خلاصه رمان آیدا

مقدمه:
گوش سپردن به آوای زیبای صدایت قشنگ ترین چیزی بود که در کل زندگی ام می‌توانستم به آن فکر کنم
ولی بدون هیچ آمادگی وارد دنیایم شدی
دنیایی که جایی برای عشق و عاشقی نداشت
قلب نا آرامم با هر‌ نگاهت به اوج شادی می‌رسید
ولی چرا برق چشم هایم هیچ اهمیتی برایت نداشت!
کاش بفهمی که چقدر سخت است بازیچه ی کسی شوی که با تمام روح و قلبت دوستش داری
آری دوستت داشتم!
شاید این اولین باری است که اعتراف میکنم ولی چه حیف..!
آن روز ها در اوج شادی هایم غرق بودم و هرگز به نداشتند فکر نکردم
ولی کاش فکر میکردم تا چنین ضربه ای نخورم
ضربه ای دردناک که هیچ مسکنی جز لبخند هایت التیام بخشش نیست
میدانی..؟
من برق زیبای چشم هایت را که در پس تاریکی های شب هم به چشم می‌خورد را هرگز فراموش نمیکنم
حالا خود دانی!
کاش برگردی و مرا با این خاطرات تلخ و شیرینت تنها نگذاری

خلاصه:
لبخند هایی که گویا مهربانی به همراه دارد ولی کسی چه میداند شاید پشت این نقاب مهربانی مردی باشد با هزاران نقاب های تودرتو!

دختری از جنس شجاعت!
شجاعتی همراه با روحیه ای لطیف که اگر آن شجاعت هایش نبود بی شک در نبرد های ناتمام زندگی تن به شکست میداد!

خلاصه که زندگی همین درد و غم هایش نیست در لابه لای تمام این ها چیزی به نام عشق وجود دارد
ولی باز هم کسی چه میداند که سرنوشت چه خواب هایی در سر دارد!
گاهی سرنوشت تصمیم می‌گیرد روبه رویت بایستاد و سختی کار هم همین جاست.

(لطفا حمایت کنید و کامنت بزارید تا با انرژی بنویسم🌿✨)