رمان تو برای او پارت ۶
با خشم به سمت در خانه میرود و ارسلان را میبیند که درحال متقاعد کردن مسلمی است
به سمتشان میرود و داد میزند:باز چخبره اینجا
آقا مسلمی شما مثل اینکه هنوز نفهمیدی رضایت و مهلت یعنی چی
سرباز با آرامش میگوید:آرومتر خانم محترم ما داریم با آقای علوی صحبت میکنیم و به ارسلان اشاره میکنه
با عصبانیت میگم:آخه آقای علوی بلد نیست چطوری با امثال اینا حرف بزنه .جناب سرگرد
_خانم من یه سرباز هستم
و باز این حرف کلیشه ای با عصبانیت میگوید:هرچی…این آقا تقریبا پنج ماه پیش رضایت داد و به ما یه سال مهلت داد هنوز یک سال کامل نشده
.ما پنجاه میلیون بدهی داشتیم گفتیم یه سال فرصت بده میکنیمش صد میلیون پست میدیم .
به مسلمی که میخواهد حرفی بزند نگاه میکند و اجازه نمیدهد و میگوید:من از این آقا شکایت دارم اصلا …یعنی چی هر روز مزاحم ما میشه…شده نکیر منکر بالاسر ما هر روز میاد میگه چند هزار گذاشتید رو پول
سرباز به سمت مسلمی برمیگردد و میگوید:شما تایید میکنی که بهشون مهلت دادی؟
مسلمی دستپاچه میشود اما درآخر میگوید:آره اما…
_دیگه اما و اگر نداره که بزار سال تموم شه اون موقع اگه نشد بیا بالاسر ما
صدای ارسلان بود رستا عصبی به سمتش برمیگردد و میگوید:صلوات بفرستید بالاخره زبونش وا شد
ارسلان تیز نگاهش میکند و رستا بی اهمیت به او و مسلمی و سرباز داخل خانه میرود
چند دقیقه ی دیگر ارسلان داخل میآید:کجا بودی تا این وقت شب
پاهایش را روی میز جلو تلویزیون میگذارد و میگوید:سر قبر ننه ام
ارسلان کنارش مینشیند و میگوید:رستا
رستا نگاه از تلویزیون میگیرد و منتظر میماند تا ارسلان ادامه دهد :کی میریم؟
_کجا؟
_خونه ی خونه ی همون یارو ارژنگ
رستا با ذوق پاهایش را از روی میز برمیدارد و میگوید:بالاخره از خر شیطون پایین اومدی؟
ارسلان با کلافگی دستش را روی صورتش میکشد و میگوید:نمیبینی مگه؟من چجوری تا شیش هفت ماه دیگه صدمیلیون جور کنم؟
رستا با ذوق میگوید:دِ منم دو روزه همینو میگم دیگه ارسلان…هر وقت ..هروقت تو بخوای
ارسلام سر تکان میدهد و بعد میگوید:برو یه چایی بیار ضعیفه
رستا میخندد و چشم کشیده ای میگوید و به سمت آشپزخانه میرود
صدای زنگ گوشی اش می آید و بعد از آن صدای ارسلان که میگوید:رستا..گوشیت زنگ میخوره….
رستا مانند خودش داد میزند: ببین کیه؟
_شماره اس…خودم جواب میدم.
با صدای الو گفتن ارسلان ،رستا دست از کار میکشد.ارسلان را میبیند که ابرو درهم کشیده و میگوید:شما؟
بعد تیز به رستا نگاه میکند و بعد از چند ثانیه میگوید:با شما کار دارن رستا خانم
میترسد فرزین پشت خط باشد میرود و گوشی را از دست ارسلان میگیرد و با استرس میگوید:الو؟
_الو رستا جونمم.سهیلم عشقم
نفسش را بیرون میفرستد و عصبانی میگوید:چی میخوای از جون من تو
ارسلان را میبیند که لب میزند بزار رو بلند گو
همان کار را میکند و صدای سهیل در خانه میپیچد:عشقم دلم برات تنگ شده بود…از طرفی هم دوباره بحث خاستگاری رو پیش کشیدم..بابا مجید داره نرم میشه خداروشکر
ابروهای ارسلان بیشتر درهم میشود و رستا زیر نگاه سنگینش میگوید:میخوام صد سال سیاه نرم نشه مردک نعشه…ببین سهیل دفعه ی بعدی خطتو رو گوشیم ببینم همون درخت سر کوچه تونو میکنم تو ماتحتت خرفهم شد یا یه جور دیگه حالیت کنم؟
بعد بی توجه به سهیل قطع میکند و شماره را بلاک میکند
_خب؟صدای ارسلان بود
بی حرف اضافه ای شروع به توضیح میکند:سهیل پسر دایی مجیدمه…خاستگارمه..دو سه سال پیش بحثشو پیش کشیدن خودشونم زدن زیر حرفشون الان دوباره پیداش شده…شانس نداریم که.
_رستا این شد دومین خاستگاری که تو به من خبر ندادیا
راست میگفت نفر قبلی همسایه ی قبلیشان بود که وضعش از سهیل بدتر بود..چون یک هفته بعد از خاستگاری محله ی شان را عوض کردند رستا به ارسلان چیزی نگفت
خنده اش میگیرد و میگوید:آخه اون خدا زده گفتن داشت؟..شانس نداریم که طرف صبح تا شب با صدنفر مشورت می نه بین خاستگار دکتر و خاستگار مهندسش کدومو انتخاب کنه..منم یکی از یکی بدتر
ارسلان نیز به این حرف میخندد اما کمی بعد جدی میگوید:دفعه ی بعد تکرار نشه..
کمی نزدیک تر می آید دستش را زیر جانه ی رستا میگذارد و میگوید:قبل از اینکه پسرعموت باشم..دوستتم خب؟
برخورد نفس های داغش با پوست رستا باعث میشود قلبش تند تند بزند و چه میشد اگر دنیا همینجا تمام میشد؟
همینجا که نزدیکیشان آنقدریست که نفس هایشان با یکدیگر تماس دارند؟همینجا که میتواند انعکاس تصویر خودش را در چشمان رنگ شب ارسلانش ببیند؟
یه اشتباهی شده بود اینکه به جای پارت سه نوشته بودم چهار یعنی بعد از پارت دو یهو رفته بودیم رو چهار به بزرگی خودتون ببخشید دیگه
حمایت فراموش نشه♥️
ستی هستی منم پارت بدم؟🥺
آره بده
الان میفرستم
زیبا بود خسته نباشی
مرسی عزیزم🤍
حس میکنم ارسلان موندنی نیست و رستا رو ول میکنه🥺😥
عالی بودددددد✨️🤍😃
مرسی غزاله جان ❤️
ببینیم چی میشه دیگه
خیلی قشنگ بود مثل همیشه عالی ولی خاک بر سر ارسلان بی عرضه کنم که رستا از او با غیرت تر بود عالی بود فاطمه جون
مرسی عزیزم
انقد بهش بد نگیدد😂🥲
اشکال نداره عزیزم خیلی خوب بود اصلا از این ارسلانه خوشم نمیاد🤒🤕
مرسی لیلا جونم
چرااا بچمم🥲
برعکس من از ارسلان خوشم میاد پسر خوبیه🥲❤😂
عالی عزیزم😍
خب خداروشکرر
مرسی نیوشا جان❤️
تشکر تشکر
♥️