رمان آیدا پارت 49
همیشه عادت داشت خانه را تمیز و مرتب کند
از سرکار که برمیگشت لباس هایش را آویزان میکرد و حتی بهم ریختگی های پرهام رو هم جمع میکرد.
ولی حالا آنقدر فکر و ذهنش درگیر آیدا بود که کل لباس هایش روی مبل و زمین ولو بود
از صبح چندین چایی پشت سرهم خورده بود تا افکارش را منظم کند
اما چندان کار ساز هم نبود.
پرهام از صبح کلمه ای حرف نزده بود و تنها کنارش بود تا سام خودش حرف بزند.
ولی آخر دیگر طاقتش تمام شد.
خوب میدانست سام عاشق آیداست و محال است که بیخیالش شود
اما با تمام اینها خستگی هایش را که بابت آن محموله کشیده بود را هم دیده بود
نگاهش را به سام داد و لب زد:
-خب تصمیم چیه؟
با کلافگی دستش را داخل موهایش کشید اما قبل از آنکه حرفی بزند پرهام ادامه داد:
-میدونم اون دختر رو دوست داری ولی کار ما جای عشق و عاشقی نیست داداش
چشم هایش را محکم روی هم گذاشت
خوب میدانست!
-ولی با تمام اینا آیدا رو هم نمیتونیم ول کنیم پس زودتر تصمیم خودت رو بگیر،من قبول میکنم
حرف هایش را زد و از جایش بلند شد
قصد داشت یک دوش بگیرد،حوله اش را برداشت و به سمت حمام راه افتاد
اما قبل از وارد شدنش صدای سام به گوشش خورد:
-بچه هارو آماده کن هر وقت زنگ زد میریم
میدانست تصمیم سام چه چیزی خواهد بود
حرفی نزد و تنها با سر حرفش هایش را تایید کرد.
……
مهرداد تمام وقتش را برای پیدا کردن آیدا گذاشته بود.
دوربین های آن محل را هم چک کرده بود و چیزی پیدا نکرده بود
پدر آیدا هم تمام مدت کنارش بوده تا هر چه سریع تر پیدایش کنند.
وقتی آیدا دست سام نبود پیدا کردنش هم کار دشواری بود.
…
جیمز دیگر سراغ آیدا نرفته بود و تنها غذایش را به بادیگارد ها میداد تا گرسنه نماند.
تا وقتی که سام خواسته اش را رد نکرده او هم قصد نداشت آسیبی به آیدا برساند.
هر از گاهی گریه میکرد گاهی هم خودش را امیدوار میکرد که خیلی زود پیدایش میکنند.
………
به زور پرهام سر سفره نشسته بود تا کمی ناهار بخورد.
دیشب که هیچ کدام شام نخوردند و صبحانه هم همین طور.
چند قاشق از غذایش را خورد و از جایش بلند شد.
مثل همیشه به سمت مبل راه افتاد
موبایلش را از روی میز برداشت و خودش هم نشست
با روشن کردن صفحه ی گوشی پیامی که از طرف جیمز برایش ارسال شده بود به چشمش خورد.
آدرس فرستاده بود و قرارشان را برای ساعت چهار تعیین کرده بود.
پیام برای ده دقیقه ی قبل بود و قطعا موبایلش هم خاموش بود
ساعت یک را نشان میداد و این یعنی تنها سه ساعت وقت داشتند.
تند به پرهام خبر داد و خودش هم به سمت اتاق راه افتاد تا حاضر شود
قبل از رفتن باید چند نفر را هم همراه خودشان میبردند
با اینکه قصد داشت محموله اش را به جیمز بدهد اما باز هم باید چند نفر را همراه خودشان ببرند.
یکی دو نفر باید همراه خودشان میبود و چند نفری را هم برای تحویل دادن محوله میفرستاد.
هیچ وقت با کسانی که برایش کار میکردند در ارتباط نبوده و تنها پرهام کارهایش را درست میکرد
قصد نداشت هرگز خودش را به آنها نشان دهد.
ولی امروز که قرار بود خودش هم همراه پرهام باشد باید لباس های مناسبی هم بپوشد.
نمیخواست شناخته شود و اگر روزی آنها گیر افتادند سام را هم لو دهند.
شلوارش را پا کرد و سویشرت و کلاهش را هم از داخل کمد برداشت و جلوی آینه مرتب پوشید.
چند دقیقه ای طول کشید تا پرهام هم آماده شود.
کلاهش را پایین تر کشیده بود تا چشم هایش دیده نشوند با اینکه از دور منتظر پرهام و آنها میماند اما بهتر بود که شناخته نشود یا اینکه قصد داشت نشان دهد که هرگز وجود ندارد!
“بزرگترین نیرنگ شیطان، این بود که این باور رو به وجود آورد که وجود نداره…!”
با آماده شدن هر دویشان،از خانه خارج شدند.
اول منم.
قشنگ بود و البته کوتاه😅 به نظرم مهرداد باید سام رو زیر نظر میگرفت تا یه سرنخی از آیدا گیرش میومد، ساده رد شد! تو این پارت از رفتار سام خوشم اومد بی هیچ ادعایی میخواد که جون عشقش رو نجات بده.
خسته نباشی.
خدایی کوتاه بود این پارت.
خوبه که سام برای آیدا داره قدمی برمیداره ولی وجود مهرداد باعث میشه همیشه حس کنم این دوتا بهم نمیرسن
من حس میکنم سام وقتی که آیدا رو نجات بده کشته بشه😞
اوه نه نگو تورو خدا
سلام لیلا جان خوبی از سقوط چه خبر ترگل چطوره؟😂
سلام قربونت😍😘 اونم خوبه فعلاً تو پیچ و تاب زندگیش روزاش رو میگذرونه😂
خدایا نمیشه یکی مثه سام عاشق ما شه که حاضر شه از محمولش بگذره…البته با فاکتور اینکه خلافکاره🤣
مثل همیشه زیبا و هیجان انگیز
خسته نباشید🫶👌
فکر میکنم مهرداد کسی رو گذاشته که سام رو زیر نظر بگیرن و گیرش میندازه سر قرار با جیمز
خسته نباشی خیلی کم بود و خیلی دیر پارت میذاری
سعید جونم رمان لند روتا فصل سیزده,پارت اول وتا اونجایی که آیدا از پدرش خواست شکایتش رو پس بگیره و شیدا هم اومد و متوجه خواسته اش از پدرش شد,گزاشتی.🤗ببخشید دیر شد.
اووو مای گاد
سام وارد میشودد
خیلی قشنگ بود سعید آفرین واقعا
مثل همیشه عالی و زیبا خسته نباشی 💫