سهم من ازتو پارت46
یکم بیشتر ب پاتریک دقت کردم دیدم عه هنوزم انگار
جوجهم وقتی کنارش وایمیستم
من=اهههه برو کناااار
انگار فهمید دلیل این حرفم چیبود ک ازقصد اومد کنارم وایساد
پاتریک=چی؟
من=پاتریک برو کناااااار اههه رومخ چرا باید اینقد
قدبلند باشی؟اییییش دودقه نمیتونم بخودم
افتخارکنم این پیداش میشه
خندید…
پاتریک=دلتنگ همین عصبی شدنات بودم ابجی موزیم
من=هی!
کای=میبینی داداش هنوزم موزیه
من=بس کنین اه
کای=زودم عصبی میشه خانم نق نقو
پاتریک=قبلنا اینطور نبود!
بااین حرفش کای نگاهشو بهم دوخت و هچی
نگفت…سرمو انداختم پایین یهو آنا پیداش شد
آنا=سلااااااام بروی ماهتووووون
من=علیک سلام کجایی؟
آنا=باویلیام گفتیم تقسیم کنیم دونه دونه زنگ بزنیم خبرشون کنیم
من=اها خب خوبه
ویلیام=خب همگی بیاین بریم بشینیم تابقیهم میان
من=بریم…
رفتیم همگی نشستیم و مایکلم اومد همگی بودیم مونده بود جوسیکا…
من=من برم الان برمیگردم
رفتم سمت دستشویی،سرمو ب دیوار تکیه دادم
من=ازپسش براومدم…تموم شد
چنتا نفس عمیق کشیدم نباید دوباره عصبی
میشدم،ی قرص خوردم و اومدم بیرون…
•کای
بعد رفتن الی جوسیکا اومد…
جوسیکا=سلام…میونگ بشین
من=علیک سلام بفرمایید
یکم همه رو نگاه کرد
جوسیکا=پس اون روانی کو؟
ویلیام=عه عه عه عه چرا اینجوری میگی
من=احتزام خودتو نگه داز
پاتریک=خدا لعنتت کنه کای هنوز یادته🤣
جوسیکا=اگه روانی نبود اینهمه ناز کشیدنا بیهوده نبود
پاتریک=بسه جوسیکا بشین
مایکل خندید و ویلیام چشم غرهای بهش رفت و
نشست…انگار نمیخواست دوباره دعوا بشه،همه
همین بودیم…الیزابت ک برگشت پاشدم تازه این
جمله رو یادم اومده بود روکردم بهش و
من=احتزام خودتو نگه داز
یهو پقی زد زیرخنده
الیزابت=عییی هنوز یادته🤣چشم احتزام خودمو نگه میدازم
من=بفرما بشین
•الیزابت
کای=بفرما بشین
خیلی سخت بود اونم واسه منه مغرور اما ب
هرسختی بود رفتم پیش جوسیکا نشستم،بهرحال
اخرش آشتی بود دیگه
من=ببخشید حق باتو بود زیادی دارم سخت میگیرم
جوسیکا از بیماری من خبرنداشت پس حق داشت اگه درکم نمیکرد
جوسیکا=اشکالی نداره
خواست بیاد بغلم ک عقب رفتم
جوسیکا=تفففففف
همگی زدن زیرخنده
پاتریک=جوسیکا باید عصر میرسیدی اون موقع خودش بیخود میپرید بغل این و اون
من=هی من فقط اومدم بغل تو!ک نمیدونم واسه چیبود
جوسیکا=الانم بیا دیگه
من=باشه کوتاه!!
بعدش رفتم روصندلی نشستم
من=راستی میونگ کجاست؟
پاتریک=راس میگه ها!
جوسیکا=گفت میره عروسکشو از ماشین برمیداره میاد
من=خوبه
میونگ=خالههههههه
من=سلام عزیزمممم دلم واست تنگ شده بود…
میونگ=دل منم تنگ شده بود…خاله فردا میرم؟
عزیزم…اخه الان چی میگفتم بهش