رمان آیینه شکسته پارت ۱۷
رمان آیینه شکسته
پارت ۱۷
******
شیشه ی ماشین رو کمی پایین کشید و هوای تازه شهرش را دوباره استشمام کرد. شهری که شاید خاطره های خوبی در آن رقم نخورده بود ولی خودش بهتر از همه میدانست که تا چه حد جانش را برای شهرش می دهد
_ باشه بابا فهمیدیم دلت تنگ شده. حالام شیشه ماشین و بکش بالا
چشم های قهوی ایش را در حدقه چرخاند و سرش را به سمت گربه چرخاند
_ به توچه گربه ی مریض.
گربه ی تکخندی زد و حرفش را به زبان اورد
_راستی آتین میخواستی قضیه اون مظاهری رو بگی.
آتین نگاهش را به رو به رو سوق داد. فکر های زیادی در ذهنش پرسه میزد و این گربه سیاه هم گیر داده بود که قضیه ان مردک را تعریف کند
_ مهم نی. ولش کن
گربه با جدیتی که خودش هم نمیدانست از کجا سر چشمه اش بود لب زد
_ اتین شاید مسئله ی مهمی باشه من بدونم پس لطفا انقدر از گفتن طفره نرو…
اخمی صورت اتین را در بر گرفت و این دفعه او بود که جدی حرف میزد
_ حتما لازم نیست تو در این مورد چیزی بدونی. حالا هم به جای این کارا حواست به رانندگیت باشه به کشتنمون ندی…
( راوی)
_ خب خانم رامش پس با همه ی شرایط موافقین درسته؟
سوین با آرامش سری تکان داد و صحبت کرد
_ بله مشکلی نیست. فقط فرمودید روز شنبه چه ساعتی خدمت برسم
گرشا دستانش را در هم قفل کرد و و خیره به چشم های سوین لب زد
_ ساعت ۹ خوبه . به همه کار هامون هم میرسیم
سوین دوباره سری تکان داد و گرشا تا خواست صحبتی از قرداد بزند صدای گیرای سوین بلند شد
_ فقط آقای معینی . من یه سوالی داشتم ازتون . موردی نداره بگم؟
گرشا دلشوره به جانش افتاده نکند پشیمان شده بود
_ بله بفرمایید . چه مشکلی؟
سوین دم عمیقی گرفت و در جواب گرشا گفت
_ میتونم بپرسم… چرا طراح قبلی از کارش استعفا داده . ببخشید که این سوال رو میپرسم امیدوارم خدایی ناکرده موجب ناراحتی تون نشه
گرشا لبخندی خیلی کمرنگی به روی این همه ادب این دختر زد و مثل خودش مودبانه جواب داد
_نه خواهش میکنم این حق شماست که این موضوع رو بدونین بالاخره میخواین یه مدت با مجموعه ما همکاری داشته باشید..
گرشا بعد از مکث کوتاهی نگاهش را به آران دوخت و ادامه داد
_ راستش طراح قبلی ما کپی کار بوده و تا طراح های تولیدی های دیگه ازش شکایت کردن فرار کرد و رفت . که متاسفانه ما از روی غفلت نفهمیدیم و تا الانشم خیلی ضرر بزرگی خوردیم .
سوین ابرویی بالا انداخت و لب هایش از هم فاصله گرفت
_ آها خیلی ممنون که گفتید . حالا میخواید یک روز رو برای عقد قرداد مشخص کنیم .
گرشا چشمانش برق زد و حالا این برق نگاهش به صدایش منتقل شده بود
_ بله حتما . از اونجایی که شما از روی شنبه قرا شد که بیاین و امروز دوشنبه هست نظرتون چیه که پنج شنبه هر جا و هر زمانی که شما موافق باشید با هم قراری بگذاریم و تو این مدت شما با خانواده هم مشورتی داشته باشید….
سوین کمی در صندلیش تکان خورد و با نگاهی اجمالی به ۲ مرد روبهرویش اصواتی از دهانش خارج کرد
_ باشه مشکلی نیست پس من بهتون خبر میدم . فقط شماره من رو که دارید درسته؟
گرشا آرنج دست راستش را به صندلی چسباند و پچ زد
_ بله . فقط خط دیگه ای که ندارید
سوین خیر ای گفت و گرشا بعد از لبخند سطحی و کوچکی آهایی گفت . و نمیدانست چقدر با همین لبخند کوچک دل آران شاد شده … آرانی که خوشحال بود بعد از مدت ها لبخند واقعی رو لب های گرشا نقاشی شده است
……
عزیزانم سلام ضحی ام نویسنده رمان . راستش با توجه به ویو های رمان که واقعااا پایینه من تصمیم گرفتن ادامه ندم رمان رو . چون واقعا هیچ حمایتی از رمان نمیشه و امتیازات خیلی کمه . خوشحال میشم برای اینکه انگیزه بگیرم کامنت هاتون رو زیر رمانم ببینم حتی اون افرادی که تا الان خواننده خاموش رمانم بودن♥️. ممنونم از همگیتون . در پناه خدا….
ضحی جونی کم بودش ک🙁🙁
من کلی منتظر اولین دیدار گرشا و سوین بودم😂🤦♀️
چرا این دو تا انقدره یوبسن آخه؟؟؟🤣🤦♀️🤦♀️
دمت گرم ضحی گلی😘❤
دیگه دیگه😎🤣
انتظار نداری که اولین باری که همو میبینن ….. کنن که
ممنونم ستی بسیجی نه ببخشید دافی🤓🤣
از تو توقع داشتم تو دیدار اول کارشونو یه سره کنی🤣🤣🤣
استغفرالله📿📿📿
ضحی عجب پروف خفنی گذاشتی🤣🤣
بگو جون خواهرم🐵🤣
ژوووون شماره میدی ضحی بزه؟؟🤣🤣🤣
نه خیرررر🤣😎
#حمایت/حمایت✊✊✊
ممنون آیلین جون❤️🥰
عااالییی بود ضحی خوشگلههه🥰😘چقدررر این گرشا با شخصیته آخههه🥲🥲❤❤
ممنون نیوشا جونم💝😈
اثرات همنشینیش با منه که آنقدر با شخصیت شده دیگه😎😎🤣🤣
ای جاااانم🤣😂😂
بگو ماشالله🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
عاالی بود..زووودتر پارت بعدی رو بده😞😁
ممنون سعید ژووووون🥳😍
ضحی گفتی بیا پی وی اومدم😂
🧐اینقدر مشکوک نباشین🤣
بابااا چه مشکوکی هستیم ما آدم صاف و ساده تر از ما دیدی تووو🤣🤣😂
اصلااااا🤣
مشکوک کجا بود🙃🤣
باشه حالا باور کردم😂
نه بابا چیز خاصی نبود🤣🤣🤣
#حمایت_از ضحی ژوووون
سعید ژووون مرسی برادر♥️😜
😐🤣😂
برادر دیگه نه!😂
آره اتفاقا
تو برادر بسیجی خودم
و خواهر ستی بسیجی نه ببخشید دافی هستی😎😎😎🤓🤣
هییی
من بسیجی نیستم 😡
تازه دارم ستی رو درک میکنم 🤣
آروم باش برادر بسیجی
بیا تسبیحت رو بگیر چند تا ذکر بگو و این افکار پلید رو از خودت دور کن🧏♀️📿📿📿📿
خودت برادر خواهر بسیجی
خوبه😡🤣
من بزم و حیوانات جزو انسان های بسیجی محسوب نمیشن😎😎😎
باشه بز😂
بیچاره ستی🤣🤣
بابا ضحی چرا به این بنده خدا ها میگی بسیجییی😂😂😂🤣🤣
حالا که اینا بسیجین من چی ام؟🤣😂
تو پدر بسیجی هستی🤠🥸
😎=🕶😊
گمشووو من به این کوچولویی کجام به پدر میخورههه🤣
پدر بسیجی عزیزشمام تسبیح میخوای انگار📿📿📿📿📿
نههه خیرم نمیخوام اصلااا من قهرم🤣🤣😂
باشه بابا🤣
ضحی تو رو خدا بیوتو عوض کن ناسلامتی نویسندهای
ولی خدایی قلمت خیلی خوبه ادامه بده جون دل😊😍
ولم کن بابا حوصلم نیست 🤣🤣
کلی شعر تو ذهنمه اما حوصلم نیست بنویسمشون🤣🤣
ممنون اسب عزیزم😘😘😘😘😘
اسب خودتی بیشعور عفت کلامت کجا رفته🗡⚔️
باشه باشه آروم باش لیلاااا🤣🤣🤣
آرومم بوی گندم رو فرستادم حمایت و نفری دو تا کامنت یادتون نره
ولی بچهها دلم به حال خودمون میسوزه داریم با همین جمع کوچیکمون از هم حمایت میکنیم هیچکس دیگهای هم نیست که بهمون انرژی بده
نمیدونم شاید جای درستی واینستادیم باید یه جای بزرگتر رو تجربه کنیم😔
دقیقا
فقط خودمونیم😞
هی زندگی اسبی🤣🐴
🤣بزی بهتر بود
چشمممم😈😍
دقیقا خیلی بده!🤯🥲
لیلا یه جوری گفتی دلمون واسه خودمون میسوزه خدایی دلم خیلی سوخت
واقعا شاید😞💔
داری با ضحی حرف میزنی 🤦🏻♀️😂
این جوابتو میده ممنون اسب عزیزم🤦🏻♀️🤣🤣
فقط به خاطر لیلا عوضش کردمااا🤣🤣
باشه 😂
آفرین بزی 😁🤣
حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت
ازطرف سهام دار اصلی : شیرتا
یا خدا چقدر حمایت😎❤️
ممنون تانسو جون😊♥️
فقط ببین با جمله اخرت حال نکردمااا🗡🗡😈😈
دیگه باید عادت کنی مدیریت باغ وحش
گرشا چه آقاست
عالی بود ❤️
بله بله بچم میش من اموزش دیده دیگه😎❤️
ممنونم فاطمه جون💝
عههه ضحی گی گذاشتی. من ندیدم رمانتو😜😜
برم بخونم
برو🤣
عالییییی بود مرسی
ممنونم عزیزم😘🙃
عالییی بود ضحی جونم همینطور پر قدرت ادامه بده عشق من 😘🧡
بلخره اینو جا ننداختم😜🤣👇🏻
#حمایت از نویسندگان
ممنونم تارا جونی♥️😍
#حمایت از ضحی خله😜😜
مرسی شراره جون💃🥰
ضحی پی وی😐😂
ضحی جون خیلی رمانت را دوست میدارم 😂💛 (رفتم تو فاز ادبی)
هم رمان تو قشنگه هم رمان ابجیت ( منظورم پوراندخته)
این رمانو خیلی خوشم میاد چون اسم دختردایی خودمم سوینه و دلم میخاد ببینم تا کجا پیش میره 😂😂
همینجوری پیش برووووو 👍🏻👍🏻
ممنونم عزیزم دلم 😘😍.
فقط اسمت سنا هست یا سانا؟😁