نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان چشم های وحشی فصل دوم

رمان چشم های وحشی فصل دوم پارت 22

4.3
(50)

# پارت ۲۲

( دایان)

روی تخت دراز کشیده بودم و نگاهم را به سقف دوخته بودم.

هنوز هم باورم نمی‌شد که همه چیز مثل لحظه‌ای پلک زدن بهم خورده بود.

چه کسی توانسته بود به بابا خبر دهد؟

افکار لعنتی مدام در ذهنم نشخوار می‌شد و مرا به پوچی می‌رساند.

در اتاق باز شد و بابا وارد اتاق شد.

نگاهم را به پنجره دوختم.

کنارم نشست.

_ بهتری؟

عصبی لبخند زدم.

بابا دستش را نوازش گونه روی موهایم کشید.

دست خودم نبود ؛ اما قطره‌ی اشک آرام گونه‌ام را خیس کرد.

_ این چه بازی هست که شروع کردی دایانا؟

آرام لب زدم.

_ دیگه مهم نیست.

_ بهت گفته بودم که…

_ خواهش می‌کنم بابا، شما که به خواسته تون رسیدید، لطفا دیگه ادامه ندید.

_ دیگه دلیلی برای بودنت این جا نیست، بهتر که شدی برمی‌گردیم.

رویم را برگرداندم و از فرط خشم لبم را با دندان گاز گرفتم.

در اتاق دوباره باز شد و‌ این بار شخص دیگری وارد اتاق شد.

بابا پیشانی ام را بوسید و از اتاق بیرون رفت.

بوی عطرش تمام فضا را پر کرده بود.

مثل همیشه اتو کشیده و مرتب بود .

سیگارش را روشن کرد و کنار پنجره ایستاد.

خودم را کمی جمع و جور کردم و روی تخت نشستم.

هر دو سکوت کرده بودیم.

در نهایت این من بودم که به حرف آمدم.

_ برای چی اومدی این جا؟

نگاهش هنوز به بیرون بود.

_ بهت گفته بودم که دور زدن من عواقب خاص خودش رو داره.

_ چرند نگو کدوم دور زدن؟

_ کتمان نکن، پدرت همه چیز رو بهم گفته.

_ خب که چی الان خوشحالی؟

_خیلی پررویی دختر.

سکوت کردم و با پوزخند نگاهم را به هومان دوختم.

_ برو بیرون می‌خواهم تنها باشم.

_ باشه، می‌رم ؛ اما بدون تو دیگه ته خطی ، بی خودی دست و پا نزن، کارن دیگه توف هم کف دستت نمی‌ندازه ، بدجوری ازت کنده.

به سمت در رفت و در را باز کرد و دوباره لب زد.

_ از تنهایی کوتاه مدتت لذت ببر.

چشم هایم را بستم باید خوب فکر می‌کردم، باید هرچه زودتر خودم را از منجلابی که در آن افتاده بودم نجات می‌دادم.

………………….

(گل چهره)

روی مبل نشسته بودم و همه‌ی افکارم جای دیگری بود.

کامیار کنارم نشست.

_ باز هم که تو فکری عزیزم.

نفسم را آرام فوت کردم.

_ این چه بلایی بود کامیار؟ هنوز هم باورم نمی‌شه!

_ من هم باورم نمی‌شه.

_ بعد این همه سال ، دختر شروین باید بیاید و این جوری زندگی مارو بریزه بهم.

_ واقعا در عجبم که چرا این دختر هویتش رو مخفی کرده.

_ بمیرم برای کارنم، پسرم یک شبه پیر شد. بمیرم برای دلش.

_ غصه نخور، کارن پسر قویی هست، فقط به زمان نیاز داره.

اشکم را پاک کردم.

_ دلم آشوبه کامیار، کاش الان بابام زنده بود.

در آغوشم کشید و موهایم را نوازش کرد.

_ آروم باش دردت به جون کامیار، درست میشه همه چیز.

…………………..

( دایان)

حوالی ۴ صبح بود که از خواب بیدار شدم
و آرام از تخت پایین آمدم.

خونه در سکوت کامل غرق بود.

لباس هایم را عوض کردم و بدون سرو صدا از آپارتمان بیرون زدم.

هوا سرد بود و قطرات کوچک برف آرام در حال باریدن بود.

سوار ماشینم شدم و بدون معطلی راه افتادم.

تمام راه فکرم درگیر بود و شاید خوش خیالی می‌کردم که می‌توانستم همه چیز را درست کنم.

بعد از ساعت ها رانندگی بلاخره به مقصد رسیده بودم.

ماشین را پارک کردم و با احساس ترس و یاسی که همه‌ی وجودم را در بر گرفته بود به سمت کلبه قدم برداشتم.

در را باز کردم و وارد کلبه شدم.

بوی عطر تلخش همه‌ی فضا را پر کرده بود.

کنار شومینه نشسته بود و پشتش به من بود.

بطری ودکا در دستانش را لاجرعه سر کشید.

قلبم به شدت در سینه‌ می‌ کوبید.

پتویی که روی شانه هایش انداخته بود را کمی بیشتر به خودش پیچاند.

به طرفم که برگشت ، قلبم هری فرو ریخت.

از سردی نگاهش تمام وجودم یخ بست.

روبه رویت ایستاده بودم

محکم و قوی

روبه روی مردی که عمیقا دوستش داشتم

در چشم هایت زل زده بودم.

در انعکاس قهوه ای اش  زن جنگ جویی را می‌دیدم.

سخت دلتنگ

پر از غرور و دلهره

با گیسوانی پریشان

چشم هایی پژمرده

تنی نحیف و خسته

که همه راه را دویده بود

برای رسیدن به بازوان بی باک آن که دوستش دارد

به چشم هایت نگاه می کنم

منتظرم نبوده ای

خستگی به جانم می ماند

من همه راه را به امید آغوش تو جنگیده ام

دیر رسیده ام!

خیلی دیر

ماشه احساس یک طرفه را بکش

فاتحه این عشق را بخوان

این جنگجو

دیگر هیچ چیز برای از دست دادن ندارد.

_ اینجا چی‌ کار می‌کنی؟

آب دهنم را به سختی قورت دادم.

_ اومدم باهات صحبت کنم.

پوزخند زد و سیگارش را گوشه لبانش گذاشت.

_ از این جا برو، دیگه چیزی بین ما وجود نداره.

کمی به طرفش قدم برداشتم.

فریاد کشید.

_ جلو نیا، بهت گفتم از این جا برو.

دست هایم را به نشانه تسلیم بالا بردم.

_ خیلی خب آروم باش. قول می‌دم زیاد مزاحمت نشم.

غرید.

_ چرا نمی‌فهمی چی میگم.

_ تا نزاری حرف بزنم من از اینجا نمی‌رم

به طرفم خیز برداشت و بدون نگاه به صورتم از یقه پالتو‌ام گرفت و مرا به دنبال خودش به بیرون از کلبه کشید

پرتم کرد

روی زمین افتادم و صورتم با زمین برخورد کرد.

_ خوب تو گوش هات فرو کن دختر جون ، یک بار دیگه این جا ببینمت تضمین نمی‌دم زنده بزارمت اگه جونت رو دوست داری از این جا برو.

به داخل کلبه رفت و در را پشت سرش بست.

خودم را از روی زمین بلند کردم.

باورم نمی‌شد این مرد پر از کینه کارن باشد.

( مهربون ها کامنت فراموش نشه، میزان حمایت هاتون کم شده، با این اوضاع فکرکنم باید پارت بعد رو دیرتر بدم.)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 50

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
63 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
9 ماه قبل

کارن بد سرش به سنگ خورد بچم ولی انگار عاقل شد چش و گوشش باز شد
این اگه زنه کارن بشه مائده قیامت میکنما🤣🤣🤣
ازش خوشم نمیاد
چقدم پروعه میره دیدن کارن میخوای چی بگی؟ واااای عشقم من تورو دوست داشتم بیا دوباره باهم شروع کنیم کارن بگه چششششش بریم
😐

لیلا ✍️
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
9 ماه قبل

آدم بی‌عار و ببخشید اما دریده همینه دیگه خواهرِ من😑 توی رابطه فقط از کارن سوءاستفاده کرد، پدرش دنبال انتقام بود این دختره چرا با کارن بازی کرد☹️

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

دقیقا این ماجرا به پدرش مربوطه دخترش چیکارس این وسط وکیل مدافع شده😐

لیلا ✍️
پاسخ به  مائده بالانی
9 ماه قبل

خیلی وقت‌ها نمیشه گذشته رو عوض کرد خواهر، دایان با این کارش دیگه چی رو می‌خواد حل کنه😞 من به شخصه دلم باهاش صاف نمیشه، رمان‌هایی زیادی خوندم حتی شخصیت داستان بد هم نیست اما به دلم نمی‌شینه، حالا این عجوزه که جای خود داره🤬

لیلا ✍️
پاسخ به  مائده بالانی
9 ماه قبل

واقعاً نمی‌خوام یک‌طرفه قضاوت کنم؛ اما به نظرم دوست داشتنی‌ام نیست😂

Maedeh
Maedeh
9 ماه قبل

چقدر دیر پارت میزارین

لیلا ✍️
9 ماه قبل

تهدید نکن مائده😡⚔️ خودت خوب می‌دونی عاشق رمانتم و می‌خوای بی‌خودی عصبیم کنی😑

خب برسیم به رمان زیبات که از جذابیتش نه تنها کم نمی‌شه، بلکه قشنگتر هم شده و هیجانش هم به اندازه، روندش خیلی خوبه، یعنی اتفاق‌ها نه سریع رخ میدن و نه آروم، معلومه که روش فکر شده‌ست👏🏻👌🏻 دلم خنک شد که دایان از چشم کارن افتاد اما از اون‌ طرف هم دلم واسه این کارنِ بدبخت می‌سوزه، کامیار چه‌قدر خون‌سرده! واقعاً توقع داره پسرش بعد دو بار شکست خوردن سرپا بمونه☹️ احیاناً دلش که از آهن نیست، شروین عوضی زهر خودش رو ریخت😑 این همه بلا سر کامیار و گلی آورد بس نبود؟ حالا از یه دونه پسرش هم نمی‌گذره

لیلا ✍️
پاسخ به  مائده بالانی
9 ماه قبل

دیگه بدتر!!! این دختره دیگه چه پدرکشتگی با این کارن بدبخت داره😭

ALA
ALA
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

لیلا جانم پارت جدید فرستادم اومده؟
مشکلی نداره؟

لیلا ✍️
پاسخ به  ALA
9 ماه قبل

پارت فرستادی اونم دو بار😂 میگم آلایی چرا دو پارت رو تو یه پارت قرار میدی؟ منظورم اینه که پارتت هر چه‌قدر هم طولانی باشه یه پارته نمیشه که ده و یازده توی یک پارت باشه.

ALA
ALA
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

اره درست میگی ولی خب مجبورم ؛فشار خیلی زیادی رو از همه لحاظ دارم متحمل میشم ،یکی درسام ،برنامه های فوق العاده سنگین،کلاس،خانواده و… کلی چیز دیگه؛ برای همین دارم سعی میکنم زود تر تموم کنم چون دوست ندارم چیزی رو نصفه نیمه تموم کنم ۲ تا پارت رو باهم میدم

لیلا ✍️
پاسخ به  مائده بالانی
9 ماه قبل

دیکه تو رو هم عاصی کردم😂

فاطیما احمدی فرد
9 ماه قبل

عاللللییییییی بوودددد🥰😍😍😍

camellia
camellia
9 ماه قبل

سلام خانم بالانی عزیز.شاید توقع زیادی باشه که انتظار داریم بالاخره با وجود مشغله های زندگیتون,که برای همه هست,زود به زود و منظم رمانتون رو پارت گزاری کنید,ولی واقعا وقتی که به فاصله زیاد پارت میدید,خواننده دیگه اون ذوق و شوق رو نداره که رمانتون رو دنبال کنه.من به شخصه به همه شما عزیزان ارادت دارم.چه شما که خودتون نویسنده هستید و پارت گزاری میکنید,چه اون عزیزانی که ادمین هستند و رمان نویسنده های دیگه رو پارت گزاری میکنند.می دونم که بابت زحمتی که میکشید هیچ توقعی ندارید و تنها انتظار دارید که خواننده ها یه کامنت بگزارند,می دونم که کم لطفی میکنند.ولی با این روش شما هم فقط بقیه رو دلسرد میکنید,الان من مدتیه که به مد وان سر نمی زنم,چون روزی چند بار چک.می کردم,ولی هیچ پارتی نبود.من رمان شما رو می خوندم و آیدا رو از سعید عزیزم.ولی انگار دیگه مثل قبل منظم پارت گزاری نمی کنید.واقعا نا امید شدم.😔مدتیه رو دلم مونده بود,باز هم نتونستم بی خیال بشم,امروز اومدم چک کردم,دیدم پارت جدید گزاشتید خوندمش.خیلی هم عالی و خوب بود.متشکرم ازتون.ولی این رسمش نیست🙁😔

camellia
camellia
پاسخ به  مائده بالانی
9 ماه قبل

خواهش می کنم واز لطف شما متشکرم.باعث افتخار هست که با نویسنده‌ای مثل شما همراه باشم.😘

لیلا ✍️
پاسخ به  camellia
9 ماه قبل

کاملیا جون خوبی؟😍 کجایی دلم برات تنگ بود❤

نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

سلام خانومی دلتنگ من نمیشی فقط

لیلا ✍️
پاسخ به  نازنین
9 ماه قبل

سلاااام مگه میشه زیر رمان به کدامین گناه دیروز پیام دادم جواب ندادی😂

نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

ندیدم مهمون دارم این روزا سرم حسابی شلوغه جاریهام خونمونن

لیلا ✍️
پاسخ به  نازنین
9 ماه قبل

ای، به سلامتی😍 ایشاالله که همیشه لبت خندون باشه

نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

نه دیگه بامادران فولاد زره نمیشه خندید که😕

لیلا ✍️
پاسخ به  نازنین
9 ماه قبل

بی‌خیال آبجی، تو این صفحات هم غیبت نکن به هر حال عمومیه😂 تو همیشه خودت باش مهم نیست چه فکری می‌کنند، به‌جاش داداش‌های خوبی داری

نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

وای فکر کن بیان ببینن همینجوری خیلی دوستم دارن دیگه علاقشون صدبرابر میشه 🤣🤣🤣

لیلا ✍️
پاسخ به  نازنین
9 ماه قبل

امروز هم سرکار بودم خسته‌ام😁🤒

نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

اسم کارو نیار

لیلا ✍️
پاسخ به  نازنین
9 ماه قبل

چرا، کار که خیلی خوبه، من دوست دارم آدم از فکر و خیال و مریضی دور میشه

نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

خوبه ولی وقتی مهمون داری سخته مثلا من ساعت دوازده اومدن خونه با هزار تا کار یعنی مردم ازخستگی

لیلا ✍️
پاسخ به  نازنین
9 ماه قبل

اره خب حق داری ولی آقاتون که هست🤣

نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

آره هست کجا هست من اومدم خونه اون رفت سرکار یه مدتها همش شیفتامون مخالف هم شده اونم درگیر یادرس خوندنه یاسرکاره من پدرم دراومده فقط خوبیش اینه امیررضا خودش سرآشپز ماهریه غذا نمی‌خواد بپزم

لیلا ✍️
پاسخ به  نازنین
9 ماه قبل

آخیی هر دو خسته‌اید🤕 اشکالی نداره حالا از آشپزی هم که راحتی😁

نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

خب من برم فعلا خیلی مراقب خودت باش می‌بوسمت خواهر خوشگلم

لیلا ✍️
پاسخ به  نازنین
9 ماه قبل

قربونت عزیزِ دلم🤗😍 خوش بگذره بهتون❤ خوش‌حال شدم که این‌جا پیام دادی😊

لیلا ✍️
پاسخ به  نازنین
9 ماه قبل

منم دیروز رفتم دکتر، گفت چشم‌هات بهتر شده عینکم رو عوض کرد اما گفت نباید زیاد به گوشی و این چیزا خیره شی

نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

آخی عزیزم یعنی دیگه نمیتونی مثل قبل رمان بنویسی؟

لیلا ✍️
پاسخ به  نازنین
9 ماه قبل

مثل قبل نه، اما با روزی چهل دقیقه، مشکلی نیست، فقط از قبل کم‌تر میشه؛ الان هم دارم می‌نویسم سعیم اینه یه رمان درخور نگاهتون تایپ کنم، اسم اون دختره شخصین رمانم رو هم سنا گذاشتم😅

نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

عزیزم موفق باشی ولی به خودت فشار نیار هیچی اندازه ی سلامتیت ارزش نداره😘

لیلا ✍️
پاسخ به  نازنین
9 ماه قبل

دقیقاً مهربونم😍 هر چی هم باحوصله‌تر بنویسم رمان قشنگتر از آب در میاد☺ یه‌کم صبور باشید فقط🤣

نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

اینو ازمن نخواه فکر کنم تواین مدت فهمیده باشی صبر واسه من غیرممکنه🤣

لیلا ✍️
پاسخ به  نازنین
9 ماه قبل

ای بابا😂 دیگه تو این حرف رو نزن، من از بقیه باید چه انتظاری داشته باشم🤷‍♀️

نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

کلا انتظار نداشته باش🤣

لیلا ✍️
پاسخ به  نازنین
9 ماه قبل

مرسی، قانع شدم😂

camellia
camellia
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

بی صبرانه منتظرتون هستم.ولی به خودتون فشار نیارید.حسابی به خودتون استراحت بدید.

لیلا ✍️
پاسخ به  camellia
9 ماه قبل

عاشقتونم مهربونا😍😘

camellia
camellia
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

ممنونم.خانم مرادی عزیزم😘❤.فدای شما.تو قهر بودم😔دوام نیاوردم,دوباره برگشتم.😊

لیلا ✍️
پاسخ به  camellia
9 ماه قبل

خدا مرگم بده😱 قهر با کی؟ سر چی؟!

camellia
camellia
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

خدا نکنه.با سعیدجون و مائده جون😌😐

آخرین ویرایش 9 ماه قبل توسط camellia
سعید
سعید
پاسخ به  camellia
9 ماه قبل

واقعا شرمنده شدم کاملیا جان 🥺😞
تمام تلاشم رو میکنم زود به زود پارت بدم ولی خب چون آماده نیستن نمی‌رسم
بازم ببخشید.🦋🌷

camellia
camellia
پاسخ به  سعید
9 ماه قبل

دشمنت شرمنده باشه عزیزم.نگو.تا حالا هم لطف کردید😘بد عادت شدم دیگه.فقط یه کم دلخور شدم.مهم نیست.دوباره طاقت نیاوردم اومدم سر زدم سایت.🤗

سعید
سعید
پاسخ به  camellia
9 ماه قبل

🥺🦋🌷

𝐸 𝒹𝒶
9 ماه قبل

عالیی بود خسته نباشیددد❤

دکمه بازگشت به بالا
63
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x