رمان دلبرِ سرکش part11
در چارک توقف زیادی نکردند شاید یک ساعت !
سرش درد میکرد از آفتابی که مستقیم رو به او می تابید
هوف کلافه ای کشید که ملیسا به سمت ماشینشان آمد
ملیسا _ چته تو ؟ شوهرت مرده ؟ پاشو بیا سه چارتا عکس بگیریم پاشو
و بزور او را از ماشین خارج کرد و دنبال خودش کشان کشان به جایی نسبتا خلوت برد
ملیسا _ نگا ویو رو حال میکنی این علیم حتما حال میکنه که ماه به ماه میدوعه میاد
_ توام که از اول مشهد علی علی میکنی ول کن دیگه
ملیسا _ تو چی میدونی از شوهرداری پس فردا دست پری دریایی گرفت آورد تو خونه تو جواب میدی ؟
با تعجب خیره ملیسا شد شاید شوخی میکند ولی قیافه اش اثری از خنده و لبخند نیست
_ تو خُلی ملیسا خُل
ملیسا _ علی منو خُل کرد
_ عههههه توام اه انگار تو دنیا یه علی به وجود اومده اونم علیه توعه حالا همچین تحفه ایم نیس بگیم جذابیت از سرو روش میریزه
ملیسا _ الان با شوهر منی ؟
_ وایستا شوهر کنم اونوقت حالیت میکنم شوووهر چیه این شوهرتو که ناقصه هم هست هم نیس
اینبار ملیسا به دخترعمویش با دهان باز نگاه می کرد
_ اونجوری نگام نکن بیا عکس بگیریم
ملیسا _ برو با شوهرنداشتت بگیر
_ لبخند سه دو یک
بعد چند عکس تکی و باهم که گرفتند بقیه هم به جمعشان اضافه شدند .
سرگیجه و حالت تهوع گرفته بود دلش میخواست شیرجه میزد در آب
کیان _ آبجی خوبی ؟ بیا قرص آوردم برات
_ چیه ؟
کیان _ آقاهه داد ماله دریا زدگیه
هانیه _ آجی نمیلی ها !
کیان _ زبونتو گاز بگیر نیمچه برو پایین با اون کفشات همه جارو کثیف کردی
هانیه _ ببند دهنتو
کیان _ همچین میزنم دهنت پر خون شه نیم وجب بچه واسه من حرف میزنه
هانیه _ آجی
کیان _ زهرمار برو پایین مریضه
نوچی کرد و تا خواست چیزی بگوید کیان هانیه را از ماشین پیاده کرد و رفتند همین که ماشین ساکت شد خدا را شکر کرد .
سه ساعت بعد …
ماشین از لندینگ کراف خارج شد و او هنوز حال و هوای خوبی نداشت مخصوصا با وجود کیان و هانیه که خواب را بر او حرام کرده بودند .
_ بابا کی میرسیم هتل ؟
بابا _ یک ساعت دیگه خوب شدی ؟
_ بهترم
بابا _ پنجره رو بده پایین باد به کلت بخوره
پنجره را پایین کشید باد سردی که به صورتش میخورد حالش را جا میاورد صدای آهنگ که پخش شد با مسخره بازی های کیان و هانیه و پدرش به کل حال بد را فراموش کرد
مادر میوه پوست میکرد و به همه میداد تا ضعف نکنند
ماشین عمو با بوق بوق از کنارشان رد شدند انگار مسابقه شده بود بین دو برادر فرهمند که از هم جلو میزدند برای هم بوق میزدند .
بابا _ خب مسافرین عزیز ورود شمارا به کیش خیر مقدم عرض میکنم کرایه ؟
مامان _ حامد ؟
بابا _ کرایه ؟
هر کدام از دوهزاری تا پنج تومنی به پدر دادند که در کمال تعجب در جیبش گذاشت
_ بابا واقعا از ما کرایه گرفتی؟ وای خدا باورم نمیشه
مامان _ اون پنج تومنو از حلقومت میکشم بیرون
بابا _ تو جیبمه خودتون اذیت نکنین نمیدم بهتون
پدر صندوق عقب را باز کرد و همه چمدان به دست وارد هتل شدند