رمان فرفری پارت29
تو راه حرفی رد وبدل نشد
رسیدیم سرکوچه پیاده شدم
خداحافظ
_خداحافظ
راه افتادم برم
دیدم چند تا پسر تو کوچه هستن
ونگاهشون به منه بیخیالشون شدم
وخواستم رد بشم که
_با بالاها میپری خوب پول میدن
_اره داش ماشینش رو دیدی چه خفن بود
_اره اینا واسه هر سرویس پول خوب میدن وسیر که شدن شوتت میکنن
از حرفاشون حرصم در اومده بود سر بلند کردم جواب دادم
_معلومه تو این کار حرفهای هستین
ننه وخواهرتون خوب پول آوردن یا شوت شدن؟
پسرا چنان عصبی شدن که حمله کردن بزنن خواستم فرار کنم که دستمو گرفتن
یکیش اومد بهم سیلی بزنه که چشمام رو بستم
آخ
وا صدای کیه چرا سیلی نخوردم
چشمام رو باز کردم دیدم آقا دست پسره رو پیچونده
اون دوتای دیگه هم منو ول کردن رفتن کمک دوستشون
هرسه رو بزاریم رو هم بازم یه آرشاویر نمیرسن
هین چی گفتم اسم آقا رو تو دلم گفتم ووی چه با حاله اسمش
فکر کن صداش کنی آرشا
وُجی:خاک تو سرت الان به جای خیال بافی برو کمکش
_وای یه بار راست گفتی کیش کیش برو منم برم کمک
بعد بدو رفتم جلو با کیف حمله کردم
یکی میزدم سرشون یه لگد میزدم باسنسون
آرشاویر هم چندتا مشت زد
واوناهم دیدن دارن حسابی کتک میخورن فرار کردن
تا رفتن دستمو بردم بالا گفتم
✋بزن قدش
دیدم با چشمای قد توپ تنیس نگام میکنه
خجالت کشیدم سریعع دستمو انداختم پایین
_بیا ببرمت خونه که تنها خطرناکه
بعد راه افتادیم منو تا جلوی در همراهی کرد
جلوی در رسیدیم یاد حرف بابا افتادم
بهش گفتم گفت خودش خبر داره ومشکلی نیست
بعد خداحافظی کرد ورفت منم رفتم خونه
جوجه رو یکم گرم کردم آوردم سر سفره
داداش بیچارم چقدر ذوق کرد
خیلی ساله جوجه نخورده بود
بعد شام چایی گذاشتم
ریختم بردم رفتم خودم زود خوابیدم
فردا جمعه هستش باید زود برم آخه لاله خانم اونجاس
صبح رفتم دیدم سماور روشنه دیگه بقیه کارها رو انجام دادم
داشتم میز میچیدم
دیدم آقا آرشاویر با لباس ورزشی ویه حوله دور گردنش از بیرون اومد
سلام دادم وگفت میره دوش بگیره
بیاد داشت میرفت از پشت نگاهم افتاد به هیکلش
جوووون عجب هیکل میزونی
خاک بر سرت دختره هیز
ای بابا وجی بزار ببینم دیگه حواسش نیست
بیشعور برو سر کارت پسر مردم دید زدن نداره
مگه خودت ناموس نداری
بهش یه چشم قره رفتم خندید رفت
البته راست میگفتا من چرا انقدر چشمام بی تربیت شده
برگشتم رفتم خانم رو بیدار کردم
لاله وشوهرش اومدن پایین
فقط چون زود بود گفتن بزاریم بچه ها بخوابن
بعد صبحانه مشغول جمع کردن میز وتمیز کاری شدم
لاله وخانم هم نشستن اروم اروم حرف میزدن
مردا هم رفتن اتاق کار
بزن قدش 😂😂😂
#حمایت_از نویسندگان
#حمایت_حمایت
موفق باشی
خیلی خوب بود 😍😍
فقط یذره از این یک نواختی دربیاد عالی میشه😊💓
#حمایت_از_نویسندگان
#حمایت از نویسندگان🤗