نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آیدا

رمان آیدا پارت 11

3.7
(92)

دستی به سرش کشید و همان جا روی پله نشست و در سکوت سرش را پایین انداخت

گویا چنان وضعیت خوبی نداشت که کامل بهم ریخته بود
پشت سر زهره بدون حرفی از کنار سام گذشتند و از پله بالا رفتند

این خانه نسبت به قبلی کوچک تر بود اما نمای داخلی هم،مانند همان خانه ی قبل بود
شاید خودش ساخته و خواسته بود هر دو خانه نمای یک شکل داشته باشند!

زهره هم آرام و در سکوت به اتاقی اشاره کرد و کلید را به دستش داد:

-اینجا میتونی خودت در رو قفل کنی و هر وقت خواستی بیایی بیرون

کلید را که گرفت دوباره صدایش را شنید:

-اقا اینجا درا رو قفل می‌کنه تا زمانی که جابه جا بشیم
پس مشکلی نداره

بی هیچ حرف اضافه از پله ها پایین رفت و او را تنها گذاشت
خوب می‌دانست تلاش برای فرار بیهوده است
سامی که از دست پلیس ها به همین سادگی فرار کرده بود لابد خوب می‌دانست راهی وجود ندارد که اجازه داده بود کلید داشته باشد!

وارد اتاق شد و با همان لباس های گشادش روی تخت دراز کشید

زندگی در آن خانه هرگز در مخیلش نمی‌گنجید!
سرش درحال انفجار بود و چشم هایش می‌سوخت
برخلاف تمام این مدت زودتر از چیزی که فکر کند به خواب رفت.

……….

نگاهش به پرهام افتاد که عین مجسمه کنارش ایستاده بود و تکان هم نمی‌خورد
پوف کلافه ای کشید و گفت:

-برو بگیر بخواب دیگه چی میخوای

-باید حرف بزنیم سام

خوب می‌دانست چه حرف هایی دارد
از بازجویی گرفته تا ردیف کردن کار های انجام نشده

از جایش بلند شد و از پله ها بالا رفت و وارد اولین اتاق شد
اتاقی که بزرگ‌ تر از بقیه بود و مخصوص سام!

روی مبل سبز رنگی که کنار پنجره بود جای گرفت و خیره به پرهام شد که روبه رویش روی تخت نشسته بود

-پلیسا چطوری پیدامون کردن پسر

خسته بود از سوال های تکراری

-با سیم کارت خودم زنگ زدم و امروز هم کلا روشن بود
فراموش کردم خاموش کنم و صد در صد همونو ردیابی کردن

پرهام که قانع شده بود گفت:

-حالا که جامون عوض شده هیچی اینجا نداریم
از همه مهم تر آدرس ضیایی که نوشته بودم هم مونده اونجا

با شنیدن این جملات با اخم خیره اش شد و گفت:

-مگه دقیق نمیدونی کجاست آدرسش؟

-نه نمی‌دونم دقیقا کجاست

با اخمی عمیق خیره ی بیرون شد
گویا امشب همه چیز دست به دست هم داده بودند تا سام را نابود کنند
از شدت سردرد بالا بیاورد هم جای تعجب نیست!

پرهام با تردید گفت:

-فقط میدونم زنش بارداره.

خواست فریاد بزند که “به من چه ربطی داره”
اما زودتر از او پرهام به حرف آمد:

-میدونم کدوم بیمارستان هستش زایمانش
زنش قطعا آدرس شوهرش رو داره!

یک‌ تای ابرویش را بالا داد و خیره ی آسمان شد
برای لحظاتی به فکر فرو رفت اما صدای پرهام اجازه ی پیش روی به افکارش را نمی‌داد:

-حالا نمی‌دونم چطوری باید بریم اونجا

سام لبخند کجی زد و گفت:

-خودمون که قطعا نمی‌تونیم بریم اونجا

پشت بند حرفش سری گفت:

-ولی می‌دونم چیکار کنم

چشم های سوالی پرهام نشان میداد که باید توضیح بدهد که دقیقا چه فکری از سرش می‌گذرد!

-دختره رو می‌فرستیم

-کدوم دختره؟!

لبخندش عمق گرفت و زمزمه کرد:

-همین دختر جدیده!
آیدا رو می‌فرستیم دیدن زنش تا آدرس رو گیر بیاره.

سام بود دیگر!

(لطفا همه کامنت بزارید🌷😊)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا : 92

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

saeid ..

نویسنده رمان های بامداد عاشقی،شاه دل و آیدا
اشتراک در
اطلاع از
guest
18 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نویسنده رمان نوش‌دارو
نویسنده رمان نوش‌دارو
1 سال قبل

نوش‌دارو رو گذاشتم بچه‌ها😊

نویسنده رمان نوش‌دارو
نویسنده رمان نوش‌دارو
1 سال قبل

اوه سام آب‌زیر‌کاه دختر مردمو گروگان گرفته حالام میفرستیش ماموریت؟😂

زیبا بود مهسا‌جونی پارت ها رو یکم طولانی‌تر کن اگه امکانش هست😍

نسرین احمدی
نسرین احمدی
1 سال قبل

عالی بود عزیزم حالا واقعاً این کار رو می‌کنه البته شاید فرصت فرار خوبی برای آیدا هم باش باید منتظر بمانیم برا ادامه اش که هیجانی تر شده.،

مائده بالانی
1 سال قبل

خسته نباشی
مثل همیشه عالی بود
کاش طولانی بود فقط.

sety ღ
1 سال قبل

خدااااییییی سام دیووونه است🤣🤦‍♀️
گروگانتو میخوای بفرستی برات آدرس بیاره؟؟؟؟🤣🤦‍♀️
عالی بود سعید ژوونم😘❤️

Aylar Alishah
1 سال قبل

خیلی عالیه 😍
فقط امیدوارم سام نقشه ی شومی برا ایدا نداشته باشه

Aylar Alishah
1 سال قبل

میگم چقدر بد شدا قرار بود اسم شخصیت اصلی رمانم ایدا باشه یادم افتاد رمان تو اسم شخصیتش ایدا عه 🥲
الان باید کلی دنبال یه اسم با معنی بگردم 😄😄

Aylar Alishah
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

آره احتمالا نورا بذارم…😊

افراممممممم❤️
افراممممممم❤️
1 سال قبل

عالی بود
خسته نباشی😍

دکمه بازگشت به بالا
18
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x