رمان مثل خون در رگ های من پارت۱۴
( یک ماه بعددد)
(راوی)
البوم را باز کرد و به صفحه ی اولش خیره شد، عکس جشن بله برون خودش و هیراد!
چقدر هردویشان برای اون روز ذوق داشتن…
چقدر استرس داشتن؛ که مبادا…اتفاقی بی افته و همه چیز بهم بخوره!
صفحه ی بعد را ورق زد، عکس با خانواده خودش…
برای اولین بار اشک پدرش را دید!
اشک شوق پدرش را…
چه چیزی لذت بخش تر از این که دخترت را در لباس سفید، کنارِ مَردش ببینی؟!
دستی دور کمرش حلقه شد…بوسه ای به گردنش زد و سرش را در موهایش فرو برد
ته ریش هایش به گردنش میخورد و باعث قلقلک دادن گردنش میشد!
رزا_وییی هیراد نکن، قلقلکم میادد
هیراد_منم دارم کاری میکنم قلقلکت بیاد دیگه خانومم
با لبخند به او خیره میشود…
به سمتش برمیگردد و دستش را روی صورتش میگذارد، دستش را حرکت میدهد و به سمت چشم هایش میبرد؛؛ ناخواسته دستش روی لب هایش قرار میگیرد!
(حالا شاید زیادم ناخواسته نباشه🤔️ما که نمیدونیم🤷♀️)
با دستان پهنش، دست کوچک و ظریف دخترک را میگیرد و جلوی لب هایش میبرد و ارام…بوسه ای بر پشت دستش میزند
(والا مردم شانس دارن، همه شوهر کردن فقط منو لیلا و ستی و ضحا موندیم🙄💔)
لبخند روی لب هایش جای میگیرد…
هیراد_یه چند روز تحمل کن…دیگه واقعا مال هم میشیم!
رزا_ایشالله
با لبخند به هم دیگر نگاه میکنند و محو تماشای هم میشوند…
(رزا)
نمیدونم چند دقیقه بود که همین طوری بهَم نگاه میکردیم!
رزا_هیرادددددد
هیراد_جان دل؟
رزا_نمیری خونتون؟
هیراد قیافش رو مظلوم کرد و با حالت بچه گانه و گریه گفت:
هیراد_دوست داری برم خونه غصه بخورم؟ برم خونه گریه کنم؟
از لحنش خندم گرفت..
رزا_ای خدا… تو از صدتا بچه هم بچه تری!
هیراد_من فقط برای تو بچه میشم، وگرنه جلوی بقیه همون هیراد مغرور و عصبی ام!
رزا_اوه اوه
ن بابا؟؟
دم شما گرم حاجی
هیراد_مخلص حاج خانوم…
خندم بلند تر شد…
رزا_وای
حاج خانوم چه سَمی بود؟؟؟
واییی
یهو در وا شد و اراد وارد اتاق شد…
رزا_بچه جون به شما یاد ندادن که وقتی میخوای بیای اتاق یه زن و شوهر، اول باید در بزنی؟ شاید تو موقعیت خوبی نباشن!
اراد_بله دیگه…
گل میگی گل میشنوی…
منو یادت رفت نه؟
دستت طلا، اقا هیراد..نمیگذرم ازت
بدون که زمین گرده! یهو دیدی سرت اومد
هیراد که داشت تز خنده منفجر میشد:
_الهی بمیرم براتتتتتتت
میدونم رزا خیلی بی معرفته! حالا بیا بغل عمو هیراد
دستاش رو باز کرد که اراد مثل یه بچه ۴ ساله پرید بغلش!
رزا_من بی معرفتم؟؟؟
هیراد و اراد باهم گفتن: بله!
رزا_مردم معرفت داشتنو از من یاد میگیرن، بعد شماها میگن بی معرفتی؟عجب!
هیراد_همین الان داشتی منو از خونتون بیرون میکردی…
اراد نچ نچ میکرد
الهه_هوی رزا…دختره ی چشم سفید، بیخود میکنی دامادمو بیرون میکنی!
رزا_وااا مامانننن
الهه_کوفت
پدرتو درمیارم من
فرید_منو میخوای دربیاری خانوم؟!
(عکس رمان رو عوض کردمااا🥲ببینین چقدر هیراد جذابه، لیلا فداش بشههه🥹🤣💜)
بلایی سر هیراد نیاد صلوات😂
صلوات…😂
من بدبخت کجا موندم 🤣
من خواستگارام صف کشیدن چرا الکی میگید🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
ولی من مطمئنم این هیراد توی یکی از این ماموریت هاش میمیره😆🥲
ماشالله..خب چرا زن یکدومشون نمیشی عروسی کنی ماهم دعوت کنی🤔
بابا چرت و پرت میگم خواستگارم کجا بود🤣.
البته یکی دارم که پسر عمومه و بابام گفته ضحی حداقل از سن ۲۰ سال میتونین بیاین .الان اجازه نمیدم بهتون🤣💃💃💃
احساس افسردگی بهم دست داد 😂 🤦♀️
چرا من خواستگار ندااارممم 🤣 🤦♀️ 🤦♀️ 🤦♀️
آخه الان سن ازدواجه همتون یکی رو دارین؟؟😐😑
والا منم نمیدونم این خانواده عموم دیونه شدن . با اینکه یه دختر هم سن خودم دارن میخواستن بیان خواستگاری😐🤣.
این پسر عموم هم خیلی رو مخه یه مهمونی گرفته بودیم اصلا نمیذاشت من با پسر خالم صحبت کنم هی میومد میگفت چرا همش با این صحبت میکنی چرا همش با اون صحبت میکنی😐😐😐🤣🤣. روانیه به خدا😂
واقعا روانیه 😐 😂
راستی ضحی چرا رمانات رو ادامه نمیدی؟؟
رمان های خودم یا لادن؟
خودم واقعا حوصله نوشتن ندارم ولی خب بعد از امتحانا یه پارت از هر کدوم میذارم اگه حمایت شد که ادامه میدم اگه نشد ادامه نمیدم
لادن هم این چند روز سرش خیلی شلوغه نمیدونم کی میخواد پارت بده🤣😐
😂 😂
غیرت داره روت
اخ اخ اخ
از این پسراست که شکاک هستن؟؟؟
اگه ازمن میشنوی همین الات جوابش کن، دو روز دیگه بیچاره میشی ضحا
نه من بابام بهشون گفت که جواب ضحی منفی هست . ولی گیر دادن که بیان خواستگاری بابام هم گفت ۲۰ سالت که شد اجازه میدم بیان ولی اگه واقعا نظرت منفی بهشون بگو نه .
ولی در کل قضیش طولانیه اینجا نمیتونم خیلی خوب تعریف کنم🤣🤣
عه مبارکه..خب حداقل اسمش روت هست
😐🤢🤣
یعنی ۲٠ سالت شد زن همین پسرعموت میشی؟؟ چندسالشه؟
۲۲ سالشه . وقتی ۱۲ سالم بود کنکور قبول شد رفتیم جشنش قبولیش. بعد رفته بود به بابام گفته بود که تورو خدا بیاین با من عکس یادگاری بگیرین . ما هم رفتیم عکس بگیریم دختر عمم که هم سنم هست عکس می گرفت . می گفت عکس اول رو مجبورم کرده بود روی تو زوم کنم😐. بعد اون موقع ما نفهمیدیم تا همین چند وقت پیش که به دختر عمم گفتم میخوان بیان خواستگاری. که دیگه برام تعریف کرد🤣..
اها😂
از من چرا مایه میزاری رزا فداش شه پسره لوس بدترکیب😑😅
😂😂😂😂
واااااا
کجا بدترکیبه؟
به این زیبایی، از خداتم باید باشه لیلا، نظرت چیه هیرادوبفرستم برای خاستگاریت؟😂
نه عزیزم نمیخواد ارزونی صاحابش😁
کلا از این هیراده خوشم نمیاد یه جوریه
مرد باید یکم جذبه داشته باشه نه مثل این عین پسربچه هاست اَه اَه😒😒
دقیقا هیراد خیلی یجوریه🤣
بزن قدش✋🏻😂
🤣🤚
موااافقممم
اصلا نه هیراد نه آرش
فقط امیر ارسلان😂🤦♀️
چیشد امیر ارسلان الان شد آدم خوبه😁
اخلاقش رو مخمه هاااا ولی چهرهاش تو ذهنم خیلی لعنتیههه😂😂
عه جداااا😯
دقیقا منم مثل تو فقط نمیدونم چه جوری تصورش کردی؟
خودمم نمیدونم😂😂😂
فقط میدونم خیلییی جذااابههه تو ذهنممم😂🤦♀️
جذاب لعنتیییی😬😬
نه ارش پسرخوبیه
سحر جون شما الان فکر خاستگاری خودت باش😂بچسب به علیرضا سحر
به لیلا چیکار داری؟؟؟
🙄🙄🙄🙄
ای خدااااا
الان این علیرضا افتاد تو دهن تو، تا قیام قیامت ولش نمیکنی🫤ول کن برادره من دیگه عه
ماموریت داره منو شوهر بده😂🤦♀️
حتی قیافه اش هم درست حسابی نیس اه اه😂😂🤦♀️
اِ اِ لیلا خجالت نمیکشی به بچم میگی بد ترکیب بچم آقاس😂😎
پشیمون میشی از این حرفت ستاره😂
خیلیم پسر خوبی نیستااا
مرسی سحری😚😍
فداتشم ستاره جون