نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان رئیس جذاب من

رئیس جذاب من پارت ۱۱

4.5
(13)

(آراد)
از عصبانیت رنگ های گردنم بیرون اومده بود.
طوری داد میکشیدم سرش که با صدای خودم گوشام تیر کشید.
اخه یه آدم چقدر میتونه آشغال باشه.
با چه رویی بازم بهم زنگ زده بود.
_خوب گوش بگیر هرزه ی عوضی .
اگر یکککک بار
.فقط یککک بار دیگ این شماره رو توی خط خودم ببینم
روزگارتو طوری سیاه میکنم
چشمات جز مشکی رنگی و نبینن
حااالیت شد!؟؟؟؟؟
(کمند)
با احساس صدای دادی از خواب پریدم
وای این دیگ کیه!؟
حس کردم صدا از داخل باغ میاد
پرده رو کنار زدم و دیدم بللله
آراد تلفن به دست داره دادو هوار میکنه
بیچاره اونی که پشت خطه.
من جای اون موهای تنم سیخ شده.
این پسر واقعا وحشتناکه اوووی خیلی باید مراقب باشم که در راستای عصبانیتش قرار نگیرم.
والا معلوم نیست چه بلایی سر آدم بیاره
_دخترم عه بیدار شدی!؟
_جانم مامان!؟
_میگم آقا آراد گفت یه قهوه درست کنی ببری واسش.
_من!؟ماامااان میشه شما خودت ببری !؟ندیدی عصبانی بود یهو کار دستم میده.
_نه دخترم چه حرفیه!
گفت حتما خودت ببری واسش.
اوووف.
یه ابی به صورتم کشیدم و مشغول دم کردن قهوه شدم.
کنارشم یه کیک شکلاتی گذاشتم و به سمت اتاقش رفتم.
_بیا تو.
سلام آقای رئیس قهوه تون و آوردم.
گفتم شاید کیکم میل کنید کنارش.
بفرمایید.
_هه!
از کی تا حالا رئیس صدام میکنی!؟
_خودتون فرمودید خب.
_ترسیدی!؟
_از چی!؟
_خوبه ازم حساب ببری.
میتونی بری.
فوری خودمو بیرون انداختم و د فرار
_الو سارا!؟جانم بگو.
_کمند خر حاضر باش صبح قراره بریم کوه.
چه خبره دوباره ول کن من حوصله ندارم.
_مگهدست تووووا!؟درضمن اون پسر خوشتیپه ام میاد.
_کیو میگی!؟
_آقای آراد رادمنش.
_سااااااررررررا به چه حقققی به اون گفتی من نمیااام مگه از جوونم سیر شدم شما برید.

_غلط کردی از کله ات میکشیم میبریمت.
عههه گوشیو قطع کرد دختره ی خیره سر.
من یکی که عمرا برم.

من برای خودم یه خانم پولدار مستقل بودم
خاستگارای خوشتیپم یکی پس از دیگری صف کشیده بودن.
نمیدونستم کدومو انتخاب کنم کدومو جواب کنم.
یهو پری و سارا سر رسیدن و دیدم لباس های پاره پوره پوشیدن و کاسه ی گدایی دستشون گرفتن تو مطب من.
یااا خدددا اینا چرا شکلی شدن پس!؟؟؟؟؟
بوی بدی میدادن و جلوی هر کدوم از مریضام که میرسیدن با ترس فرار میکردن
یهوو با خنده و قیافه ی جن زده سمت من اومدن.
داشتم عقب عقبکی میرفتم تا بهم نزدیک نشن
یهو پشت پام خالی شد و سقوط کردم
با حس ترس از خواب پریدم و چشمامو که باز کردم دیدم دوتا چشم آبی دارن نگام میکنن.
تااومدم جیغ بکشم دستشو گرفت جلوی دهنم و سعی میکرد آرومم کنه.
خداایاا خودت کمکمکن منو از زیر دستش نجات بده یعنی میخواد چه بلایی سرم بیاره!!!
هی تقلا کردم تا از زیر دستش نجات پیدا کنم و بخاطر تقلا هام یهو افتاد روی من باهم خوابیدیم روی تخت.
خم شد و کنار گوشم پچ زد.
_کمند جااان عزیزم آروم باش فقط اومده بودم بیدارت کنم بریم کوه .
یهو از خواب پریدی.
من الان دستمو برمیدارم نترس کاریت ندارم ولی جون مادرت جیغ نزن اول صبحی.
آروم دستشو برداشت ودستاشو گذاشت دو طرف صورتم
.همینطوری زل زده بود بهم و انقدر نزدیک بود صورتهامون که نفس های گرمش به صورتم میخورد.
_میشه بلند شید.
فوری انگار که به خودش اومده باشه خودشو از روم کشید کنار و بلند شد.
_من بیرون توی ماشین منتظرتم.
حاضر شدی بیا.
بدون اینکه جوابمو بشنوه از اتاق فوری بیرون رفت.
من موندم و گیجی ساعت شیش صبح فکر خواب وحشتناکم و اتفاقی که الان بین من و آراد افتاد.
یهو زدم رو کله ام.
دختره ی خول گفت بیرون منتظره بجنب . خودمو انداختم توی حموم و گربه شور کردم.
موهامو چون هوا یکم خنک بود سشوار کشیدم و و از بالا بستم یه طرفشم روی صورتم انداختم.
شلوار مشکی تنگ و مانتوی سفید پوشیدم که تا بالای زانوم بود شال مشکیمو سرم کردم و کار صورتمو با یه رژ کالباسی
تمومش کردم.
به حیاط که رسیدم دیدم صندلی شو عقب داده و ساق دستشو روی چشاش گذاشته
_بیدارید!؟
_بیا بشین.
_ دخترا نیومدن چرا؟شما زحمتتون شد.
مسیرمون یکیه وگرنه من زحمتی واسه تو نمیکشم.
پسره ی پرو یه نوک سوزنم از جنتلمنی بویی نبرده.
_الوو سارا…
آره حرکت کردیم.
دیووونه باشه میبینمت.
_رفیقاتم مثل خودتن.
_مگه من چطوریم!؟
_هندونه رو تصور کن از بلندی که میافته پخش زمین میشه.
_خب!!!!
_تویی دیگ!!!
_اهان که اینطووور بزار پس منم بگم تو چی هستی.
نیازی نیست بگی خودم میدونم گل خوش عطر بهاری.
_ نخیییرم مورچه هارو موقع خوردن هندونه ی پخش شده تصور کن.
_خب!
_مثل اون ریز میبینمت استاد.
_دختررررره ی پرو به روت خندیدمااااا!!
قیافه اش موقع حرص خوردن خیلی باحال شده بود منم زیر زیری میخندیدم.
دستشو برو سمت ضبط و روشنن کرد
🎼
میدونی که میرمو♬♪♩
کم میکنم شرمو
میکشم این قلبمو
بی معرفت
تو میشی سرحال♬♪♩
منم خستم از نعره هات
بودم عروسک تو دستات
بی معرفت

_اوووف گرفت دلم.
اینا چینگوش میدی با روح و روان آدم بازی میکنه.
_همینه که هست میخوایی خودت آهنگ داری بزار.
دستمو کردم توی کیفمو از شانش دیدم فلشم توشه
درش اوردم و وصلش کردم به ضبط
🎼
واسه دختر شمااا
واسه دختر شمااا
خاستگارایی اومدن
همشون با هدیه ها
همشون با هدیه ها
دسته به دسته اومدن
اون یکی شاه پسر از سر بازار اومده
اون یکی افسره و با صد تا سرباز اومده
یکیشون خیلی خووبه همگی بگید ماشالاااا ماشاالا
اهنگ میخوند و منم طبق عادت با صدای خواننده
.لب میزدم و عشوه میومدم
یهو برگشتم و دیدم آراد دلشو گرررفته و سرخ شده از بس خندیده….‌‌

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 13

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

مثل همیشه عالی!

دکمه بازگشت به بالا
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x