رمان گسلایت پارت 10
♡گسلایت پارت 10♡
بدون اینکه حرفی بینمان رد و بدل شود در
ماشین را باز میکنم و پیاده میشوم
میخواهم در را ببندم که صدای آرامش به
گوشم میرسد
_مواظب خودت باش
به ضرب سرم را به سمتش بر میگردانم و با
تلخی میگویم به تو ربطی نداره و در را
ماشین را محکم میبندم
ازش خواسته بودم دو سه کوچه پایین تر از
خانه یمان نگه دارد دلم میخواست در باران
قدم بزنم
صدای قدم هایی را پشت سرم میآید ترس
در دلم رخنه میکند سرم را بر میگردانم و با
دیدن نیما نفس آسوده ای میکشم سرم را به
رو به رو میگردانم و ميگويم
_دنبالم نیا
_باید باهات حرف بزنم باران و گرنه صد
سال سیاه نمیزاشتم این موقعه شب تنها
قدم بزنی
_با این حرفش قدم هایم متوقف میشود به
آرامی به سمتش میچرخم
پوزخندی گوشه ی لبم مینشیند و با صدای
تمسخرآمیزی در چشم هایش زل میزنم و
میگویم
_شما کیه من میشین جناب معتمدی
لب هایم را با تمسخر جمع میکنم چشمایم
گرد میکنم و ادامه میدهم
پدرم
برادرم
دوست پسرم
یا اصلا شوهرم
دقیقا مانند خودش که کمی قبل با حرفایش
قلبم را شکست اما بر عکس چیزی که فکر
میکردم میان آن همه ناراحتی قهقه اش اش
به هوا رفت متعجب به قیافه ی خندانش
خیره شدم تا آنجایی که من میدانم حال
باید عصبانی میشد نه قهقه بزند پوکر فیس
نگاهش میکنم و میگویم
_خوب که چی
وباز پوکر فیس نگاهش میکنم و اما بی
اهمیت به حرف من به خنده اش ادامه
میدهد دهانم را به طرز مسخره ای کش
میدهم و میگیویم
_هر هر هر خندیدیم تموم نشد
بلخره خنده اش تمام میشود سرش را بالا
می آورد و با دیدن چهره ام باز میخندد
دیگر مرز انفجار میرسم به سمتش حمله ور
میشوم با کیفم محکم بر سرش میکوبم و
موهایش را میکشم و گردنش را گاز میگیرم
صدای آخ پر دردش بلند میشود
_آی آی ول کن دختره ی وحشی کندی گردنمو ول کن باران الان کبود میشه
با این حرفش جری تر شدم و فشار گازم را
بیشتر کردم وقتی دید من با هر حرفش
وحشی تر میشم از نقطه ضعفم استفاده کرد
دست هایش را به سمت پهلویم برد و شروع
کرد به قلقلک دادنم با این کارش به سرعت
گردنش را ول کردم و شروع کردم به تقلا
کردن یک دستش را به دور کمرم حلقه کرده
بود و با دست دیگرش قلقلکم میداد
_وای نیما نکن غلط کردم ولم کن جون باران
ولم کن
با این حرفم دست از قلقلک دادنم برداشت و
من را به سوی خودش بر گرداند با لبخند
محوی به قیافه سرخ شده و نفس نفس من
زد
_نمیدونی وقتی لبا و چشماتو اونجوری
کردی چه بامزه شدی خواستی منو
اعصبانی کنی ولی خودت عصبی شدی
جوجه ریزه میزه ی وحشی
_عینه مسخ شدها خیره به صورت و حرف
هایش شده بودم جوجه ریزه میزه ی وحشی ناخوداگاه بلند گفتم
_مگه جوجه های ریزه میزه هم وحشی ان؟!
تک خندهی جذابی میکند و جوابم را میدهد
_بله که وحشی ان حتی یکیش الان به
روایت تصویر رو به روم وایساده
_با حرفش به خودم می آیم اخم میکنم
میخواهم جوابش را بدهم که با صدای
مردی سرهایمان به سرعت به سمتش
میچرخد
_خجالت هم خوب چیزیه وسط خیابونو این کارا
با دیدن ماشین گشت ارشاد رنگ از صورتم میرود
نیما به آرامی دست های حلقه شده به دورم
را باز میکند و با خونسردی به سمت مرد میرود
_جناب مواظب حرف زدنتون باشید ایشون
همسر بنده هستن ما هم اون کارهایی که تو
ذهن شما میگذره نمیکردیم همسرم حامله
است حالش بد شده بود مجبور شدم
ماشینو بزنم کنار تا هوا بخورن برای حال بد
همسرم باید به شما جواب پس بدم
_از این همه خونسردی و عادی بودن نیما دهانم باز میشود
من همسرشم!
ازش حامله ام ؟
خدایا من کی ازدواج کردم که خودم خبر
ندارم آخر مگر آدم تا چه حد میتواند اینقدر ماهرانه دروغ بگوید
مرد هم مانند نیما با تندی میگوید شناسنامه همراهتون هست
نیما با تندی بیشتر از قبلش جوابش را میدهد
_خیر جناب نمیدونستم برای اینکه ثابت کنم
به کل شهراین خانم همسرم هستن باید
شناسنامه هامون رو نشونشون بدم
_خدا به خیر کند امشب را
مرد ۲ قدم به سمت ما می آید
_پس همراه ما میاید تا تکلفتون مشخص شه
تا یاد بگیرید اینجا جای این کارها نیست
(خوب بچه ها دیدید به قولم عمل کردم و به موقعه پارت دادم پارت گذاری رمان گسلایت یک روز در میون هستش راستش من از همون پارت اول تا الان پارت آماده نداشتم برای همین ذهنم قابلیت اینو نداره که بتونم هر روز پارت بدم نظراتتون رو حتمااا برام کامنت کنید خواننده های خاموش که فقط میخونن و حوصله کامنت دادن رو ندارن یک کامنت شما باعث میشه که ما با انرژی بیشتری ادامه بدیم پس لطفا از خاموشی در بیاید حتی اگر انتقادتون منفی باشه باور کنید خوشحال میشم بتونم اشکالمو رفع کنم پس لطفاااااا کامنت بذارین
ساعت ۲۱:۴۸)
♡تارا فرهادی♡
راستییی بچه هااا یادم رفت بگم این تیکه اش کاملا بر اساس واقعیته و داستان داره🤣🤣
اول
آفلین🙃🤣
مدال تقدیم نکردی🥺🤣🤣
🏆🎖تقدیم به مهی خوشگلم
🥺😊🙏
#حماااایت از تارایی🥰😊
مسیی مهی جونم😘
وووییی برم بخونممم
بدووو🤣🤣
فقط پیچوندن نیما😂😂🤣🤣🤣
راستییی بچه هااا یادم رفت بگم این تیکه اش کاملا بر اساس واقعیته و داستان داره🤣🤣
پس عجب آدم کثیفیه این نیما🤣🤣🤣😂
بله خیلیی🤣🤣
چقدر این پارت رو دوس داشتم🥰🤕
اما اصلا دلم نمیخواد به نویسندههای این سایت اعتماد کنم چون توی خراب کردن تصوراتم استادین😭🤕
پس همچنان از نیما بدم میاد😒😒
عالی بود تاراییی🤍
واقعا 🙃
خوشحالم دوسش داشتی غزاله جانم🧡😘
باورت میشه هنوز تصمیم نگرفتم ته داستانو چیکار کنم فعلا دوتا چیز تو ذهنم که بینشون گیر کردم متأسفانه 😐😕
و این سردرگمی خیلی بده واقعا
دقیقاااا😕
درکت میکنم عزیزم🤕
یکی از دلایلی هم که پارت ۵ فصل دوم قانون عشق رو آنقدر دیر گذاشتم همین بود🤦♀️
راستی امروز گذاشتما
پازپام رو هم دیروز گذاشتم😝😜
عه واقعا من ندیدم
نه ببین من کل داستانو تو ذهنم تمومش کردم یه ایده برای پارت های آخرش تو ذهنم یعنی در اصل دو تا ایده هستند که نمیدونم کدومو باید انتخاب کنم و گرنه فعلا برای دادن پارت ها مشکلی نداشتم🙂
دیازپام رو که همون دقیقه خوندمش 😊🤣🤣
توی اون سایت کامنت گذاشتن سخته و گرنه من همیشه میخونم الان میرن قانون عشقو میخونم🙃
منم واسه قانون عشق همینجوری بودم اما آخرم جفتش رو نوشتم😅😅😝
اشکالی نداره نظرت رو اینجا هم بگی میبینم😉
برو🤗
کامنت گذاشتم زیر رمانت غزلیجونم😉🧡😘
دیدم و جواب دادم تارایییی🤍🥰
قشنگ بود ممنون
خواهش میکنم عزیزم😘😘🧡🧡
خسته نباشی گلم 💚
ممنونم نیکا جون🧡😘
خسته نباشی عزیزم به تلاشت ادامه بده👌🏻👏🏻
همچنین لیلی جونم😘🧡
خسته نباشی تارایی عالی بود❤️
مرسی عزیزم🧡😘