رمان دلبرِ سرکش part8
با خستگی نشست توی ماشین حتی حال بستن در را نداشت سرش را به عقب تکیه داد و چشمانش را بست .
کیان _ بابا کولمو نذاری اونو لازم دارم
هانیه _ تشنمه
مامان _ کیان با این بچه یه لیوان آب بده
بابا _ تموم نشد؟
مامان _ چرا تموم شد کیان چادرمو بیار
کیان _ کجاااست؟
مامان _ رو دسته مبل
با این حجم سروصدا مگر میشد خوابید؟!
چشمانش را باز کرد به دمپایی هایش خیره دو بند از روی پا رد میشد و یک بند هم دور مچ پا پیچیده بود
شلوار ذغالی و مانتو مشکی که رویش کله خرس های سفید داشت
دوربین گوشی اش رو به خودش کرد شال سفیدش را درست کرد و عینک آفتابی اش را زد
کیان _ برای کی میخوای بفرستی ؟ برو کنار برو کنار منم باشم
_ بروو میخوام از خودم بگیرم
وقتی دید تلاشش به نتیجه نمیرسد از صندلی عقب خود را روی سر خواهر آوار کرد
کیان _ بگیر بفهمه یه داداش داری عین عقاب مواظبته این عینکتم بده من بزنم خوشگل شم
_ خیلی پرویی کیان !
کیان _ زودباش بگیر الان راه میافتیم
در ژست های مختلف باهم عکس گرفتند و کلی مسخره بازی در آوردند تا با زنگ خوردن گوشی دیگر تمام شد
_ الو جانم ؟
ملیسا _ بابا کجایین شما ما رسیدیم کیش
_ ما همین الان بابا و مامان نشستن تو ماشین داریم راه میافتیم
ملیسا _ زودباشین دیگه
_ باشه توام قطع کن شارژم رف
ملیسا _ خداحافظ
همینکه گوشی را از گوشش فاصله داد سیاهی چشمانش را گرفت
کیان _ جمع کن چادرتو دیگه همش من باید من برات جمع کنم اه تو کی میخوای بزرگ شی خسته شدم دیگه
_ اووو خیله خب حالا پس فردا زن میگیری باید بیشتر از اینم زحمت بکشی بعدشم من خواهر بزرگتم وظیفته
بابا _ هیس هیس توجه شمارا جلب میکنم به آواز پدر کیمیا بابا یه چی پیدا کن روش بزنی
بعد از تلاش های فراوان ظرفی را خالی کرد و شروع به زدن کرد با کل کشیدن و هوهو کردن پدر را همراهی میکردند .
می خندیدند فارغ از هرگونه غم و غصه
کسی از دور تماشایشان میکرد فکرش این بود
چه خانواده شادی !
و کسی چه میدانست همین خانواده شاد چه شب ها گریه کردند غصه خوردند درد کشیدند اما قوی ماندند درکنارهم مشکلات را حل کردند باهم
با زنگ زدن گوشی پدر جو ماشین آرام گرفت
ملیسا _ ملیسا ملیسا عمو صدامو دارین؟
بابا _ ملیسا به گوشم
آراد _ آ اووو
بابا _ چی میگه اون ؟
ملیسا _ این داره میگه سرعت مجاز رو رفایت کنین بعد اینکه بابام میگه بگازونین تا خونه بی بی گلی خداحافظ
بابا _ باشه خداحافظ
تا از شهر خارج شدند بیدارمانده بود ولی دیگر مقاومت نکرد و خوابید
چرا یاد خانواده خودم افتادم ماهم ستا خواهریم بزرگه و بدبخته منن ههعیییی😂🎧 حالا اگه ما بود از سه سال پیش برنامه رختیم همه جی اوکی کردم اخرشم یکی میگه کار دارم نیستم خیلی ممنون🤡🤡
وای خوش به حالت من تکم انقدر دوس دارم خواهر داشته بااااااشمممم🥺😍
اون یکی تو همه جا هست همه داریم 😅😅😅
وای خیلی بده خواهر داشت پدر ادم رو در میارن بابا همش اصکی میرن من غشار میخورم 😐😂
از خداتم باشه بچت خاله داره 😐
مث من خوبه نه خواهری نه برادری💔💔
غشار میخوری😅😅😅😅
منظورم فشار بود کیبورد……. هعب
آخ از کیبوردا 💔😅
چقدر جو خونوادگیشون رو دوست دارم
الان معلوم شد کیان به کی رفته ماشاالله باباش یه گوله نمکه😂
موفق باشی نرگس گلی🙃
منم خودم تو خانواده همچین جوی خیلییی دوس دارم😍😁
🤣🤣🤣🤣🤣
شمام موفق باشب لیلا خانوم عزیز♥️🤩