رمان آیدا پارت 24
در طول راه حتی کلمه ای از دهانش خارج نشد
شاید میترسید!
سام برخلاف همیشه لبخند به لب نداشت عجیب در فکر بود و و چند باری هم که تلفنش زنگ خورد بی پاسخ گذاشت
هر کدام در فکری بودند اما جالب بود که نهایت فکر هایشان بهم ختم میشد و شاید هر دو به یک چیز می اندیشیدند!
مهمانی و صیغه ای که حالا آنها را زن و شوهر محسوب میکرد
اما آیا کار درستی کردند؟!
زمان از دستش در رفته بود و زمانی که سام جلوی ساختمان ایستاد متعجب نگاهش را به بیرون داد و زیر لب گفت:
-رسیدیم؟!
سام تنها نگاهش کرد و پیاده شد.
جلوی ساختمان که عجیب چراغانی شده بود پر بود از افرادی که با عجله وارد میشدند
از مرد های عرب گرفته تا چندتایی ایرانی!
مهمانی جیمز بود و قطعا جای تعجب نداشت که از هرکجا دوست و آشنایی داشته باشد.
اما سام و آیدا در آن مهمانی چکار داشتند؟
جیمز دعوت کرد و سام پذیرفت!
شاید میدانست با دیدن آیدا از کارش پشیمان خواهد شد اما دیر بود و این باعث خوشحالی سام میشد
با دیدن آیدا که مات افراد حاضر بود دستش را پشت کمرش گذاشت کنار گوشش آرام گفت:
-چیه عین مجسمه نگاه میکنی؟
با چشم غره اش بالاخره لبخند به لبش برگشت
راه افتاد و وادارش کرد که همراهش راه بیاید
با دیدن جیمز که در تیر رسش قرار گرفته بود آیدا را بیشتر نزدیک خودش کرد و با قدم های مطمئن به سمتش حرکت کرد
اما حال آیدا هیچ قابل توصیف نبود!
سرش را پایین انداخته و با استرس و حالی بد خیره ی زمین بود
سام جلوی جیمز قرار گرفت و با غرور دست آزادش را به سمتش گرفت
-سلام جیمز
ولی او حتی لحظه ای نگاه از صورت آیدا بر نداشت
همان طور که با چشم به او اشاره میکرد دستش را فشرد و گفت:
-خوش اومدی،ولی گویا مثل همیشه تنها نیستی!
جز معدود دفعاتی بود که سامی با کسی به مهمانی میرفت
دختر که هیچی او حتی پرهام را هم همراه خودش نمی آورد.
چشمکی زد و درحالی که وارد سالن میشد گفت:
-جالب باشه شاید
سالن تاریک بود و صدای موسیقی گوش هایشان را آزار میداد
اما مگر بازی تازه شروع نشده بود؟!
از پله هایی که به طبقه ی بالا منتهی میشد بالا رفتند.
در اولین اتاق را باز کرد و به داخل اشاره کرد:
-لباسات رو بپوش بیا من منتظرم
با تردید وارد اتاق شد و در راه قفل کرد
لباس هایی که همراهش داشت را پوشید و جلوی آینه ایستاد
با دیدن لباس هایش عصبی اخم کرد و زمزمه کرد:
-کدوم احمقی گفت من این لباس رو انتخاب کنم
احمق؟!
شاید اگر میدانست موضوع از چه قرار است لباس پوشیده تری انتخاب میکرد
بیشتر از هرچیزی پاهای خوش تراشش بود که به چشم می آمد
برهنگی بازو هایش را که دیگر نباید میدید وگرنه عصبانیت نابودش میکرد
بغض کرده سرش را پایین انداخت و کفش هایش را پوشید
مجبور بود همراهش باشد.
موهایش را پشت گوشش برد و از اتاق خارج شد
سام پایش را به دیوار تکیه داده بود و سرش پایین بود
اما با دیدن آیدا روی پاهایش ایستاد و با لبخند نگاهش کرد
قطعا زیر حرارت نگاهش ذوب میشد
چرا نمیرفتند؟!
طبقه ی پایین چراغ ها خاموش بود و حداقل زیاد به چشم سام نمی آمد
با قدم هایی بلند نزدیکش شد و کنارش ایستاد:
-تموم شد؟
تنها سرش را تکان داد.
بازویش را به سمتش گرفت و منتظر ماند که دستش را دورش حلقه کرد و راه افتاد
باید عادی جلوه میدادند وگرنه آنها را چه به این کار ها.
طبقه ی پایین روی اولین مبل جا گرفتند و شاید دلیلش همان طرز راه رفتن آیدا بود که با کفش های پاشنه بلند راحت نبود
لحظه ای از نشستنشان نگذشته بود که سر و کله ی جیمز پیدا شد
اما این بار کاری با سام نداشت
نگاهش را به چشم های آیدا داد و گفت:
-خوش اومدی بانو
فارسی حرف زدنش زیادی خنده دار بود.
لبخندی ناخودآگاه روی لبش نقش بود که به هیچ عنوان از نگاه سامی دور نماند
نزدیکتر شد و شاید خواست به جیمز حالی کند که آیدا مال هیچ کس نیست.
اما به راستی که فکر میکرد مال هیچ کس نیست!؟
جیمز با دیدن لبخندش شجاع تر دستش را به سویش دراز کرد و گفت:
-مایلم ی دور با شما برقصم!
کلمه ای از دهان آیدا خارج نشده بود که سام تند گفت:
-آیدا با کسی نمی قصه جز من
حسودی و غیرت هم جزو نقشه بود؟
-اووو اسمش آیداست.
سام اخمی کرد و چیزی نگفت
منتظر خیره ی آیدا بود که بعد از معطلی کوتاهی گفت:
-نه مچکرم
موضوع کفش هایش بود یا رفتارهای سام!
(کامنت فراموش نشه ✨)
هر دو با دست پس میزنند و با پیش میکشند😂 خداقوت غیبتت طولانی شده بود
بله😂🤣
ممنون که خوندی لیلا جان🌷🌿
خسته نباشی
خیلی عالی بود.
لطفا ادامه اش رو بزار زودتر.❤️
ممنون که خوندی مائده جان🎈✨
باشه.
سام عاشخ شده عاشخخخخ 🥲💙
عالی بود خسته نباشیی
مطمئن نباش 😂😁
ممنون که خوندی فاطمه جان 🍂
آیدا هم معلوم نیس میخواد با سام راه بیاد یا نه بعد از چند روز بیشتر مینوشتی خسته نباشی
اره مشخص نیست
ایشالا پارت بعدی رو طولانی تر مینویسم.
ممنون گلی جان✨🎈
اگه پارت منم اومده ممنون میشم تایید کنید
پارت جدید دادی؟
آخه یکیش ۲ساعت پیش بود
نگاه کنم اگر باشه تایید میکنم
ممنونم❤️
خواهش
تایید شده
برای من نیومده بود.
مرسی عزیزم
اره تایید شده
میگم چطور میشه که فقط تو سایت میاد
تو کانال نیومده؟
اینطوری ویو نمیخوره اصلا
کانال هم میاد مگه؟!
من نمیدونم کدوم کانال؟
وقت هایی که پارت میزارم داخل کانال تلگرام هم گذاشته میشه از اون جا خیلی ها میخونند.
الان پارت تو اومده ولی برای من نیومده.
آهان
از فاطمه بپرس چون من اطلاعی ندارم
امکانش هست این پارتی که فرستادم رو از سایت پاک کنید تا دوباره ارسال کنم؟
نه نمیشه 🤦🏻♀️
مرسی❤️❤️
🌿🌷
بابا الان درستش میکنم
آره عزیزم اون تیکه رو بالای انتشار باید بزنی نوشته ارسال به تلگرام
آخه میگه برای من رفته تو کانال درحالی که من گزینه ی ارسال به تلگرام رو نزدم
منظور مائده این بود چرا تو کانال نیومده!
باید میزدی که رو کانال هم نمایش دهده میشد
آهان
بعدی ها رو این کار رو انجام دادم
مطمئنی نزدی چون دسترسی داری مال خودت خودکار میره
اره گزینه وجود داشت
حواسم نبوده
چقدر دییییر!😔دیگه داشت یادم میرفت🤕
اره یکم دیر شد
فراموش کردین به این زودی!🥺
آخه دیگه خسته شدم اینقدر چک کردم سایت رو نبودکه نبود😓😔شاه دل و چی?اونم نمیگزارید?😟
🥺🤦🏻♀️
چرا یکم دیگه میزارم اونم
آخه روزی چند بار سایت رو چک کردم,نبود که نبود😣😓😔فکر کردم دیگه نمیگزارید😢,شاه دل و گفتی امروز میگزاری😊آره?خودت گفتی😉
اره الان میزارم
نه بابا نصفه ول نمیکم.
🤗😘❤
تکلیفشونم با خودشون مشخص نیست
سامم که نمیشه هیچی از رفتاراش حدس زد🙁
خسته نباشی سعیدی ❤️🤩
بله فقط باید صبر کرد 🤣🤦🏻♀️
ممنون از نگاهت تارا جان🦋🌿
حمااایتتت خسته نباشی مهی ژونن دلمون تنگ شد برااات❤🥲
ممنون نیوشا جان🎈
🥺🥺🌷
هنوزم سام رو درک نمیکنم🤕☹️
اصلا فازش معلوم نیست🤦♀️
عالی بود سعیدییی✨️🥰🤍
🤣🤣🤦🏻♀️
ممنون که خوندی گلی جان🎄🌷