نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آیدا

رمان آیدا پارت 24

4.6
(38)

در طول راه حتی کلمه ای از دهانش خارج نشد

شاید میترسید!

سام برخلاف همیشه لبخند به لب نداشت عجیب در فکر بود و و چند باری هم که تلفنش زنگ خورد بی پاسخ گذاشت

هر کدام در فکری بودند اما جالب بود که نهایت فکر هایشان بهم ختم میشد و شاید هر دو به یک چیز می اندیشیدند!

مهمانی و صیغه ای که حالا آنها را زن و شوهر محسوب میکرد

اما آیا کار درستی کردند؟!

زمان از دستش در رفته بود و زمانی که سام جلوی ساختمان ایستاد متعجب نگاهش را به بیرون داد و زیر لب گفت:

-رسیدیم؟!

سام تنها نگاهش کرد و پیاده شد.

جلوی ساختمان که عجیب چراغانی شده بود پر بود از افرادی که با عجله وارد میشدند

از مرد های عرب گرفته تا چندتایی ایرانی!

مهمانی جیمز بود و قطعا جای تعجب نداشت که از هرکجا دوست و آشنایی داشته باشد.

اما سام و آیدا در آن مهمانی چکار داشتند؟

جیمز دعوت کرد و سام پذیرفت!

شاید میدانست با دیدن آیدا از کارش پشیمان خواهد شد اما دیر بود و این باعث خوشحالی سام میشد

با دیدن آیدا که مات افراد حاضر بود دستش را پشت کمرش گذاشت کنار گوشش آرام گفت:

-چیه عین مجسمه نگاه می‌کنی؟

با چشم غره اش بالاخره لبخند به لبش برگشت

راه افتاد و وادارش کرد که همراهش راه بیاید

با دیدن جیمز که در تیر رسش قرار گرفته بود آیدا را بیشتر نزدیک خودش کرد و با قدم های مطمئن به سمتش حرکت کرد

اما حال آیدا هیچ قابل توصیف نبود!

سرش را پایین انداخته و با استرس و حالی بد خیره ی زمین بود

سام جلوی جیمز قرار گرفت و با غرور دست آزادش را به سمتش گرفت

-سلام جیمز

ولی او حتی لحظه ای نگاه از صورت آیدا بر نداشت

همان طور که با چشم به او اشاره میکرد دستش را فشرد و گفت:

-خوش اومدی،ولی گویا مثل همیشه تنها نیستی!

جز معدود دفعاتی بود که سامی با کسی به مهمانی می‌رفت

دختر که هیچی او حتی پرهام را هم همراه خودش نمی آورد.

چشمکی زد و درحالی که وارد سالن میشد گفت:

-جالب باشه شاید

سالن تاریک بود و صدای موسیقی گوش هایشان را آزار می‌داد

اما مگر بازی تازه شروع نشده بود؟!

از پله هایی که به طبقه ی بالا منتهی میشد بالا رفتند.

در اولین اتاق را باز کرد و به داخل اشاره کرد:

-لباسات رو بپوش بیا من منتظرم

با تردید وارد اتاق شد و در راه قفل کرد

لباس هایی که همراهش داشت را پوشید و جلوی آینه ایستاد

با دیدن لباس هایش عصبی اخم کرد و زمزمه کرد:

-کدوم احمقی گفت من این لباس رو انتخاب کنم

احمق؟!

شاید اگر می‌دانست موضوع از چه قرار است لباس پوشیده تری انتخاب میکرد

بیشتر از هرچیزی پاهای خوش تراشش بود که به چشم می آمد

برهنگی بازو هایش را که دیگر نباید میدید وگرنه عصبانیت نابودش میکرد

بغض کرده سرش را پایین انداخت و کفش هایش را پوشید

مجبور بود همراهش باشد.

موهایش را پشت گوشش برد و از اتاق خارج شد

سام پایش را به دیوار تکیه داده بود و سرش پایین بود

اما با دیدن آیدا روی پاهایش ایستاد و با لبخند نگاهش کرد

قطعا زیر حرارت نگاهش ذوب میشد

چرا نمی‌رفتند؟!

طبقه ی پایین چراغ ها خاموش بود و حداقل زیاد به چشم سام نمی آمد

با قدم هایی بلند نزدیکش‌ شد و کنارش ایستاد:

-تموم‌ شد؟

تنها سرش را تکان داد.

بازویش را به سمتش گرفت و منتظر ماند که دستش را دورش حلقه کرد و راه افتاد

باید عادی جلوه میدادند وگرنه آنها را چه به این کار ها.

طبقه ی پایین روی اولین مبل جا گرفتند و شاید دلیلش همان طرز راه رفتن آیدا بود که با کفش های پاشنه بلند راحت نبود

لحظه ای از نشستنشان نگذشته بود که سر و کله ی جیمز پیدا شد

اما این بار کاری با سام نداشت

نگاهش را به چشم های آیدا داد و گفت:

-خوش اومدی بانو

فارسی حرف زدنش زیادی خنده دار بود.

لبخندی ناخودآگاه روی لبش نقش بود که به هیچ عنوان از نگاه سامی دور نماند

نزدیکتر شد و شاید خواست به جیمز حالی کند که آیدا مال هیچ کس نیست.

اما به راستی که فکر میکرد مال هیچ کس نیست!؟

جیمز با دیدن لبخندش شجاع تر دستش را به سویش دراز کرد و گفت:

-مایلم ی دور با شما برقصم!

کلمه ای از دهان آیدا خارج نشده بود که سام تند گفت:

-آیدا با کسی نمی قصه جز من

حسودی و غیرت هم جزو نقشه بود؟

-اووو اسمش آیداست.

سام اخمی کرد و چیزی نگفت

منتظر خیره ی آیدا بود که بعد از معطلی کوتاهی گفت:

-نه مچکرم‌

موضوع کفش هایش بود یا رفتارهای سام!

 

(کامنت فراموش نشه ✨)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا : 38

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

saeid ..

نویسنده رمان های بامداد عاشقی،شاه دل و آیدا
اشتراک در
اطلاع از
guest
42 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا ✍️
1 سال قبل

هر دو با دست پس میزنند و با پیش میکشند😂 خداقوت غیبتت طولانی شده بود

مائده بالانی
مائده بالانی
1 سال قبل

خسته نباشی
خیلی عالی بود.
لطفا ادامه اش رو بزار زودتر.❤️

Fateme
1 سال قبل

سام عاشخ شده عاشخخخخ 🥲💙
عالی بود خسته نباشیی

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

آیدا هم معلوم نیس میخواد با سام راه بیاد یا نه بعد از چند روز بیشتر مینوشتی خسته نباشی

مائده بالانی
مائده بالانی
1 سال قبل

اگه پارت منم اومده ممنون میشم تایید کنید

مائده بالانی
مائده بالانی
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

ممنونم❤️

مائده بالانی
مائده بالانی
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

تایید شده
برای من نیومده بود.
مرسی عزیزم

مائده بالانی
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

میگم چطور میشه که فقط تو سایت میاد
تو کانال نیومده؟
اینطوری ویو نمیخوره اصلا

مائده بالانی
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

وقت هایی که پارت میزارم داخل کانال تلگرام هم گذاشته میشه از اون جا خیلی ها میخونند.
الان پارت تو اومده ولی برای من نیومده.

مائده بالانی
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

امکانش هست این پارتی که فرستادم رو از سایت پاک کنید تا دوباره ارسال کنم؟

مائده بالانی
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

مرسی❤️❤️

لیلا ✍️
پاسخ به  مائده بالانی
1 سال قبل

بابا الان درستش میکنم

لیلا ✍️
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

آره عزیزم اون تیکه رو بالای انتشار باید بزنی نوشته ارسال به تلگرام

لیلا ✍️
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

منظور مائده این بود چرا تو کانال نیومده!

باید میزدی که رو کانال هم نمایش دهده میشد

لیلا ✍️
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

مطمئنی نزدی چون دسترسی داری مال خودت خودکار میره

camellia
camellia
1 سال قبل

چقدر دییییر!😔دیگه داشت یادم میرفت🤕

camellia
camellia
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

آخه دیگه خسته شدم اینقدر چک کردم سایت رو نبودکه نبود😓😔شاه دل و چی?اونم نمیگزارید?😟

camellia
camellia
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

آخه روزی چند بار سایت رو چک کردم,نبود که نبود😣😓😔فکر کردم دیگه نمیگزارید😢,شاه دل و گفتی امروز میگزاری😊آره?خودت گفتی😉

camellia
camellia
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

🤗😘❤

تارا فرهادی
1 سال قبل

تکلیفشونم با خودشون مشخص نیست
سامم که نمیشه هیچی از رفتاراش حدس زد🙁
خسته نباشی سعیدی ❤️🤩

Newshaaa ♡
1 سال قبل

حمااایتتت خسته نباشی مهی ژونن دلمون تنگ شد برااات❤🥲

زن اول سامی😜😆
زن اول سامی😜😆
1 سال قبل

هنوزم سام رو درک نمیکنم🤕☹️
اصلا فازش معلوم نیست🤦‍♀️
عالی بود سعیدییی✨️🥰🤍

دکمه بازگشت به بالا
42
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x