رمان آیدا پارت 47
برای لحظاتی متعجب تنها به صداها گوش سپرد ولی با حرف بعدی اش دوباره ترس جایش را به تعجب داد:
-باردار پارچه رو
کاش تقلا نکرده بود وگرنه میتوانست خودش را به خواب بزند!
اصلا این کار مگر همه چیز را درست میکرد؟!
آب دهانش را قورت داد و چشم هایش را محکم روی هم فشرد تا کمی از استرس درونش کم شود
با برداشتن پارچه آرام لای چشم هایش را باز کرد
خودش بود و دو مرد دیگر که چند قدمی دورتر ایستاده بودند
با همان لبخند های شیطانی اش خیره ی صورتش بود
خودش بود!
جیمز برگشته بود و..!
از ترس حتی توان حرف زدن هم نداشت
آخرین باری که جیمز را دیده بود در برزیل کنار سام و در آن اتاق کوچک خانه اش بود
حالا چه میخواست؟!
پوزخندی زد و با لحنی شاد زمزمه کرد:
-خوبی آیدا خانم؟
سعی کرد ترس را از نگاهش دور کند اخم ریزی کرد و گفت:
-چی میخوای از جونم کثافت؟
تغییری در حالتش نکرد
منتظر هر عکس و العمل از سویش بود و حالا داد و بیداد کردنش که چیزی نبود.
روی صندلی روبه رویش نشست و با لحنی کمی جدی لب زد:
-فکر کردین اونجا منو به دست پلیس دادین و بعد همه چیز تموم شد؟
نه این طور نیست خانم،حالا من آزاد شدم و اینجام!
میدانست و ترسش هم از همین بود!
-حالا ببینم سام حاضره چه کارایی واسه نجاتت بکنه
هیچ چیزی به ذهنش نمیرسید تا به زبان بیاورد
پس با اخم تنها نگاهش میکرد.
پوزخندی زد و از جایش بلند شد:
-میدونی در عوض تو ازش چی میخوام؟
هیچ چیز نمیدانست.
-محموله ای که چهار سال واسه به دست آوردنش زحمت کشیده و حالا تازه کارای ترخیصش رو کرده
محموله ای با ارزش که نصف دارایی سام هستش
خندید و ادامه داد:
-اگر این محموله رو از دست بده ممکنه دیگه اون آدم قدرتمند سابق نشه!
حالا ببینم حاضره به خاطر تو این کار رو انجام بده
با بهت به حرف هایش گوش میداد
سام نجاتش میداد یا کار خودش اولویت بود؟!
شک نداشت که همان طور آنجا ولش نمیکند
ولی با تمام این ها حرف های جیمز تردید به جانش می انداخت
موبایلش را از جیبش خارج کرد و همان طور که آرام به سمت در حرکت میکرد گفت:
-باید بهش زنگ بزنم
بعد از گفتن حرفش از آنجا خارج شد
مرد هایی که همراهش بودند کنار در ایستاده بودند و کاری نمیکردند
گویا مراقب آیدا بودند.
با بغض چشم هایش را بست و سرش را به صندلی تکیه داد
تا وقتی که سام خواسته اش را قبول کند کاری با آیدا ندارد
اما اگر سام قبول نکند هرگز همین طور آرام و ریلکس نخواهد بود!
………
همان طور با اخم و عصبانیت کنار محضر راه میرفت و موبایلش را چک میکرد
پلاک ماشین را برداشته بود و حالا منتظر خبری از اداره بود
مادر آیدا هم چشم هایش از فرط گریه سرخ شده بود
همه ی آنها به اولین کسی که شک کرده بودند سام بود
برای همین گفته بود چند نفری را هم به خانه ی او بفرستند
با صدای زنگ موبایلش تند تماس را پاسخ داد و بدون آنکه منتظر حرفی باشد گفت:
-چی شد؟
-ادرس رو پیدا کردیم و بچه هام دارن میرن اونجا
تند لب زد:
-آدرس رو بفرست
بدون حرف دیگری تماس را پایان داد و راه افتاد.
………
آدرسی که فرستاده بود نیم ساعت با محضر فاصله داشت و او هم خودش را زود رسانده بود
بچه های آگاهی هم تازه رسیده بودند
اسلحه اش را در دست گرفت و آرام به سمت پارکینگ راه افتادند
کنار دیوار ایستاد و با اشاره به بچه ها فهماند که کرکره را بالا بدهند و خودش هم زودتر از آنها یک قدم به داخل گذاشت
اما خبری از هیچ کس نبود جز همان ماشین که آنجا پارک کرده بودند و هیچ کس هم نبود
با عصبانیت داد زد:
-لعنتی
میدانستند مهرداد دنبالشان بوده پس تعجبی هم نداشت که همچین کاری کرده باشند
مهرداد عصبی از پارکینگ خارج شد و روبه سربازی گفت:
-میرم اداره، زنگ بزن ببین سام چی شد
حالا فکر میکردند تنها کسی که جای آیدا را میداند همان سام است.
با عصبانیت به سمت اداره راه افتاد و در راه هم با پدر آیدا تماس گرفت و خیالشان را راحت کرد که خیلی زود دخترشان را پیدا خواهد کرد و آنها هم فعلا به خانه برگردند
…
(کامنت فراموش نشه ✨)
چرا زود تمومش کردی😥😡 تازه جای حساس و هیجانیش بود، واقعاً عالی نوشتی و با اومدن جیمز غافلگیر شدیم، حالا سام کدوم گوریه؟😂 بچم مهرداد شانس نداره که؛ باید بیفته دنبال خانوم
بقیه اش پارت بعدی 😁
بله جیمز برگشته و سام هم معلوم نیست کجاست و البته نمیدونه آیدا پیش جیمز هستش
😂😂
ممنون که خوندی لیلا جان🍄🌿
وای.فکر کردم سامه?!😑این دیگه از کدوم گوری اومد?
نه سام نیستش
خب تو برزیل وقتی پرهام اومد دنبالشون به پلیس هم خبر داده بود که جمیز هم دستگیر بشه
حالا هم آزاد شده و برگشته ایران.
ممنون از نگاه قشنگت کاملیا جان🦋🎈
خسته نباشی
چه جای حساسی تمام شد و واقعا غافل گیر شدم انتظار حضور جیمز رو نداشتم.
الان فکر کنم همه فکر کنند همه اینا زیر سر سامه.
طفلک آیدا و سام
انقدر سام، سام نکن😤😖 اصلاً آیدا ارزونی خودش، خودم برای مهرداد یه زن میگیرم عین پنجه آفتاب
عههه سام به این خوبی بچمو نگوووو🥺😂
ممنون که خوندی مائده جان🍄🌷
😄
اره همه فکر میکنن کار سام هستش دیگه.
واااییی تنها کسی که به ذهنم نمیرسید جیمز بود ممنون سعید جان لطفا پارت بعدی رو زودتر بذار
اره به حال اونم بود دیگه😊
خواهش میکنم خواننده جان 🦋
باشه سعی میکنم زودتر از همیشه بفرستم.🌿
ینی جی ؟ این مرتیکه ا کجا سبز شد ؟ دیگه داره از مثلث عشقی رمان خارج میشه😅
جمیز عاشق آیدا نیستش فقط به خاطر کاری که باهاش کردن برگشته
ممنون از نگاهت گلی✨🎈
شوک بدی بهم وارد شد😐پارت قبلی کلی خوشحال بودم که سام اومده جیمز اخه از کجا اومد😐🔪
ایشش این سام کجاس بیاد بدزدتش دیگه😒🔪😂
خسته نباشییی💚
اره حسابی خوشحال بودین🤦🏻♀️😂
😂😂
ممنون که خوندی ادا جان 🍄🌿
سلام سعید عکس رمانمو میشه درستش کنی ؟
مرسی 🦋💕
خیلی خوب بود ، زود زود پارت بزار لطفا 🙏🏻😉
خوشحالم که دوست داشتی گلی جان🦋🎈
باشه سعی میکنم پارت بعدی رو زودتر بزارم🌷
سوتفاهم نشه فقط از روی کنجکاوی و اینکه قلمتون زیباست، میتونم سن نویسنده داستانا بدونم البته اگه دوست دارید بگید اگه نه که اصراری نیست 🙏🏻 ببخشید
۱۸ سالمه آیدا جان
ممنون، انشالله همیشه موفق باشی
ممنونم آیدا گلی🍄🌷
آیدای بدبخت! این بیچاره شانسم نداشت😂
بله 😂🤦🏻♀️
ممنون که خوندی آلباتروس جان🦋🍄