رمان آیینه شکسته پارت دوازدهم
آیینه شکسته
پارت دوازدهم
راوی
تا خواست سیگار رو نزدیک لب هایش ببرد صدای تقه در اومد
_ بیا تو
و چند لحظه بعد چهره ی نیواد تو چارچوب در نمایان شد
_ سلام خانم. راستش خبرای جدیدی داشتم . گفتم خدمتتون برسم .
گوشه ابروی سمت چپش کمی بالا رفت و همانطور که کام عمیقی از سیگار میگرفت از میان لب هایش اصواتی خارج کرد
_ بگو . منتظرم
_ خانم راستش چطور بگم . مهندس علوی دستگیر شدن .
با این حرف نیواد از روی صندلی از بلند شد و با آرامش عجیبی پک عمیق دیگری به سیگار زد
_ خیلی خوبه . کی دقیقا؟
_ همین دیشب جلوی خونشون بردنشون زندان انگار بدهی بالا آوردن
خنده ی آرامی کرد و رو به نیواد لب زد
_ حالا اگه کاری نداری شرت و کم کن . میخوام یکم استراحت کنم .
نیواد سری تکان داد و به آرامی از اتاق بیرون زد . و زن هی پشت سر هم خنده های بلند از سر داد که یکدفعه تصمیم گرفت به گربه سیاه زنگ بزند ….
یک بوق
دو بوق
سه بوق…
_ الو گربه . خوشم اومد میبینم کارت و خوب انجام دادی
_ زکی تو تا حالا دیدی من کارمو بد انجام بدم . حالا اینم یه کار آسون دیگه
همانطور که سیگار دیگری از پاکت طلایی بر می داشت گفت
_ خوبه . خوبه . واسه من پررو میشه . فقط ببین گربه برات یه ماموریت دیگه ام دارم .
مرد از پشت خط جووون کشداری گفت و بعد جدی شد
_ میشنوم .
_ اون سرگرد رامش و که یادت هست . چند سال پیش زدیم پوکوندیمش.
_ ها یادمه . حالا چیشده بعد چن سال یاد اون افتادی؟
و بعد خنده ی میکند و ادامه میدهد
_ نکنه میخوای قبرشم برات بپوکونم ؟
و اینبار صدای قهقه هایش بلند میشود که با انزجار می گوید
_ بسه . عین انسان هم نمیخندی که عین مرغی که بستنش یه جا هر و هر میخنده .
مرد از پشت خط جوون دیگری زمزمه میکند و اینبار، عصبی صدایش بلند می شود
_ گربه سیاهه ، این قضیه خیلی جدی تر از اون حرفاس که فکر میکنی
مرد یا همان گربه سیاه با صدایی که هنوز ته خنده در آن موج می زند گفت
_ خب بگو دیگه جون به لبم کردی
نفس عمیقی می کشد و لب به دهان باز می کند
_ ازت میخوام اینبار کل خانواده ی رامش و بفرستی هوا . خودمم میام ایران همراهیت میکنم
_ چی میگی؟یعنی میخوای …
وسط حرف گربه سیاه می پرد
_ بله دقیقا میخوام که دیگه اون چند نفر باقی مونده هم نباشن. برای فردا شب هم بلیط گرفتم میبینمت بای
و بعد تلفن را قطع میکند و به سیگاری که درون دستانش جا خوش کرده نگاهی میندازد و آتشش میزند
#راوی
_به به ستاره سهیل شدی داداش جون کم پیدایی ..
گرشا شرمنده سرش را پایین انداخت و گفت
_ ببخش تو رو خدا گیشا جانم . درگیر کار هستم و خیلی نمیرسم بیام . بابا کجاست؟
_ والا رفت نون بخره واسه شام . الاناس که پیداش بشه….
*****
دوستان گلم اگر نظری دارید حتما بگید چون باعث میشه من با شوق و اشتیاق بیشتری براتون پارت بنویسم♥️🥰
دوستان گلم ،سلام 🖤
امیدوارم حال دل همگیتون خوب باشه😍
رمان خیلی حمایت هاش کم شده و واقعا بازدید ها و امتیازات خیلی پایینه . اما با این حال من امشب پارت سیزدهم رو ارسال کردم برای اون عزیزانی که میخونن🙂 . ولی از پارت های بعد اگه حمایت ها هی کمتر و کمتر بشه ممکنه شرمنده کسایی بشم که رمان رو میخونن و یا دیگه رمان رو نذارم و یا هفته ای یک پارت بدم. ممنون از همگی شما
یاعلی✋️🖤
ضحی جونم تورو خدا🥺ببین رمان به این قشنگی داری مینویسی به این خوبی🙂❤به خدا پیش میاد این چیزا من که خودم خیلییی رمانت رو دوست دارم اگه بخوای نذاری من میدونم و تو هااا…حیف نیست آخه؟!نکن این کار رو عزیزم مطمئن باش همیشه یه عده هستن که رمانت رو دوست دارن و با اشتیاق منتظرن که پارت جدید بذاری عزیزم.من خودم همیشه حمایت میکنم خودت و رمان قشنگتو🥲ولی حیفه این کار رو نکن❤🙃
یا خود خدا این دیگه کیه گربه کیههه😂😂😭
بدجور براتون تو شوک هاهاها🤣
اگه فکر کردین قراره داستان یه عاشقانه اروم باشه سخت در اشتباه هستین🤭
عجبااااا😂😂
این یارو کیه منو تو خماری نزار فضولیم گل کرده نمیتونم خودمو نگهدارم☹️
داستانو معمایی و پلیسی کردی حس میکنم استعدادت تو همچین ژانرهایی خیلی خوبه😊
موفق باشی ضحی جونی 😘
احتمالا پارت بعدی رو شنبه بدم🙃
عزیزمی تو لیلا گلی😍
همچنین زیبا
🤗💖
وایدپارت خیلی کم بودددددد
این گربه از کجا درآمد دیگه؟
نیکا و آندیا کم بودن این خانم هم اضافه شد
و عالی بود❤👏
ببخشید واقعا . سعی میکنم پارت بعد طولانی تر باشه .
هاهاها دیگه خودتون بعدا بفهمین 😉🤣
نه این واسه گرشا خبری نداره🤣🤣🤣
ممنونم تانسو جونم🥰
تا اون موقع سکته میکنم که….
خوب خدارو شکر🤲
راستی به لادن بگو پوراندخت رو بزاره دیگه ، من هنوز منتظر ظهور پوراندختم
بهش بگو پارت نده میام میکشمش🗡🗡
😶😶😶😶
انقدر تو شوک رفتم که هیچی نمیتونم بگم جز اینکه زود تر پارت بده من از کنجکاوی درام🤣🤦♀️
در شوک بمان ستی عفریته🤣🤣🤣
پارت بعد رو شنبه میدم احتمالا😊