سهم من ازتو پارت43
-مرسی داداشم
-الیزابت چیشده حالت خوبه؟
-خوبم نگران نباش
-مرسی دیگه همینقدر بهم اعتماد داری!
-معلومه ک بهت اعتماد دارم!
-پس چرا نمیگی؟
-چی باید بگم؟
-این حرفا چیبود توی گپ؟
-من بهت اعتماد دارم کای…
-بگو خب
-من ازوقتی ازویلیام جداشدم بیماری قلبی دارم و بعد عروسیم بیماری روانی هم پیداکردم،اینو کسی نمیدونه
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_
چن شب بعدازاین حرفا الیزابت طلاق گرفت و رفت ب کره جنوبی…
ویلیام=کای؟
باصدای ویلیام ب خودم اومدم و بهش زل زدم…اون نباید میفهمید
من=چیزی نیست ب قلبش فشار اومده
ویلیام=مطمئنی؟
من=اره…میونگ کجاست؟
ویلیام=پیش جوسیکاس
من=اها باشه
الیزابت=کای
برگشتم سمتش…
من=بهوش اومده خواهرقشنگم؟خوبی؟
الیزابت=چیشده؟
من=هیچی…هیچی نشده
ویلیام همونجا وایساده بود و سرشو انداخته بود پایین…
ویلیام=من…من دیگه میرم
من=باشه
الیزابت=شب شده؟!!!
من=اهوم
الیزابت=میونگ!
من=پیش دوستته
الیزابت=کدوم دوستم؟
من=جوسیکا
سرشو تکون داد
من=الیزابت،چندجلسه باید بری پیش روانشناست
الیزابت=چرا چیشده؟
من=هیچی فقط باید بری
الیزابت=نمیخوام برم
من=منم باهات میام
الیزابت=نمیخوام من روانی نیستم
قلبم آتیش گرفت،چشمامو روهم فشار دادم و لب زدم
من=بخواب…امشبو اینجاییم
سری تکون داد و اروم چشماشو بست…منم روصندلی نشستم و سرمو ب دیوار تکیه دادم و کم کم خوابم برد…
•الیزابت
چشمامو باز کردم…صبح شده بود،کای خواب بود و
دلم نیومد بیدارش کنم…به گوشه اتاق زل زدم…کاش
برمیگشتم ب کره،شاید بقیه بگن داره فرار میکنه،واقعا
همینطور بود من فرار میکردم،هردفعه!هردفعه پناه
میبردم ب کره،پیش اقای هوانگ حالم خیلی
بهتربود…یکم توگوشی مشغول شدم تصمیم گرفتم
برم بلیط بگیرم،سرم رو ازدستم بیرون کشیدم و رفتم
سمت در…
کای=کجا؟
برگشتم سمتش
من=میرم بیرون هوابخورم
کای=منم میام
لعنتی انگار میدونست چی توسرمه
کای=مرخصم شدی بریم دیگه
باحالت غمگین ادامه دادم
من=باماشین نمیام
کای=پیاده میریم
من=کجا میریم؟
کای=روانشناس