نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان رئیس جذاب من

رئیس جذاب من پارت ۸

4.2
(17)

_الووو کمندد ذلیل شده کجایی!؟
_ پری خانم…
من انقدر با ادب
سارا انقدر عاقل تو به کدوممون رفتی اخ!؟
_یکی تو عاقلی یکی سارا
عین پت و مت!!!
_چه لفظ قلمم حرف میزنه واسه من
بیا بیرون دانشگاه با سارا منتظرتیم
کجا!؟؟؟
_خونه یه آقای خوشگل شجاع.
دختره ی خول.
بیچاره اونی که بخواد اینو بگیره نچ نچ نچ
کیفمو برداشتم و عینکمو زدم بالای سرم
به آرومی سمت خروجی دانشگاه رفتم
بللللله!
خانما طبق معمول تیپ زده بودن و صدای آهنگم زیاد بود
سمت ۲۰۶ پری رفتم و همین که نشستم محکم یه شال طوسی خورد تو صورتم
_هوویی چته وحشی!
_خیلی حرف میزنی کمند بیا سرت کن
_مگه قراره کجا بریم!؟
_با پسرا قرار گذاشتیم بریم دور دور
_پسر!؟
شما!؟
_همچین با تعجب میگه پسر!!!
انگار ما چمونه!؟
_جدی چه خبره سارا!؟
_بابا این خول وضع پری
پسر داییش از خارج اومده میخوان ببرن یکم بگردوننش
داداش من و دوستشم میان
(این جمله رو با یه چشمک معنا داری بهم گفت)
_آریا ،
پسر داییمو میگم یکم کار داره اینجا یه مدت پیش ما میمونه
با سروش و آرشم دوستای صمیمی ان از گذشته همدیگه رو میشناسن
خلاصه که قرار شد همگی امروز بریم بیرون و یکم بگردیم
توام زنگ بزن به مامان شوکت و خبر بده
با یاد سروش و آخرین حرفایی که بهم زده بود یکم هیجان زده شدم
قرار بود بازم باهاش رو به رو بشم
_الو مادر خسته نباشی
_درمونده نباشی مادر.
دانشگاه چطور بود!!؟؟؟
_خوب بود مامان جان میگم پری و سارا اومدن دنبالم میگن بریم بگردیم یکم عیبی نداره!؟؟؟
_برو مادر خدا به همراهت میخوایی بگم آقا یکم پول بریزه تو کارتت!؟
(جیبم خالی بود ولی هیچ وقت به مادرم حرفی نمیزدم تازه با ته مونده ی پولم کتاب خریده بودم واسه دانشگاه)
نه مادر پول هست نگران نباش میبوسمت فعلا.
_خدانگهدارت دخترم.
یکم تو راه بودیم و با صدای آهنگ سه تایی آواز میخوندیم و از صدای گوش خراش خودمون لذت میبردیم
🎼
شه له له له له شه له له له
دخترک کوچه بغلی ابرو کمون چشم عسلی بدجوری عاشقت شدم با اون نگاه اولی
کوچوی آتیش پاره میدونی دلم دوست داره این پا و اون پا کردنت کلاه سرم نمیزاره
شی شی شی شیطونک شی شی شی
شه له له له له شه له له له
دخترک کوچه بغلی خیلی دلم تنگه برات بدجوری عاشقت شدم عاشق اون شیطونی هات
کوچه به کوچه سر راهت میشینم و میشم فدات تا که بیای و رد بشی شیطونکی با خنده هات
شی شی شی شیطونک شی شی شی
عروسک شکستنی فقط بگو مال منی میذارمت روی چشام نکنه بیفتی بشکنی
دلم حالا هلاکته خوب میدونی شکارته زیر گنبد کبود هرجا که باشی یارته
شی شی شی شیطونک شی شی شی
هوووورا عروسک شکستنیه کیا بووودیم ما!؟؟؟؟_
سه تایی باهم:عروسک شکستنی خووودمون هیییییی
دلمو گرفته بودم از درد.
انقدر خندیده بودم که چال لپام درد میکرد
بالاخره رسیدیم جلوی یه پاساژ انتیک و ماشینمونو توی پارکینگش پارک کردیم
طبق معمول دخترا روزشون و باید با خرید شروع میکردن و منم فقط نگاه میکردم
خیلی حس بدی بود.
وقتی پولی نداشتم هیچ وقت نمیخواستم برم توی پاساژ دلم از همه ی لباسا میخواست و با حسرت نگاهشون میکردم.
ولی چیزی به روم نمیاوردم تا پری و سارا لذتشون خراب نشه و غرورم ام حفظ کرده باشم
از دور سه تا خوشتیپ ایستاده بودن واسه ما دست تکون میدادن
.سروش طبق معمول یه لباس جذب و بدن نما تنش بود.
پیرهن بنفش که دکمه های بالاش باز بود و سینه ی پهنشو به نمایش میزاشت و یه شلوار طوسی
آرش و آریاام بودن که برای اولین بار بود اونارو میدیدم
خدایی که جذاب بودن
آریا شبیه خارجی ها بود موهای بور و چشمای عسلی آرشم چشم ابرو مشکی و جذاب بود جفتشونم قدو هیکل گولاخ هههه
_سلام داداش….
_سلام خانمای زیباا
!!افتخار همراهی میدید
_سروش جان یکم ازین ادب و نزاکتی که داریو به این پسر دایی ما یاد بده.
صبح بهش میگم تولدم بودو بهم کادو ندادی باید جبران کنی
چندش گرفته توی دستمال فین کرده میده میگه تولدت مبارک سوییتی
اخ یکی نیست بکه سوییتی و زهر ماااار
بویی از عاطفه نبرده این مرد
همگی دلمون و گرفته بودیم و هر هر میخندیدیم…
همه راه افتادن و یکی یکی مغازه ها نگاه میکردن.
از مغازه ی مانتو فروشی در میومدن و پری دست سارا و میکشید میرفتن تو مغازه ی لباس زیر
پسراام از یکی دوتا فروشگاه اسپرت فروشی دیدن کردن و آریا یکم سوغاتی خرید.
بقیه تو فاز خرید بودن که متوجه شدم سروش سرعتشو کم کرد و طوری تنظیم کرد که شونه به شونه ی من قدم بزنه
_یکم سرشو آورد نزدیک گوشام و آروم پچ زد
!میخوایی قالشون بزاریم بریم یه جای دنج تر؟
حواسشون فعلا پی خریده
_نه آقا سروش چه حرفیه همینجا هستیم دیگ باهم.
_ولی من گرسنمه پایه ایم ندارم.
تازه یادم افتاد که من از استرس کلاس حتی ناهارم نخورده بودم خیلی گرسنم بود پیشنهاد خوبی داد.
یه کافه ی دنج و خلوت گوشه ی پاساژ بود یه اهنگ ملایمم پخش میکرد با نور کم
سروش منو رو سمتم گرفت و گفت چی میخوری؟
_با دیدن قیمت ها چشمام چهار تا شد
مگه توشون چی میریییزن اخه؟انقدر گرووون!!!
_راستش من ناهار زیاد خوردم یه اسپرایت لطفا
_گارسون….
یه پنه ی الفردو با یه اسپرایت و سالاد سزار لطفا
_اوکی چیز دیگه ای میل ندارید!؟
_نه .ممنون.
داشتم فضای کافه رو نگاه میکردم کاش دوتا عکس
.خفن مینداختم اینجا
اما نمیخواستم جلوی سروش ندید پدید به نظر بیام
_جای قشنگیه نه!؟
_آره خیلی خوبه.
سرشو یکم اورد جلو و دستاشو بهم گره کرد و صداشو کمی ملایم کرد
_به قشنگی تو نمیرسه!!!
لبخند خجولی زدم و سرمو پایین گرفتم
_نمیدونستم لپات چال میافته وقتی میخندی!؟
اینم یه نکته ی مثبت دیگ
_کمند!!!
_بله؟
_میدونستی من عاشق چال لپ ام!؟
زکی چی میگگگ دیگ دارم غش میکنم…
_کمند….
_بفرمایید.
_میشه مال من شی!؟؟؟؟
یهو سرمو آوردم بالا و با تعجب نگاش کردم!
دهنم باز مونده بود و کپ کرده بودم
خدایی انتظار همچین چیزیو نداشتم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا : 17

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x