نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان به کدامین گناه

رمان به کدامین گناه پارت ۶

4.5
(58)

بچه هاااااا بلاخره داستان اصلی رمان شروع شد🥳همونطوری که قول داده بودم کراشِ کراشااااا اومده❤️

تموم زندگیم شده بود تنش و مشکل
ولی این بار واقعا متفاوت بود

نمیدونم خودم رو چطوری با این ترافیک سنگین به املاکی ای رسوندم که قرار داد مطب رو توش بسته بودم

مرتیکه آدم فرستاده بود وسایلم رو تخلیه کنن و صاحب خونه رو بهونه کرده بود ولی من که میدونستم همه ی این اتیشا از گور کی بلند میشه!

نمیدونم ماشین رو چطوری پارک کردم و پیاده شدم …

صدای کفش‌های پاشنه بلندم روی سرامیک‌های مرمری بنگاه املاکی می‌پیچید که باعث می‌شد مردایی که پشت میزاشون نشسته بودن نظرشون بهم جلب بشه ولی من بدون ذره ای توجه راهم رو طی کردم و به میزِ مردی که به شدت عصبانیم کرده بود رسیدم.

به محض اینکه رسیدم به میز کف دو تا دستم رو محکم کوبیدم روی میز که با تعجب برگشت سمتم

– چیکار می‌کنی خانم محترم؟

– وقتی من هنوز یک هفته دیگه قرارداد دارم بیخود می‌کنی آدم می‌فرستی وسایل مطب منو بریزن بیرون…

صدای داد بلندم باعث شده بود که حواس همه بهمون جمع بشه ،شجاعی نگاهم کرد و پوزخند زد

– خانم قراردادتون امروز تموم شده!

-چی گفتی؟

دوباره یه دستم رو کوبیدم روی میز و یه دستم رو سمتش دراز کردم و بلندتر از قبل داد زدم

-قرارداد؟ قرارداد رو بده!

نفس عمیقی کشید: خانم پناهی ببین…

نذاشتم ادامه بده و صاف وایسادم و با نفرت توی صورتش خیره شدم

-نمیدی نه؟ پس بهتره پلیس خبر کنم هرچی نباشه ورود به عنف کم جرمی نیست…

لیوان آبی که جلوم قرار گرفت باعث شد ارتباط چشمیم رو با شجاعی قطع کنم و به مرد روبروم نگاه کنم با تعلل لیوان پلاستیکی رو از دستش گرفتم

-چه خبر شده جناب شجاعی ؟

-سلام آقای ساعی…

مردی که حالا فهمیده بودم اسمش ساعی بود فقط به سر تکون دادن اکتفا کرد

شجاعی – ایشون پزشکی هستند که مطبشون توی واحد شماست !

با تعجب به بنگاه‌دار نگاه کردم، آخه صاحب واحدی که من توش بودم این مرد نبود

-من معذرت می‌خوام خانم من تازه این واحد رو خریدم و فکر می‌کردم که حالا هم که شما قراردادتون تموم شده و وسایلتون رو جابجا کردید!

– یک هفته دیگه تموم میشه آقا!!!

از لحن عصبانیم جا خورد که یه قدم دیگه رفتم جلو روبروش وایسادم و به چشماش خیره شدم…

– حتی اگه قرار داد هم نداشتم به نظرتون این کار درستی بود که بدون اجازه من به وسایلم دست بزنید و وسایلم رو بریزید بیرون؟

با آرامش بهم نگاه کرد و لباشو با زبونش خیس کرد

– درسته حق با شماست اگر می‌خواید می‌تونید الان قرارداد رو ببندیم چون منم اومده بودم که بگم براش مشتری پیدا کنن !

با اخم بهش نگاه کردم دلم می‌خواست بگم []

چشم برداشتم از مرد خوشتیپ روبروم چون الان وقت هول بازی نبود؛ با یه نگاه خصمانه به شجاعی روی صندلی مشکی رنگ نشستم و پام رو روی پام انداختم .

ساعی روبروم نشست و با یه لبخند کنج لبش بهم نگاه کرد…

– آقای شجاعی لطف کنید قرارداد را تنظیم کنید

نتونستم حرفم رو توی دلم نگه دارم برگشتم سمتش و گفتم: شما که می‌خواستید قرارداد ببندید و واحد رو اجاره بدید چرا بدون اجازه وارد مطب شدید به وسایل من دست زدید؟
(حالا مگه این عصبانیت دلوین فروکش می کنه؟؟😂)

با نگاه به ابروهام که همراه با آغوش کشیده بودند لبخند زیبایی زد و چشم‌هاشو روی تک تک اعضای صورتم چرخوند

– وقتی این واحد رو گرفتم ایران نبودم و بهم گفتن که قرارداد تمام شده منم گفتم که واحد رو خالی کنن تا بیام نمی‌دونستم که شما هنوز قرارداد دارید

با عصبانیت برگشتم سمت شجاعی که سرشو پایین انداخت؛ اگه زهرم رو نمی‌ریختم که دلوین نبودم

شجاعی- بفرمایید امضا کنید…

بعد از توافق و اجاره ی دوباره مطب با قیمت عرف و متناسب با یه خداحافظی سرد از مجموعه بیرون زدم.

ماشین رو باز کردم می‌خواستم بشینم توی ماشین که صدایی متوقفم کرد؛ صدای همون پسره ساعی بود با جدیت برگشتم طرفش و بهش نگاه کردم

– خانم پناهی؟

– بله بفرمایید …

-می‌خواستم بابت این اتفاقات ازتون معذرت خواهی کنم

-…

چیزی نگفتم که ادامه داد و دستشو سمتم دراز کرد

– من ساعی هستم ؛هیرمان ساعی

ابروم بالا پرید یه نگاه به صورتش کردم و یه نگاه به دستش و دوباره چشمام رو به صورتش دوختم و بدون اینکه ارتباط چشمیم رو قطع کنم از توی کیفم کارتم رو درآوردم و توی دستش که به سمتم دراز کرده بود گذاشتم و با یه پوزخند ازش چشم گرفتم و برگشتم سمت ماشین…

[]

دستم روی دستگیره پرادوی مشکیم نشست و بازش کردم و بدون اینکه برگردم سمتش و نگاهش کنم گفتم: اینجا ایران آقای ساعی دختراشم به غریبه و نامحرم دست نمیدن…

سوار ماشین شدم و از آینه بهش نگاه کردم که دیدم با یه لبخند گوشه لبش که بی‌تفاوت به پوزخند نبود دستشو کرده بود توی جیبشو با یه ژست دخترکش به راهی که رفتم نگاه می‌کرد

[]

توجه ای نکردم و به سمت مطب حرکت کردم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 58

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

ALA ,

...
اشتراک در
اطلاع از
guest
35 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آلباتروس
9 ماه قبل

دلوین که هیچی
من خودم از بی فرهنگی شجاعی حرصم‌ گرفت😐

ALA
ALA
پاسخ به  آلباتروس
9 ماه قبل

مرتیکه …….‌‌‌

مرسی که خوندی چشم قشنگم🤣🤣🤣🥰

آلباتروس
پاسخ به  ALA
9 ماه قبل

😂😂
دزد

ALA
ALA
پاسخ به  آلباتروس
9 ماه قبل

هوووم کجاست بیاد از من طرف داری کنه؟😰
گل نرگسیییییییی بیا ببینم این داره بهم چی میگهههههههههههه😱😡😡😡😡😡😡😡

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
پاسخ به  ALA
9 ماه قبل

هوووت حاضر در میدانه⚔🤺⚔
آلبالوی چی میگی به هوو من؟

آلباتروس
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
9 ماه قبل

بهتره من برم تا اسم دیگه‌ای برام درست نشده🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️

آلباتروس
پاسخ به  ALA
9 ماه قبل

خوردی🤣🤣

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
پاسخ به  ALA
9 ماه قبل

آلباتروس فقط چشم قشنگ منه😎🗡

آلباتروس
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
9 ماه قبل

به خودی زدی که دختر😂😂

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
پاسخ به  آلباتروس
9 ماه قبل

عههههههه منو گیج کردین 🤣🤣🤣🤣

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
پاسخ به  آلباتروس
9 ماه قبل

درست گفتم دیگه نه ؟ الان من نفهمیدم؟🤣

ALA
ALA
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
9 ماه قبل

وااااا تو چرا گل به خودی میزنی

Batool
Batool
9 ماه قبل

زیبا بود احسنت چقدر از این شجاعی حرصم گرفت
به ساعی هم اصلا حس خوشی ندارم.🤨

ALA
ALA
پاسخ به  Batool
9 ماه قبل

🥰🥰😍🤩🤩🤩🤩🤩مرسی که خوندی عزیزم

مائده بالانی
9 ماه قبل

خسته نباشی آلا جان❤️

ALA
ALA
پاسخ به  مائده بالانی
9 ماه قبل

ممنونم مائده جان 🥰🥰🥰🤩🤩🤩🤩

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
9 ماه قبل

اوووووووو دختراشم به نامحرم دست نمیدن🤣🤣🤣🤣
قشنگ شمشیر از رو بست واسش
شجاعی بچم سبب خیر شده فوشش ندید🤣😂

ALA
ALA
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
9 ماه قبل

😂😂😂😂 افرین سبب خیر رو خوب اومدی

اره اعصاب نداره

مرسی که خوندی هووو جونم🤣🥰

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
پاسخ به  ALA
9 ماه قبل

بیا زیبای یوسف راند دوم گیس کشی داریم🤣🤣🤣🤣🤣

آخرین ویرایش 9 ماه قبل توسط 𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
ALA
ALA
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
9 ماه قبل

اوه اوه اوه🤣🤣🤣🤣🤣🤣

خواننده رمان
خواننده رمان
9 ماه قبل

اووه داره جذابتر میشه این داستان مال قبل از چاقو خوردن دلوین هست یا بعدش حالا
ممنون عزیزم قشنگ بود خسته نباشی

ALA
ALA
پاسخ به  خواننده رمان
9 ماه قبل

بعدش
ممنون که خوندی عزیز دلم خوشحالم دوست داشتی🥰😍😍😍

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
9 ماه قبل

تو چرا کنار اسمت نویسنده نمیزنه؟

ALA
ALA
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
9 ماه قبل

نمیدونم😭

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
پاسخ به  ALA
9 ماه قبل

واست ایمیل نیومده؟
فک‌ک باید اونجا بزنی تائید بشی
یه لینکه

ALA
ALA
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
9 ماه قبل

نه چیزی نیومده

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
پاسخ به  ALA
9 ماه قبل

واسه ایمیلت باید یه لینک بیاد
باید وارد حسابت بشی بعد وقتی جواب کامنت میدی میزنه نویسنده

ALA
ALA
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
9 ماه قبل

باشه برم ببینم

مرسی که گفتی هووووو جونم😍😍🤩🤩😘😗😗😗😗

𝑖𝑟𝑒𝑛𝑒 ‌
9 ماه قبل

خسته نباشیییی خیلی قشنگ بود🥲❤️

ALA
ALA
پاسخ به  𝑖𝑟𝑒𝑛𝑒 ‌
9 ماه قبل

ممنون عزیز دلمممممم
خوشحالم دوست داشتی🥰🥰😍😍😘😗

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
9 ماه قبل

دقیقا پارتای ما سه تا هم باهم تائید شده هم باهم ارسال شده😂
این چه نشونه ای داره؟

ALA
ALA
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
9 ماه قبل

واییی اره 😂🤪🤪😝

لیلا ✍️
9 ماه قبل

اوه‌اوه دلوین کنفیکون راه انداخت که😂

ALA
ALA
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

اره بابا عصبیه

m-a-s
m-a-s
9 ماه قبل

مگه دلوین سر ارث بابا شجاعی نشسته بود آخهههههههه🤧 چه کاریه آخه آدم حسابییی
اوه اوه یه نفر جدید اومدههه جناب آقای ساعی 🤭🫣

دکمه بازگشت به بالا
35
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x