمیخوادش دیگه🥲💔چه بددددد
بیچاره آرش😪
یعنی دوست دارم هیراد رو خودم بکشممممم
بیچاره ارش🥲😂💔
یعنی میکشمت سحرییی🤣🗡🗡🗡
خودت میگی هیراد بچم چشه بعد میگه بیچاره آرش؟😐🤣🤣🤣
نه من از اول ارش بچم بود😂😂