رمان آیدا پارت 8
دقایق کوتاهی همان طور خیره در چشم هایش سکوت کرد و در نهایت با صدای آرام اما ترسناکی زمزمه کرد:
-فرار یا جاسوسی جوجه فسقلی؟
الحق که جوجه فسقلی برازنده اش بود!
همین آرامشش بود که وادارش میکرد تنها سکوت کند و لب از لب باز نکند
سام خواست دوباره حرفی بزند که در سالن باز شد و زهره با لب های خندانی همان طور که خیره ی جعبه ی کادو پیچ شده ی دستش بود وارد شد
اما لبخند هایش با دیدن سام و آیدا به یکبار دود شد و رفت
حالا نگاه هایش سراسر ترس بود و بهت!
-باز چشم منو دور دیدی رفتی پیش اون الدنگ
با شنیدن حرف هایش سری گفت:
-باور کنید اون طوری که فکر میکند نیست
پوزخندی زد و به آرام ترین حد ممکن گفت:
-زهره از جلوی چشمام دور شو
او که گویا از خدایش باشد در عرض یک چشم به هم زدن سالن را ترک کرد و دوباره آیدا را با سام تنها گذاشت
با همان اخم کوچکی به طرفش برگشت و همان طور که به طرف اتاق اشاره میکرد گفت:
-راه بیفت دختر جون
لحظاتی با چشم های مشکوک خیره اش شد و در نهایت با قدم هایی اهسته راه اتاق را در پیش گرفت
امیدوار بود که سام او را تنها بگذارد و برود اما صدای قدم هایش تمام ذهنیت هایش را نقض میکرد!
وارد اتاق شد و قبل از بستن در او هم پشت سرش وارد شد و حالا در بسته شد
بدون توجه به آیدا روی تخت نشست و همان طور که خیره ی پنجره بود گفت:
-با خودت چی فکری؟
نگاهش را از پنجره به چشم های او داد و دوباره با صدایی بلند تر گفت:
-هان؟
که میای در عرض یک چشم به هم زدن همه چیز رو میفهمی و میزنی به چاک؟
چیزی که تو دیدی یک صدم کارای من نیست پس اهمیتی نداره
صدای آیدا باعث شد سکوت کند:
-من فقط میخوام برم
پوزخندی زد و زمزمه کرد:
-برو من جلوت رو نمیگیرم اما تضمین نمیکنم که سگ جلوی در به هزار قسمت مساوی تقسیمت نکنه
یا نگهبان ها ی گلوله تو مغزت خالی نکنن
طوری حرف میزد که او را از هرگونه فراری باز دارد
خوب میدانست رهایی از آنجا امکان پذیر نیست
-پدرت اگه سر موقع مدارک منو بیاره قول میدم سالم از اینجا بفرستمت
بدون هیچ گونه فکری سری گفت:
-مدارک از بین رفته!
و لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود
-اووو
پس مدارک از بین رفته!؟
از روی تخت بلند شد و در چشم هایش خیره شد:
-اینم بازی جدیده نه؟!
من که خوب میدونم همه چیز دسته پدرته و اگر پس نگیرم تا صد سال هم که شده نمیزارم از اینجا بری
با قدم هایی آهسته به طرف در راه افتاد اما صدای آیدا مانع از خروجش شد:
-مگه چی دست بابامه که این همه واستون مهمه؟
لحظاتی در همان حال ماند و در نهایت آرام به طرفش برگشت:
-میخوای بدونی؟
دلش میخواست بگوید بیشتر از هرچیزی اما تنها سرش را تکان داد و باعث شد سام راه رفته را دوباره برگردد
-احیانا بابات ی چند سالی رو خارج از شهر کار نکرده؟
پدرش بیشتر مواقع خارج از شهر مشغول بوده و حتی هنوز هم برای مدتی کوتاه در شهری دیگر مشغول به کار است
-اره کار میکرده
چه خوب که دخترک روبه رویش با صداقت تایید میکرد
لبخندی کج از همان هایی که فقط مخصوص سام است روی لبش نشاند و گفت:
-تعجب نمیکنی که بگم باهم کار میکردیم؟
اگر کار های امروز را فاکتور بگیرید دقیقا نمیدانست که سام چه کاره است پس بی تفاوت سری تکان داد و گفت:
-نه تعجب نمیکنم
با لبخندی عمیق گفت:
-خوبه دختر با هوشی هستی!
در باهوش بودنش شکی نبود اما از سام هم بعید بود تعریف کردن
-پدرت حسابدار بود
البته اون موقع ها اینجا زندگی نمیکردیم وگرنه تا الان صدباره پیدات کرده بود
با حرف هایش لحظه به لحظه کنجکاو تر میشد اما تنها در سکوت خیره اش بود تا ادامه بدهد
-مدت زیادی باهم کردیم اما وقتی همه چیز رو فهمید هر اطلاعاتی که مربوط به ما میشد رو با خودش برد از کد محموله ها گرفته تا کارایی که کردیم و قراره بکنیم!
عجیب حرف میزد و هرگز نمیتوانست خوش بین باشد به کلماتی که هر لحظه از دهانش خارج میشود
-هفت هشت ماه پیش پیداش کردیم و ازش خواستیم فلشی که دستش هست رو برگردونه و بعدش راه هر کدوم از ما جدا میشه قول داد اما زد زیر قولش
رفت و پیداش نکردیم دیگه
با نفس عمیقی ادامه داد:
-درسته آدرس خونتون رو داشتیم اما هرگز نمیخواستم به شما آسیبی بزنیم
ولی وقتی زمان زیای گذشت بهتر دیدیم با گروگان گرفتن یکی از اعضای خانواده اش ازش بخوایم که همه چیز رو بهم برگردونه
اما گویا بازی جدیدی شروع کرده و میگه که همه چیز از بین رفته!
هرگز باور نمیکنم
سری تکان داد و گفت:
-همین قدر بدونی کافیه
به هیچ عنوان فکر نمیکرد تا به این اندازه عادی برخورد کند
شاید در آن لحظه چشمهایش به حدی ترسناک بود که فکر میکرد بی شک یک گلوله سهم مغزش میشود
اما سام حالا کاملا آرام بود و حتی فریاد هم نزد!
واقعا که آدم عجیب و مرموزی بود
گویا حرف هایش تمام شده بود اما آیدا دوباره پرسید:
-شغل شما چیه؟
لحظاتی در سکوت نگاهش کرد و گفت:
-کمتر بدونی بهتره چون اون وقت تضمین نمیکنم که بتونی از اینجا بری
بدون اینکه منتظر حرفی از سوی او باشد از اتاق خارج شد و در را هم پشت سرش قفل کرد
(اینم ی پارت طولانی دوستان
منتظر کامنت تک تک شما هستم ✨)
خسته نباشی مهسا جان 😍😍
ممنون گل😊🌿
ژوووون سامی کراش من😍❤️
عالی بود سعید ژووونم😍❤️
بیصبرانه منتظرم بدونم ته داستانشون چی میشه🤣😁
🤣🤣🤦🏻♀️
ممنون که خوندی ستی جان✨
خیلی مونده تا ته داستانشون😁😂🌷
بوس بهت سعیدی❤️😘
🥺🌷🥰
ستی جان میایی تایید کنی رمان منم؟
خسته نباشی.
بنظرم میتونه یه باند مواد مخدر یا شبیه به این باشه.
مشتاقم ادامه اش رو بخونم زودتر
ممنون از نظرت مائده جون 🌿🥺
سامی خلافکار رئیس باند مافیا !!😂
مثل همیشه عالی بود عزیزم❤
🤣🤣
ممنون که خوندی لیلا جان🌸
این آروم بودنش بیشتر از هر چیزی رو مخههههه😠🤦♀️
من جای آیدا بودم کلشو میکندم مرتیکه میمونووو😡
عالی بود سعیدیی🥰✨️🤍
اینم شخصیت سام هستش دیگه 😁
شاید توام جرئت نمیکردی 😈
ممنون که خوندی گل
😒😃
اون که صد درصد جرعت نمیکردم منظورم این بود خونسردیش خیلی رو مخههه🤦♀️😠
اره دیگه این مثل بقیه نیست که عصبی و داد فریاد داشته باشه 😊
آره ولی از آدمایی که داد و فریاد میکنن رو اعصابتره مرتیکه میمون😡😡🤣
😂🤦🏻♀️
غزل جان شما چرا رمانات پارت گذاری نمیشه خانم
انتقام خون رو ارسال کردم قانون عشق رو هم اگه بتونم امروز میزارم😊
کراش زدم رو سام
عالی بود خسته نباشی
مثل ستی😁
ممنون که خوندی فاطمه جان✨🌿
خسته نباشی😘
ممنون که خوندی گل🌸🌿
خوب و خوب و البته یه کم😉☺از همیشه طولانی تر بود.👀
خوشحالم که دوست داشتی 🌷
اره خب از همیشه طولانی تر بود😁
نه خسته
عالی ❤️❤️❤️
ممنون که خوندی افرا جان😁🌿
وای چقدر قشنگ می نویسی کلمات.تصاویری که از شخصیت ها تو مکالمات بینشون اصلأ همش عالیه،👌بود.👏👏👏👏👏👏👏👏
مرررسی که همیشه بهم انرژی میدی با کامنت هات نسرین جون🥺🌷
وای عزیزم مثل همیشه عالی
ممنووون از نگاه قشنگت🌸🌿
ینی سام عاشق آیدا میشه؟🤔
اینو دیگه باید صبر کنید و ببینید نرگس جان
مرسی که خوندی🌷😊
باشه اها یه سوال داشتم شما مهسایین یا سعید؟
سعید صدام کن نرگس بانو✨