رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕5✿
════════════════
آراد-سورن و پسرخالهش دانا
ارلین-انقد بیشعورن دوتایی ب این بزرگی اومدن
ریختن روسر آرادِ بیچاره!
ساتیا-لابد دلیل دارن
آراد-آره!البته زیادم بزرگ نیستن فقط قدبلندن همین!
من و سورن همکلاسی بودیم و خیلی باهم صمیمی
بودیم ولی خب سرِ ی مسئلهای دعوامون شد و دیگ
الان باهم دشمنی داریم!
سکوت کرد و نپرسید موضوع چه بوده!بعدازکمی
صحبتِ ارلین باآن دو سمت آخرِ کوچهی بن بست
رفتند و ب خواست ارلین خواستند از دیوار بالا بروند
ک صدایی از پشت سرشان دخترک را متوقف کرد:
دوستان این پارت نمیدونم چرا نصفهس کاملش رو ارسال کردم😐💔
کپی پیست کردی یا همین جا تایپ کردی؟
همینجا تایپ کردم
دیگه این کار رو نکن
بیشتر وقتا وقتی اینجا تایپ کنی نصفه رمانت نمیاد
توی یکی از پیام رسان ها تایپ کن و اینجا کپی کن
وگرنه ممکنه باز هم کوتاه بشه
ممنون
اونیکیم باز نصفه اومده🤦🏽♀️