رمان فرفری پارت19
_خانم رضایی چیشد خوبین؟
_اره اره خوبم فکر کنم فشارم افتاده
_برید داخل یه چیزی بخورید
_چشم
برگشتم برم داخل که شنید محمد گفت منم برم با اجازه دستمو بشورم بیام
پا تند کردم رفتم آشپزخونه
یه لیوان شربت ریختم بخورم که یکم حالم بهتر بشه
با لرزش دستام به زور لیوان رو بلند کردم که
_به به خانم دزده
_هیییین
لیوان از دستم افتاد شکست از ترس جیغ آروم زدم
برگشتم دیدم محمد پشتمه
_چی میخوای تو حرفاتو تو شب
خواستگاری زدی حالا دنبالم نیا دست از سرم بردار
_ببینم اینا میدونن که به کی اعتماد کردن یا جور دیگه مخشون رو زدی آخه آقا خیلی هواتو داره ؟
_منظورت چیه؟
_خب دیگه خودت بفهم دیگه
بعد درکمال وقاحت سرتا پام رو مثل آدم هیز نگاه کرد
به خودم لرزیدم این آدم واقعا محمد هستش
_درست حرف بزن خیلی کثافتی
خواستم بهش سیلی بزنم که دستمو رو هوا گرفت منو هُل داد کوبید به دیوار
پشتم محکم خورد به دیوار درد تو کمرم پیچید
آخ
خودشم چسبید بهم
تو شُک کارش بودم که دم گوشم گفت
ببین منم دست وبالم پول اومده گاهی پیش منم بیا قول میدم راضی برگردی
تف کردم تو صورتش که با خنده چندش صورتشو پاک کرد
بعد با مشت کوبید تو شکمم
آی خدا
_حقت یه سیلی تو دهنت بود ولی جاش معلوم میشه
بعد خواست سرشو بیاره منو ببوسه که
آخ گفت پرت شد وسط آشپزخونه
برگشتم سمت در دیدم آقا با عصبانیت زده پشت گردن محمد بعد هُلش داده کنار
باترس همون جا نشستم زمین
آقا با عصبانیت محمد رو کتک میزد وداد میکشید
_عوضی چطور تونستی بهش دست بزنی کثافت من بهت اعتماد کردم آوردم تو خونم بعد دست رو خانواده من بلند کردی ؟
میکشمت
از این که منو خانواده خودش میدونه قند تو دلم آب شد
ولی بخاطر اینکه گفت محمد رو میکشه ترسیدم
نه برای محمد چون تو قلبم برای من تموم شده ترسیدم آقا تو دردسر بیفته
با پاهای لرزون بلند شدم رفتم جلو از بازوی آقا گرفتم با زور کمم کشیدم عقب و
_آقا ولش کنید تروخدا کشتینش
برگشت با عصبانیت نگاهم کردو
_تو دلت چرا واسش میسوزه داشت اذیتت میکرد
_نه بخدا دلم براش نمیسوزه برعکس دلم خنک شد
ولی نمیخوام برای شما دردسر بشه
_نگران من نباش
بعد هم محمد رو که سروصورتش خونی بود بلند کرد برد بیرون
دوستش رو صدا کرد گفت هرچه سریع تر ببرتش بندازه جلوی خونش بعد هم اخراجش کنه
دوستش محمد رو گرفت کشید سمت در
که محمد با حال بدش بازم زهرش رو ریخت برگش عقب وگفت
_من روزدین اخراج هم کردین ولی بدونین اونی که خانواده میگید بهش یه دزده
حتی یه خانواده درست هم نداره اگه اینجاست بدون به زودی خونتون رو خالی میکنه
بعد سرفه کرد وخون از دهنش ریخت
دوست آقا به زور کشیدش وگفت
_محمد کم زر بزن راه بیفت
رفتن ولی حرفای محمد باعث شد دنیای جدیدم خراب بشه
مطمعنم آقا اخراجم میکنه شاید به پلیس منو معرفی کنه
با سابقه ای هم که دارم بیچاره میشم
با فکر به این چیزا چشمام سیاهی رفتو افتادم
اصلا فکر نمیکردم محمد اینجور آدمی باشه
ای بابا فرفری توهم که تاااا خوشبختی میخواد بهت رو کنه ، بدبختی کلید میندازه میاد داخل