رمان توت فرنگی من پارت 4

Part_4

توت فرنگی من

{ راوی }

حدود 30 مین بود که تو راه بودن و بالاخره رسیدن به ویلا

لیا+نفس من پشیمون شدم میخوام برم خونههههه

نفس_ چیییی اوکی من ارومم من ارومممم بیا بریم بدووو

لیا+وایی نمیخوام

نفس کشو کشون دست لیا رو کشید و بردش وقتی به در ویلا رسیدن

نفس_لیا ادم باش اعصبانی نشو کاری به کار کسی نداشته باش فقط یه امروز باشه

لیا+………

نفس_جان من فقط یه امروز لطفااااا

لیا+فقط یه امروز

نفس _ واییی تنکیوووو

لیا+اع نفس تفیم کردی برو اونور

نفس_اوکی اوکی ببخشید

نفس دستشو سمت زنگ در برد و بعد از چند مین در باز شد

نفس_سلامممممم اریساااااااا

اریسا_سلام بیاین تو

نفس و لیا وارد ویلا شدند

{ لیا }

اصلا احساس راحتی نداشتم واقعا پشمون بودم که امدم قرار بود پارتی باشه نه اینکه فقط حدود 10 نفر دور هم جمع شدن وقتی با نفس وار شدیم مانتو و شالمو دادم دست نفس که بره داخل یه اتاقی بزاره

اریسا_برو یجایی بشین راحت باش

لیا+ممنونم

اروم رفت دور ترین گوشه مبل نشست خیلی عجیب بود به طور باور نکردنی ساکت شده بود انگار واقعا به حرف نفس گوش داد
×××××××××××××××××××××××××××××××××

1=لیا درونگرا هست و شدید مودی هستش (موجی) ولی طوری رفتار میکنه انگار برونگرا هستش دلیلشو میفهمید

2=اگر بدونید ویلا ها در وردی ندارند و به همین دلیل یک ساعت جلوی در دعوا میکردن و کسی نفهمید

3=توی گذشته لیا اتفاق های خوبی نیوفتاده پس…….

×××××××××××××××××××××××××××××××××

خوشحال میشم اگر نظراتون را با ما در اشتراک بگذارید با تشکر از تمام شما دوستان 🍓🙂🎧