رمان شاه دل پارت 28
با دست های لرزان که لرزشش آشکارا دیده میشد صندلی را عقب کشید
هیچ نشستن روی آن صندلی را دوست نداشت
نشستن یعنی مهر تایید به حرف های دیگران مبنی بر دیوانه بودنش!
روی صندلی نشستن و خیره در چشم های متعجب دکتر گفت:
_خب حالا باید چیکار کنم
عجیب حرف میزد و گویی که آمده تکلیفش را تمام کند برگردد!
شاید تلاشی برای بهبودی نمیکند و این بزرگترین اشتباه اوست.
دکتر که لبخند روی لبش زیبا ترین چیزی بود که در آن اتاق به چشم میخورد عمق گرفت و گفت:
_فکر نمیکردم بیای
کاش دکتر قلبش را خط خطی نکند به خصوص که رگه های غیرتش وصل به همان قلب تپنده اش بود
اخمی کرد و گفت:
_منتظرم بودی دکی؟!
خوب میدانست پدرش همه چیز را به خوبی برایش شرح داده
پوزخندی به چهره ی مهربان دکتر زد
_خوب پسرم حالت خوبه؟
چرا حرف های دکتر وادارش میکرد تمام گذشته اش را روی دایره بریزد
از تمام وقایع تلخ زندگی اش بگوید و در چشم های مهربان دکتر نگاه نکند
آخر چشم های مهربان دکتر گرمی شدیدی داشت که باعث میشد سرمای چشم هایش فرو کش کند
مهربانی در آن دنیای بی رحم معنایی نداشت!
سرما و سوزش یک چشم میتوانست خاری باشد برای یک کسانی!
از تمام گذشته اش گفت الا چیزی که باید بگوید
خواهرش تمام چیز هایی بود که باید برای دکتر کلمه به کلمه اش را با دقت میگفت اما سکوت کرد و چه سکوت نابجایی!
حالت تهوع مثل تمام این روز هایش که گریبان گیرش بود سراغش آمد
نگاهش روی میز چرخ خورد
شکلات هایی با روکش های طلایی و قرمز که عجیب وسوسه میکرد برای خوردنش دست دراز کند
به خصوص که حالت تهوع اش هر لحظه بیشتر از قبل میشد
اولین شکلات را که در دهان گذاشت دوباره نگاهش به چشم های دکتر خورد
اخمی کرد و سرش را پایین انداخت
چرا باید به یک غریبه اعتماد میکرد!
تا همان جا هم زیادی برایش حرف زده بود حالا دیگر کافی بود!
صندلی را عقب هول داد که صدای ناهنجارش باعث شد دکتر برای لحظهای اخم کند
هر چه باشد آن آدم را همان حاجی پیدا کرده بود
زخم دوباره از حاجی دیگر حماقت بود!
_بشین پسر هنوز وقت هست
راستش تا ساعت ها هم آنجا مینشست و یک ریز حرف میزد دکتر بی شک تمام افراد حاضر را رد میکرد تا کیوان باشد تا تمام چیز هایی که روی قلبش تلنبار شده را بیرون بریزد
هرچه باشد او به سختی قانع شده بعد از سال ها..!
_من دیگه حرفی ندارم
در سکوت از اتاق خارج شد و بعد از پرداخت ویزیت از مطب بیرون زد
چه هوای آزادی داشت آن بیرون!
اکسیژن به تندی وارد ریه هایش شد به طوری که گویا زیر آن سقف درحال خفه شدن باشد
قدم هایش را آهسته برداشت ولی تمام مدت احساس میکرد سایه ای دنبالش است!
سایه ای که هر جایی امکانش باشد قایم میشد
زیر درخت!
پشت دیوار های خانه!
هرجا که فکر کنی!
قبل تر ها بیشتر از حالا احتیاط میکرد ولی امروز آن قدر تخت تاثیر حرف های دکتر قرار گرفته بود که احساس میکرد خودش هم وجود خارجی ندارد!
شاید سبک شده بود!
پیاده روی مثل تمام روز ها کمی حالش را بهتر میکرد
از کوچه پس کوچه ها عبور میکرد تا شاید صدا هایی که در اطراف بود گوش هایش را آزار ندهد!
سایه ای که ناپدید شده بود حالا به وضوع دیده میشد
ولی حالا بیشتر از یک سایه بود!
سایه ها میتوانند خطرناک باشند؟!
(نظراتتون بهم انرژی میده پس فراموش نکنید😄)
کامنت کاملیا رو نمیبینم حتما سرش شلوغه نتونسته بیاد
سعیدی پین کن اگه خوند جواب بده
اره حتما کار داره
دیروز واسه بامداد عاشقی کامنت گذاشته
پین میکنم
مرسی سعییید ژووونم 😍😍😍😍
بیین برا تو اولههههه
مرسی گلی😄🥺
چقدر کیوان کراشههه منههههه😍😍😍
توهم کم بود که اضافه شدش😂🤦♀️
مرسی سعید ژون که امشب پارت گذاشتی❤❤
جدا🤣🤦🏻♀️
شاید توهم نباشه!
خواهش گذاشتم خوشحال شب🥺🤣
عشق منی توووو😍😘❤
اگه پسر بودی خودم میومدم خواستگاریت😂🤦♀️
*خوشحال شی🤦🏻♀️
خوداااا 🥺
ذوقققق🥺
انقدر خودم سوتی تایپی میدم سوتی تایپی های بقیه رو راحت رمز گشایی میکنم😂😂😂🤦♀️
وااای منم🤣🤣🤦🏻♀️
دیدم پیامات رو 😂
تازه باز اینجا حواسم هس مث آدم بنویسم🤣🤣🤣
رمانام رو خواهرم برام غلط گیری میکنه وگرنه نمیشد خوندشون😂🤦♀️🤦♀️🤦♀️
توخودت کلا سوتی هستی😂😂😂عالی بودمهساجون
ممنون که خوندی نازنین بانو🌷🌿
نازی منو نکوبون روحیه ام شکننده شده😂🤦♀️
وای توجون منی نمیگم عزیز می میدونم بدت میاد پس جونمی جووووون
اینا رو باید به شوهرت بگی نه من😂😂😂
حسودی میکنه هاااا😁😁😁🤣🤣🤣🤣🤣
نه دیگه پررو میشه باید بذارم به دلش بمونه….هی نذارمن پشت سرش حرف بزنم یهو سرمیرسه مثل اوندفعه حسابمومیرسه😲
تقصیر خودته که اینجا رو به شوهرت گفتی وگرنه الان داشتیم کله پاجه شو بار میذاشتیم😂😁
نه دیگه باحرفایی که برام بقیه درآوردن الان کله پاچه ی خودمو بازگذاشته بودین….
😑🔪
باز شروع نکن دیگه نازی🥺
بخدا این چاقوروگذاشتم من به موقع ازش واسه اونی که استارت زداستفاده کنم …🗡️🗡️🗡️اگه بدونی امیرعلی چقد دعوام کرد بهم حق میدادی
بهت حق میدم نازی🥺
حالا بیخیال یادش میفتم خیلی عصبی میشم …راستی دانشگاه چی آوردی؟
هنوز جواب انتخاب رشته نیومده ولی تهران سراسری قبولم صد در صد💪😁
باریکلا ایشالا موفق باشی عزیزم شاید یه روز تهران همدیگه رودیدیم
مرسی نازی جونی😘❤
همچنین❤❤❤
امیر علیم خیلی گاوه از نظر من😁
خودشم بیاد توروش میگم😁😂
توروش آخه بچه مدرسه ای مگه میبینیش که توروش بگی …بعدشم دلت میاد خوب هرکس بود ناراحت میشد منم خنگ بازی درآوردم نبایدازهمه چی حرف میزدم
اتفاقا نازی تو خنگ بازی در نیاوردی
هر آدمی یه جایی نیاز داره خودشو خالی کنه
بعدشم من داشنجو حساب میشم نه بچه مدرسه ای😑😑😑
اوه یادم رفت دانشجو….شنیدی میگن همه ی درداتو به کسی نگو چون یه روز برعلیه ت استفادشون میکنه منم دقیقا همین کارو کردم بقیه هم فکرکردن هرکس مشکل داره دروغگوئه من وقتی میرفتم پیش روانشناس آدمایی رودیدم که مشکلاتشون هزار برابر بیشترازمن بود نمیدونم چرا بقیه به من تهمت زدن ازقلبم بیرون نمیره بد دلم شکست…🥺
🥺
جدی میگی نازی؟!
یعنی این طوری باهاش حرف نمیزنی؟
با کی؟
شوهرت😂
نه بابا شوخی میکنم حالا نه اینجوری ولی خب رابطمون خیلی خوبه اما من یه کوچولو خجالتیم
دلم شوهر خواس🥺😂🤦♀️
همیشه هم گل وبلبل نیستا مشکلات توهرزندگی هست
نمیشه ک مشکل نباشه ولی خوب زن و شوهر بازی خفنه نه؟؟؟😂😂😂
هیچم خفن نیس بنظرم معایبش بیشتره تا مزایاش
بازی نیست که ولی خب فعلاخیلی خفنه حالا خداکنه تا آخرعمرمون همینطوری پیش بره
سلام نازنین خانم
من رو خاطرتون هست یا نه رو نمیدونم🙂ولی بدونید من بابت اون روز واقعا عذر میخوام.یه پیغامی هم بعد اون موقع براتون داشتم ولی متاسفانه شرایطش پیش نیومد که جایی براتون بفرستم.
به هر حال که من واقعا به خاطر زود قضاوت کردم و همچین آدمی نیستم اصلا خودم متوجه نشدم چی شد واقعا عصبانی بودم.امیدوارم بتونید کمی ببخشین من رو🥲
نیوشا جونم خوب تورویادمه …تو،سحر،تارا،ضحی اصلا یادم نمیره نمیدونم چی بگم شاید توهم تحت تأثیر حرف بقیه قرار گرفتی ولی من آدم بدی نیستم کینه ای هم نیستم ولی نمیتونم بگم دلخورنشدم یادلم نشکست ولی امیدوارم من بشم درس عبرت که دیگه بخاطرحرف بقیه به کسی تهمت نزنید…منم بخشیدم عزیزم بیخیال چون مطمئنم این حرف ازیه کس دیگه رفته توذهن شما
درک میکنم🙂
فضای اون شب به شدت متشنج بود نازی جان و واقعا تو شرایط نبودید ببینید چه اوضاعی بود…
به هر حال که من آدمی نیستم که به راحتی و از روی عمد بخوام دل کسی رو بشکنم یا تهمت بزنم بهش چون برای خودم کم پیش نیومده تهمت تا حالا🥲
متشکرم عزیزم🌱❤
بوس بهت نازی خوشگله😘❤
قربونت عفریته ی من😘❤️🌹
دیگه کلا غلط املایی میشد🤣
در صورتی که فقط به خاطر سرعت بالای تایپ هستش 😂
بسیار عالی مهی جان خسته نباشی🧡😻
مچکرم نیوشا جان 🥺🌷
عالی عزیزم❤️
متشکرم🌸
یعنی چی میشه آخرش
عالی بود جانیم
پارت بعدی متوجه میشید😊🌷
اوه اوه جای حساس تموم کردی کهههه😥🥺
فکر کنم افرا خودشم باید با کیوان بیاد تا عین آدم حرف بزنه🤦♀️
عالی بودددد😃✨️🤍
ایشالا پارت بعدی میخونید😁
ممنون غزل جان🌿🥺
مثل همیشه 🙂🎧
با این رمان خاطراتمو یادم میاد 🙂💔
خوشحالم که میخونی گلی💐🌿
خیلی قشنگ بود حالا سایه بلایی سرش نیاره …پارت بعدی مشخص میشه؟
اره پارت بعدی مشخص میشه حتما
ممنون گلی🥺🌷
عالی بود عزیزم👌🏻
خوشحالم برای کیوان که یک قدم واسه بهبودیش برداشت امیدوارم بلایی سرش نیاد فقط😟
ممنون لیلا جان🍃
حالا باید ببینیم چی میشه🥺
آها فهمیدم سایه افراس که دنبالش میکرده ببینه میره دکتر یا نه
حالا پارت آینده میفهمید 😌
مچکرم از نظرت فاطمه جان🍃🌸
باشه حالا کی پارت میدی ؟؟ شب ؟؟ برم اون موقع بیام همس اینجا پلاس نباشم
اره احتمالا شب پارت میدم
خسته نباشی زیبا و خوب بود
ممنون مائده جان🌷💐
خیلی ممنون از قلم زیبات🤍✨🤍
مچکرم🥺💐
چرا از بچم افرا ننوشتی ؟؟
دختر گلم بره عشق و حال …. کیوان هرکاری دوست داره بکنه 🤕
گفتم ی مدت هم از کیوان بنویسم😊
حتما🤣💐
عالی بود … 💜 خسته نباشی
متشکرم🥺
عالی بود💜😘
مرسی سعیدی😍😍
کاشکی کیوان خوب بشه🥺
مچکرم تارا
ایشالا خوب میشه🥺🍃