نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان کاوه

رمان کاوه پارت 2

4.4
(22)

ماشین را داخل بردم و پیاده شدم و کارتون کوچکی که حاوی اجناس بود برداشتم
متین _ به به آق کاوه زود اومدین!
_ گفتی هشت
متین _ گفتم هشت اینجا باش
_ حالا اومدم چه فرقی داره؟
متین _ جنسارو آوردی ؟
جعبه را دست متین دادم و باهم وارد شدیم متین نشانم داد چند مردی رو که خریدار بودن
متین _ برو ببینم چه میکنی
متین تمام دختر پسرهایی که دورم بودند را آن طرف برد و خودش جایی نزدیک به من ایستاد
شروع کردم به حرف زدن و لحظه ای مکث نکردم اما قیافه مرد کمی که نه خیلی غلط انداز بود .
بعد از اتمام حرف هایم مرد به هاکان پسر جوانی که فکر میکنم همسن من بود چیزهایی گفت و چند بار دست بر سینه زد
هاکان _ آقا میگن شما برای کسی کار می کنید یا کسی برای شما کار میکنه؟
_ نه واس کسی کار میکنم نه کسی واسم
هاکان حرف هایم را به عربی برایش گفت و مرد دوباره شروع کرد
هاکان _ آقا خیلی از شما خوششون اومد پیشنهاد همکاری دارن
_ نه
هاکان _ به صورت آزمایشی ؟
_ داره دیرم میشه یه جای دیگه ام باید برم
مرد که انگار تیرش به سنگ خورده باشد تکیه بر مبل زد و آرام حرفی به هاکان زد
هاکان _ جنس هاتون کجاست؟
_ متین
متین _ بله؟
_ جنسارو بیار
متین _ الان میارم
چند دقیقه بعد جنسارو آورد و گذاشت جلوی آنها
مرد تکیه اش را از مبل برداشت و یکی از بسته هارا باز کرد و امتحان کرد
چند دقیقه ای گذشت که مرد رو به هاکان چیزی گفت و سر تکان داد
هاکان _ قیمت؟
_ بسته ای یه تومن
هاکان _ پول ایرانی ؟
در جوابش سری تکان دادم و هاکان رو به مرد قیمت را گفت مرد سرش را بلند کرد و نگاهی به من کرد من هم همانطور مثل خودش به او زل زدم
_ من داره دیرم میشه نمیخرید تموم کنیم
شاید قیمت برایشان زیاد بوده که انقدر لف میدادن!
هاکان _ چقدر از اینا دارین؟
_ شما خریدار نیستین
بلند شد که مرد هم متقابل بلند شد
هاکان _ آقا میخوان هرچی از اینا رو دارین بخرن
_ به آقا بگین من کل سرمایمو از تو چاه درنیاوردم که یه جا بفروشم بعدشم سنش زیاده رودل میکنه
هاکان _ خیله خب همینارو می‌خریم
اجناس رو خریدن اما نگاه مرد هنوز هم چندش وارانه رویم می چرخید و چیزی به هاکان گفت
هاکان _ آقا میگن شماره ای دارید که باهاتون در تماس باشیم برای قرار های بعدی
_ با متین هماهنگ کنید
هاکان _ آها
بعد از رفتنشان با ساک پول وارد انبار داخل آشپزخانه شدم
متین _ چیشد؟ خریدن ؟
ساک را جلویش انداختم و خسته روی صندلی نشستم
_ مشتری شدن
متین _ ایول داری بابا چند گرفتی ؟
_ بسته ای یه تومن
متین _ قیمتو می بردی بالاتر خب
_ یه تومن گفتم که دفعه بعدم بیاد با تو هماهنگ میکنه
متین _ اوکی حواسم هست
سهمش را برداشت و ساک را دستم داد خواستم بروم اما بد نبود کمی‌خوشگذرانی !
ساک را داخل ماشین گذاشتم و دوباره داخل شدم متین برایم از شراب های چندساله آورد و خیلی هم تعریفش کرد
متین _ کاوه؟
_ هوم؟
متین _ اونو میبینی؟‌
_ کدوم؟
متین _ دکلته آبی
_ خب ؟
متین _ بیارمش؟
_ نه
متین _ فقط یه سلام کن خودش گیره
_ نه متین گف…
متین در رفت محکم بر پیشانی ام زدم تازه آن ساناز سمج را رد کرده بودم این را چطور تحمل می کردم
متین _ بدو دیگه
دختر _ وایستا خب خیلی تند میری
متین _ زودباش
دختر _ کجاست؟
متین _ هیسس همینه
دختر _ این ؟
انگار نشنیده باشم نگاهم روی لیوان کوچک درون دستم بود و آنها هم پشت سرم
با قرار گرفتن دختری در کنارم سرم را بالا کردم اما نگاهش نکردم واقعا حوصله اش نداشتم
دستش روی بازویم درحال گردش بود
دختر _ اوففف چه عضله هایی ورزشکارید؟
سر حرف را میخواست باز کند
دختر _ چشماتون چه رنگیه؟ میشه ببینم
جوابش را نداد اما دختر خودش فکم را گرفت و صورتش را جلو آورد
دختر _ اجازه هست تو آبیه چشماتون شنا کنم ؟
_ با این لباس؟
دختر _ مایو هست
_ غرق میشی
دختر _ نه تا وقتی تو باشی
با آن لبان سرخ رنگش و چشمان گربه ای بد روی مخم راه می‌رفت
دختر _ استخر پایینه
طوری نگاهم می کرد انگار منتظر تائید من بود
_ شلوغه
دختر _ خالیش میکنم حالا بریم؟
_ …معرفی نکردی؟
دختر _ آیناز ینی ماه زیبا و جذاب
باهم به طبقه پایین رفتند و خیلی نگذشت که سالن خالی از آدم شد
آیناز _ کاوه
طوری اسمش را با ناز گفت که لحظه ای ترسیدم نکند لباسی بر تنش نیست؟
به عقب برگشتم
_ غار نشینی ؟
آیناز _ این مایو ها مده توام برو عوض کن
_ سرم درد میکنه فعلا
آیناز _ خیله خب پس اینجا بشین
روی یک صندلی نشستم و از خوراکی های روی میز کنارم می خوردم
آیناز داخل آب پرید و بعد از چند دقیقه شروع به رقصیدن کرد
اسمش بهش می اومد بدن سفیدش به ماه بی شباهت نبود صورت زیبایی هم داشت
آیناز _ بیا
_ گفتم سرم درد میکنه
آیناز _ نه تو آب نیا بیا این لبه
آرام سمت استخر رفتم و لب استخر ایستادم
آیناز _ بشین
با کمی مکث نشستم روی زانوهایم
آیناز _ حالا دستمو بگیر و بچرخونم
دست دراز شده اش را نگاه کردم و بعد هم به چشمانش
_ فقط همین؟‌
آیناز _ آره
دستش را گرفتم و چرخاندم بدن سبکش را در آب موهای بلندش هم با او می چرخید
آیناز _ بسه
اما تمام نکردم
آیناز _ کاوه بسه
خندید و اما من همچنان می چرخاندمش
خنده اش به قهقه رسید و کم کم سرعت چرخاندنش را کم و کمتر کردم و دستم را از دستش بیرون کشیدم و به طبقه بالا رفتم
متین _ تو حوصله نداشتی دختره رو بردی پایین !
_ پیشنهاد خودش بود
متین _ میزنی؟
_ چیه؟
متین _ جنسای خودته بزن شارژ شی
_ کیا کو ؟
متین _ رفته پیش داداش تحفه اش
آیناز _ کاوه
به پشت سر برگشتم و چهره ناراحت آیناز را نگاه کردم
آیناز _ خیلی نامردی چرا رفتی یهو؟
متین _ این داشمون یخورده غیرقابل پیش بینیه شما غصه نخور
آیناز _ تو خفه شو
متین _ عه عه عه
_ رقص تو خشکی ام بلدی؟
آیناز _ که وسطش بزاری بری؟
_ میای یا نه ؟
آیناز _ یعنی باورکنم بهم پیشنهاد رقص دادی؟
_ دوس نداری؟
آیناز _ چرا چرا بیا بریم
متین _ نوچ نوچ
آیناز _ بعدش حساب این شترو برس خیلی اعصابمو خورد میکنه
متین _ بی شعور معرفتت کجا رفته خودم واست جور کردما
آیناز زبانی برای متین دراز کرد و من هم میانشان رد شدم که آیناز خودش را بهم رساند دستش را دور بازویم حلقه کرد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا : 22

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Narges Banoo

http://rubika.ir/nargesbanoo85
اشتراک در
اطلاع از
guest
13 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا ✍️
1 سال قبل

کاوه نچسب و حاضرجواب😂 خداقوت نرگس جان یه اشکال ریز رو سهواً رعایت نکردی وسطای رمان یهو قلمت رو از زبون شخص اول به راوی دادی سعی کم دفعات بعدی رعایت کنی😊 اگه ناراحت میشی از نکته‌هام بگیا من قصدم کمک کردنه ولی اگه به دل میگیری بگو تا دیگه نگم🙃

لیلا ✍️
پاسخ به  Narges Banoo
1 سال قبل

به آقا قادر گفتم هنوز ندیده

𝐸 𝒹𝒶
1 سال قبل

وی چه باحال
فقط یکمی توی همدیگن منم اوایل اینجور مینوشتم یکم فاصلع بدی جلوه رمان قشنگتر میشه و خواننده اشتیاقش بیشتر میشه و چشماش خسته نمیشه
معذرت بابت انتقاد اگر ناراحت شدین خسته نباشین
به حمایتتون زیاااد نیازمندممم🙃🫂

𝐸 𝒹𝒶
پاسخ به  Narges Banoo
1 سال قبل

لعنت بر ذهنای مریض😂😂
تنکس عشقم❤❤

𝑖𝑟𝑒𝑛𝑒 ‌
پاسخ به  𝐸 𝒹𝒶
1 سال قبل

منم همینطور🙂😂

سعید
سعید
پاسخ به  Narges Banoo
1 سال قبل

چی شده نرگس بانو 😂😂

𝑖𝑟𝑒𝑛𝑒 ‌
1 سال قبل

خسته نباشی عزیزم✨️

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط 𝑖𝑟𝑒𝑛𝑒 ‌
دکمه بازگشت به بالا
13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x