نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان شاه دل

رمان شاه دل پارت 20

4.5
(182)

روز بعد با تکان خوردن تخت از خواب بیدار شد و نگاهش به کیوان خورد که از اتاق خارج می شد..
دستی به چشم هایش کشید و روی تخت نشست..
دیشب با هم همان جا روی تخت خوابشان برده بود..اتاق پر از آشغال و ظرف های نشسته بود…

لباس هارا داخل کمد جا داد و به سختی بشقاب و لیوان ها را برداشت و از اتاق خارج شد..

کیوان دستش را روی سرش گذاشته بود و روی صندلی میز ناهار خوری نشسته بود..

از کنارش رد شد و ظرف ها را داخل سینک گذشت و برگشت به طرفش..
دستش را از روی سرش برداشت و نگاهش کرد..

آن روز نگاهش متفاوت تر از هر زمان دیگری بود..چشم هایش سرد و بی روح خیره به افرا بود..لحظاتی همان طور خیره نگاهش کرد..نگاهش جوری بود که انگار به یک ظرف یا مجسمه خیره است بی هیچ احساسی!
آن نگاهش هایش ترسناک بود..مهربانی پر کشید بود و جایش را سرمای سوزناکی گرفته بود!

از جایش بلند شد و به طرف حمام رفت..
سر و صدایی به گوش میخورد و گویا دنبال چیزی میگشت و پیدا هم نمیکرد..

بازی جدیدی شروع شده بود!
بازی که طاقت فرسا تر از بقیه بود..شاید این بار شکست در انتظارشان باشد!
کسی چه میداند!

با اخمی که میان ابروهایش جا خشک کرده بود از اتاق بیرون آمد..
اخم بهتر بود..از بی حسی موضعی نفرت داشت..

_پس این تیغ لعنتی کجاست؟

هاج و واج نگاه کرد و لحظاتی بعد گفت:

_تموم شده..چطور؟

_به نظرت الان تیغ میخوام چیکار؟!

کاش سوالش را بدون طفره رفتن جواب میداد..او چه میداند تیغ به چه دردش می‌خورد…!

دوباره به حالت قبل برمیگردد و هیچ حسی در صورتش پیدا نیست..
طوری رفتار میکند که پی بردن به اینکه چه در مغزش می‌گذرد کار دشواری ایست.. ‌

هیچ آشنایی با این کیوان جدید ندارد..
این شخصیتش را هرگز رو نکرده بود!

جلوی آینه ایستاده بود و با چشمان یخی اش خیره به خودش بود..
رفتار هایش سردرگمش کرده بود با فکری درگیر مشغول شستن ظرف ها شد که حضور کیوان را دقیقا کنارش احساس کرد

خیره به چاقو های داخل سبد بود..آب را بست و منتظر عکس العمل بدی او بود که گفت:

_با چاقو هم میشه خودکشی کرد دیگه نه؟

از شنیدن جمله اش مغزش سوت کشید..
این کیوان جدید از خودش نفرت داشت!

دستش به طرف چاقو رفت و قبل از برداشتن آن سری مچش را گرفت و با صدای بلندی فریاد زد:

_چه غلطی میخوای بکنی..

چشم هایش با قالب یخ هیچ تفاوتی نداشت تنها رنگش بود که توی ذوق میزد!

_گشمو بیرون..جمع کن خودتو کیوان

خوش خیال بود که فکر میکرد فریاد زدن همه چیز را درست میکند!

یکی دو ساعتی روی زمین تمام مدت خیره به ساعت دیواری بود و حتی لحظه ای پلک نمی‌زد..
اگر کسی وارد خانه میشد بی شک با مجسمه عوضی می گرفت او را..

خودش را مشغول کار کرده بود اما تمام مدت حواسش پی کیوان بود‌ که کاری دست خودش ندهد..

چند ساعتی همان جا خشک‌ شده بود که از جایش بلند شد و به طرف دستشویی رفت..

در دستشویی باز بود و صدای شیر آب می‌آمد..نفسی از سر آسودگی کشید و بعد از شستن ظرف ها به طرف اتاق رفت و با جاروبرقی بیرون آمد..

اما قبل از زدن آن به پریز نگاهش روی کیوان ثابت ماند که روی زمین سرخورده بود..با تعجب به سمتش رفت:

_کیوان چرا اونجا نشستی؟

تکان نمی‌خورد و همان طور نشسته بود کمی نزدیکش شد اما با دیدن مچ دست خونی اش هین بلندی کشید و چند لحظه ای مات آن تصویر ماند..

با چه چیزی دستش را زخمی کرده بود!
از شُک‌ خارج شد و به تندی خودش را به او رساند که داخل دستشویی سر خورده بود..

_یا خدا..چیکار کردی با خودت کیوان

چشم هایش باز بود اما گویا در آن دنیا نبود اصلا..
حمل کردن او هم به تنهایی کار سختی بود.. خوش را جمع و جور کرد و از داخل کمد بالای آینه جعبه کمک های اولیه را بیرون آورد..

با دست های لرزان با پنبه خون دستش را پاک کرد و بتادین روی زخمش ریخت که با سوزش دستش به خودش آمد و سرش را پایین انداخت و خیره حرکات دستش شد..

مخالفتی نکرد..شاید او هم از مرگ میترسید!

اولین بار بود زخمی را درمان میکرد..استرس داشت و موهایش که روی صورتش می‌ریخت تمرکزش را به هم ریخته بود..

کیوان دست سالمش را بالا آورد و موهایش را از صورتش کنار زد و جز به جز صورتش را از نظر گذارند..

_افرا

جوابی نداد و گاز استریل را دور دستش بست و سرش را بالا گرفت..آرام گونه اش را نوازش میکرد..
بغضی ته گلویش بود و صدایش میلریزد

_تو منو تنها نزار خب؟

کلمات را به زبان می آورد اما تمام فکرش
پی خودکشی نا موفقش بود..
کاش دوباره فرصتش پیش بیاید!
*****
(با فاصله نوشتم راحت تر بخونید… نظراتتون رو حتما کامنت کنید 😄)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 182

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

saeid ..

نویسنده رمان های بامداد عاشقی،شاه دل و آیدا
اشتراک در
اطلاع از
guest
116 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
sety ღ
1 سال قبل

چقدر کیوان گناه داره آخههههه🥲🥲🥲🥲
دلم براش میسوزههههه🥺🤦‍♀️

sety ღ
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

اون تیکه ک دنبال تیغ میشگت اولش گفتم میخواد افرا رو بکشه🤣🤦‍♀️

Nushin
Nushin
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

یعنی چی فعلا اگه قراره چیزی بشه مقدمه چینی کن یکم😂

Nushin
Nushin
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

آخه کیوان بیچاره و مظلوم رو چه به این کارا..😂

Nushin
Nushin
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

مریضِ خب بیچاره😂بیچاره و بدبخته بمونه بهتره تا شیطان

تارا فرهادی
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

ستیییی خواستم اولیی باشم😭🤣

sety ღ
پاسخ به  تارا فرهادی
1 سال قبل

🤪🤪🤪 دلت بسوووزههههه

Kgorshid Haghighat
1 سال قبل

عالی بود،آره با فاصله راحت تره:))

تارا فرهادی
1 سال قبل

حاااجی پشمام ریخت این کیوان چرا اینقدر موجیه
فاصله ها الان خوب بود مرسی مهسا جون 💜😍💞
شبم پارت میدی😭🥺

sety ღ
پاسخ به  تارا فرهادی
1 سال قبل

من دارم روش کراش میزنم تارا🤣🤣🤣

تارا فرهادی
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

نه نه فعلا جا داره🤣🤣
آخه چی تو این پسر موجی دیدی میخوای روش کراش بزنی🤣🤣

Newshaaa ♡
پاسخ به  تارا فرهادی
1 سال قبل

کلا ستی علاقه ی زیادی به کسایی که ثبات شخصیتی ندارن داره مثل آرتا و کیوان🤣🤦🏻‍♀️

sety ღ
پاسخ به  Newshaaa ♡
1 سال قبل

خداااییی آرتا از آراز بهتره اما کیوان از آرتا بهتره۱😁😁😁

Newshaaa ♡
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

واقعا که لیاقت آراز رو ندارین پسر به این خوبی جنتلمن مودب منظم😑

sety ღ
پاسخ به  Newshaaa ♡
1 سال قبل

چندش طوره😁🤣

Newshaaa ♡
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

نه خیرم هیچم چندش نیست😥اصلا واقعا که من میرم پیش آراز جونم☹

sety ღ
پاسخ به  Newshaaa ♡
1 سال قبل

ولی من تو واقعیت پسرای جنتلمن و آروم و خوشتیپ رو دوست دارم😁❤️

sety ღ
پاسخ به  تارا فرهادی
1 سال قبل

موجی بودنش ک دست خودش نیستش🥲🥲
ببین چقدر خوبهههه به افرا میگه منو تنها نزار🥺🥺🥺
ای کاش به من میگفتش🤣🤦‍♀️

Newshaaa ♡
1 سال قبل

خدایا خدایا خدااااایاااااا این چرا آخه همچینه اه اصلا بدم اومد ازش لیاقت نداره پارت قبل ازش تعریف کردم😑😑😑😑😑😑

camellia
camellia
1 سال قبل

ای وای!😥خو کاش دکتر بره ,چه می دانم روانپزشکی بدبختی چیزی…دارو هاشو خو بخوره.

Nushin
Nushin
پاسخ به  camellia
1 سال قبل

کیوان باید بره دام پزشک🤣

Fateme
1 سال قبل

چقد دلم به کیوان میسوزههه🥲
عالی بود❤️

Newshaaa ♡
1 سال قبل

ولی مرد رویاهای خودم رو تا الان تو رمان هیچکدووووم پیدا نکردم😑😂

sety ღ
پاسخ به  Newshaaa ♡
1 سال قبل

منم🤣🤦‍♀️

Newshaaa ♡
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

تو که دم به دقیقه رو همه داری کراش میزنییی من منظورم اینه کراش نزدم رو هیچکدوم😑🤣

sety ღ
پاسخ به  Newshaaa ♡
1 سال قبل

خوب کراش زدن با مرد رویا ها فرق میکنه🤣🤣

Newshaaa ♡
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

من همون کراش هم نمیزنم😂😂😂تو واقعیت هم همینجوری ام کلا خیلی سخت میشه کراش بزنم روی حتی بازیگرای سریالا🤦🏻‍♀️😂

sety ღ
پاسخ به  Newshaaa ♡
1 سال قبل

عجیب غریبی🤪🤣🤦‍♀️

Newshaaa ♡
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

*سخت گیر🤣🥲

نازنین
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

فدات بشم من توکلا استادکراشی😂

لیلا ✍️
پاسخ به  نازنین
1 سال قبل

اوهو نازی خانوم 😉

لیلا ✍️
پاسخ به  Newshaaa ♡
1 سال قبل

امیرعلی خوبه🤣

Nushin
Nushin
پاسخ به  Newshaaa ♡
1 سال قبل

حتما رمانای قایم موشک، بوسه بر گیسوی یار و مگس رو نخوندی که مرد رویاهاتو پیدا نکردی😂

تارا فرهادی
پاسخ به  Nushin
1 سال قبل

واااای جررر مخصوصا بوسه بر گیسوی یار🤣🤣🤣🤣🤣

آرمی
آرمی
1 سال قبل

عالی مرسی
بیچاره کیوان

نسرین احمدی
نسرین احمدی
1 سال قبل

خوب بود خسته نباشی خودکشی ناموفق کیوان بخاطر گذشتش بود یعنی قبلاً هم این گذشته باعث شده بود دست به همچین کاری بزنه؟ یا اولین بارش بود ؟ فیلمی که دیده بود خاطره تلخ از گذشته رو بیادش آورد که ترس از اینو د اشت که افرا رهاش کنه؟ودست به همچنین کاری زد؟

نازنین
1 سال قبل

عالیه خسته نباشی ولی کاش طولانی تر مینوشتی….دلم واسه کیوان سوخت 🥺

Ghazale hamdi
1 سال قبل

وای مهسا موقعی که افرا داشت دستش رو می‌بست یاد دست خودم افتادم🥺😢
کیوان خیلی گناه دارههههه😭😭
کاشان زبون کیوان هم بنویسی تا بفهمیم چرا اینجوری میشه🥲🥲🥺🥺
عالی بودددد🥰🤍

Ghazale hamdi
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

چیزی نشد بابا فقط یادم افتاد اون لحظه قیافه بقیه چجوری بود😂😂
🥲🥺
باچهه🥺🥺

Ghazale hamdi
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

والا همراه‌های من حالشون از من بدتر بود😂😂😂🤦‍♀️🤦‍♀️

Ghazale hamdi
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

آره خب ولی به نظرم فقط ترسناک بود چون حتی دردم نداشت🥲

لیلا ✍️
1 سال قبل

واقعا حالم بد شد و قلبم یخ بست از بس کع خوب مینویسی

تو رو خدا زودتر خوبش کن🤬

تارا فرهادی
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

پس امیدی هست🤣

تارا فرهادی
پاسخ به  تارا فرهادی
1 سال قبل

میگم مهسایی به جایی که روزی دو پارت بذاری بهتر نیست همشو با هم بزاری خیلی میجسبه آخه🤣🤣
خدایی خیلییی قلم و رمانت قشنگه اصلا صبرو تحمل ندارم برای پارت بعدی😭😭

تارا فرهادی
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

بی بلا خوشمل خاله🤣💗

HSe
HSe
1 سال قبل

همچنان مظلوم ترین فرد داستان افرا عه😥
خسته نباشی سعید جون❤️

Nushin
Nushin
پاسخ به  HSe
1 سال قبل

کیوان که مظلوم تره):

𝓗𝓪 💫
1 سال قبل

وااای خدا
نویسنده ما رو دق دادی پارت بده

لیلا ✍️
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

منظورش این بود کا از دیدن حال کیوان حرصش گرفته تموم کن این بازی کثیفو😂

لیلا ✍️
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

من نگفتم که فائزه اعتراض کرد

هر چند هممون دلمون میخواد زودتر این وضعیت تموم شه

𝓗𝓪 💫
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

آها منم منظورم اینه طولانی بده…اییش

𝓗𝓪 💫
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

چی شده …

تارا فرهادی
1 سال قبل

پارت 🥺

تارا فرهادی
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

اگه طولانی نیست نه هر موقع دادی😊

تارا فرهادی
1 سال قبل

پلیییز🥺

تارا فرهادی
1 سال قبل

طووووووووولانی🥺

تارا فرهادی
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

قول قولا فردا خیییلی طولانی باشه 🥺🤣
ااای خدااا چرا منو معتاد این رمان کردی که ۵ دقیقه یکبار میام به سایت سر میزنم🥺🥺🤣

تارا فرهادی
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

وااااای دمت گرم🥺😍😍💜

Nushin
Nushin
1 سال قبل

بمیرم برا کیوان🥺💔
خیلی قشنگ نوشتی مرسی واقعا🥹🙏🏻

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

همه ی مردا اینجوری هستن؟
سهیل سرما خورده بود، بعد ضحی براش سوپ اورد اینقدر خودشو ناز میکرد هی میگفت نرو پیشم باش و…..😒
اخرشم پسرعمم گفت جمع کنین دیگه اه اه دارم بالا میارم😂
خسته نباشی اقا سعید

Nushin
Nushin
1 سال قبل

رااااستی اینطور که با فاصله مینویسی بهتره هر چند که تک رمانت همینجوری هم عااااااالیه

تارا فرهادی
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

سعید تو هم مثل من خواب نداری🤣🤣

تارا فرهادی
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

دقیقا 🤣🤣
تو ساعت چند میخوابی؟
من حدود چهارو نیم صبح😎👹

تارا فرهادی
پاسخ به  تارا فرهادی
1 سال قبل

برم مدرسه نشونم میده این بیدار موندنام😅🤣🤣

تارا فرهادی
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

واااااای 😭😭

تارا فرهادی
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

بله متاسفانه🤣🤣
خوش به حالت من خوابم نمیاد🥺🥺🤣

تارا فرهادی
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

نه من بخاطر امتحانات نهایی برای هر کتابی تا صبح بیدار موندم برای همین از همون موقعه تا حالا نظم خوابم بهم ریخته و گرنه کلا تا از ساعت ۴ و ۵ صبح که بخوام ۱۲ ظهر یا ۱۳ بیدار میشم

تارا فرهادی
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

نمیدونم ولا🤣
خب عشقم مزاحمت نشم شبت بخیر😍💜🌒

مائده بالانی
1 سال قبل

دلم خیلی برای کیوان سوخت.🥺

دکمه بازگشت به بالا
116
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x