اولین باری که دیدمت
میدونستی اولین باری که دیدمت ، هیچ وقت فکرش رو نمی کردم که پادشاه قلبم بشی !
یادته!!!
اولین باری که دیدمت ، داشتی کتاب شاهنامه رو می خوندی !!!
دقیقه کنار گلدون گل رز فیروزه ای ، تو کافی شاب خیابان انقلاب!
آه، راستی !! اون روز بارون میومد!
با خودم گفتم ، چه ترکیب جذابی !! انگار از دل رمان ها در آمده!!
همین جور داشتم فکر میکردم که اگر نقاش بودم ، حتما این منظره رو نقاشی می کشیدم بهم لبخند زدی و گفتی : خانم مشکلی پیش آمده؟
یک لحظه قلبم یک تپش رو فراموش کرد ، میدونی چرا ؟ چون کهکشان راه شیری رو داخل چشمات جا دادی !
دوباره صدام زدی و من هل شدم و گفتم : اگر شما رو زود تر می دیدم ، حتما ستاره شناس میشدم و چون این دو گوی جادویی هر کسی رو عاشق ستاره ها می کرد !
قلم گیرا و قشنگی داری👌🏻👏🏻 دلنوشته زیبایی بود و خوب تونستی احساسات داخلش رو توصیف کنی⭐
ممنونم 🌹
امیدوارم برای اولین نوشته خوب باشه !
اگه برای اولین باره میتونم بگم عالیه، استعداد درخشانی داری به تلاشت ادامه بده
ممنونم 🌹
واییی قلبم 😍
آسمون قلبم ستاره بارون شد 🥰
راستی دیشب یهویی خواستم بنویسم چون یکم برای تخلیه احساسات بد ، نیاز به کاری داشتم !
چشم ، سعی میکنم که سوراخ و سنبه های وقتم ، تایمی برای پرورش بزارم !
خیلی قشنگ بود عزیزم🥹😍
مرسی 🌹، چشمات قشنگ میبینه 😍🥰
عالی بود نیکا جان…. ❤️ قلم عالی داری 💜🙂
مرسی 🥰🌹😍
ایی ، قلبم
پروانه بارون شد