رمان آیدا پارت 25
نگاه های جیمز را برای دقایقی طولانی روی خودش حس میکرد اما بعد از مدتی نگاهش را گرفت و به سمت میزی رفت
با دور شدنش نگاهش را به سام داد و با طعنه گفت:
-از کی تا حالا شما جای من جواب میدی؟
سام لبخندی زد و گفت:
-انگاری توام بدت نیومده بود!
قصد داشت آنجا هم حرصش را در بیاورد؟!
دلش میخواست اخم کند اما بیخیال به روبه رو خیره شد
چند لحظه ای گذشته بود که مردی با کت و شلوار نزدیکشان شد و به میز کنار دستش اشاره کرد و چیزی گفت.
اما از آنجایی که زبانش را متوجه نمیشد تنها در سکوت خیره اش شد
لیوان هایی حاوی مشروب را به سمتشان گرفت که سام خیلی عادی لیوان را در دست گرفت اما آیدا با تعلل نگاهش میکرد
با صدای سام به سمتش برگشت:
-نخوردی هم بردار
با تردید لیوان را برداشت و طبق گفته اش لب نزد
احساس میکرد مهمانی به شدت طولانی و خسته کننده است اما با نزدیک شدن جیمز سعی کرد لبخند به لب داشته باشد
اما عجیب بود که سام کنار او هرگز لبخند نمیزد!
شاید آیدا از چیزی با خبر نبود.
کنارشان ایستاد و این بار سام را مخاطب قرار داد:
-زوج خوشبخت ما قرار نیست برقصن؟
سام به سمت آیدا برگشت و منتظر ماند تا او جوابش را بدهد
این بار نمیخواست مجبور به کاری بکندش.
آیدا چرا توجهی به آنها نداشت!؟
به اجبار خودش جوابش را داد:
-چرا یکم دیگه
معنای پوزخند جیمز را متوجه نمیشد
سرش را پایین انداخت تا از دست سوال های بی پایانش در امان باشد
قانع شده بود که با چند قدم بلند از آنها فاصله گرفت و چند ثانیه بعد آهنگ جدید پلی شد که مخصوص رقص دونفره بود!
آخر کار خودش را کرد.
با ریختن جمعیت به وسط کمی نزدیک آیدا شد و کنار گوشش زمزمه کرد:
-ی دور برقصیم؟
آیدا متعجب به سمتش برگشت و گفت:
-قرار نبود!
-میدونم.
برای دقایقی ساکت شد و چند لحظه بعد گفت:
-اما مشکلی نداره که برقصیم
از جایش بلند شد و روبه رویش ایستاد
با تردید دستش را به سمتش گرفت و گفت:
-افتخار میدی؟
با استرس نگاهش را از دست هایش به سمت چشم هایش سوق داد و بعد از چند دقیقه که به شدت طولانی بود دستش را گرفت و از جایش بلند شد
دیدن لبخند پیروزمندانه ی سام عصبی اش میکرد اما دیگر راهی نبود
با قدم های آهسته همراهش شد و کنار جمیعت ایستادند
آیدا که کاملا خودش را گم کرده بود اما سام برخلاف او ماهرانه دستش را پشت کمرش گذاشت و دستش را محکم تر گرفت
همان طور که سعی داشت به زیباترین حالت ممکن برقصد کنار گوشش زمزمه وار گفت:
-عادی باش
تازه به خودش آمد و نگاهش را به چشم های سام داد
اما همان نگاه کوتاه کافی بود تا برای مدتی خیره اش بماند
قفل بودن چشم هایشان درهم برای جیمز از هر چیزی بدتر بود
نفس های سام که روی گونه هایش میخورد حالش را دگرگون میکرد
به سختی سرش را پایین انداخت و دعا کرد که کاش زمان خیلی زود سپری شود
سام با تمام استرس هایش سعی داشت عادی جلوه کند
با تمام شدن آهنگ خیلی سری جمع را ترک کردند.
…
دوباره روی مبل جای گرفتند.
از تشنگی لب هایش خشک شده بود اما هیچ چیز خنکی به چشمش نمیخورد جز همان لیوان مشروب کنار دستش.
بدون معطلی لیون را یک نفس پایین داد و تازه تلخی زبانش را احساس کرد
آخر اولین بارش بود که مشروب میخورد!
چشم هایش را محکم روی هم گذاشت و آب دهانش را قورت داد
بعد از رقص با سام دیگر روی نگاه کردن به صورتش را نداشت پس حتی کلمه ای حرف نزد
حتی برای درخواست آب!
خیلی زمان نبرد که احساس سرگیجه و حالت تهوع به سراغش آمد
چشم هایش تار میدید که تند از جایش بلند شد.
قدمی برنداشته بود که صدای سام را شنید:
-کجا میری؟
اگر لحظه ای درنگ میکرد بی شک پخش زمین میشد:
-دستشویی
سام از جایش بلند شد و به سمتی اشاره کرد:
-اونجاست باهم بریم
نای مخالفت نداشت پس به سمت دستشویی حرکت کرد.
..
صورتش را کامل شست اما گیجی اش حتی ذره ای کم نشده بود
لنگان لنگان از دستشویی خارج شد.
سام کنار در منتظرش ایستاده بود
با دیدن چشم های قرمزش با ترس نزدیکش شد و گفت:
-حالت خوبه؟
آیدا نگاهش کرد و بعد از چند لحظه بلند زد زیر خنده.
صدای سام متعجب و البته کمی با ترس بود:
-چت شده تو
جوابی نداد و با همان خنده اش به سمت دیگری حرکت کرد
تند خودش را به او رساند و بازویش را گرفت:
-چیزی خوردی
بریده بریده گفت:
-من..حالم..خوبه!
بوی مشروب را به خوبی احساس میکرد
رفتارهای آیدا هر لحظه غیر قابل کنترل میشد
اخم کرد و در یک حرکت کوتاه دستش را زیر زانوهایش انداخت و بلندش گرفت
توجهی به اعتراض و مخالفت هایش نمیکرد
باید هرچه سری تر از آنجا خارج میشدند
با احتیاط حرکت میکرد.
بیخیال خداحافظی با جیمز از خانه اش خارج شد و آیدا را روی صندلی عقب ماشین خواباند
درحالی که خودش هم سوار میشد زیر لب زمزمه کرد:
-اخه آدم با ی لیوان مست میشه؟!
-همه که مثل تو نیستن
با شنیدن صدای آیدا ساکت شد و حرکت کرد
(کامنت فراموش نشه ✨)
رمان منو چرا تایید نمیکنید آخه😕🥺
گریم داره درمیادددد عه
وایستا تایید کنم
خسته نباشی.
تو فکر سام چی میگذره واقعا؟ یکم داره ترسم میگیره؟
طفلک آیدا، عاشق شدن تو اون شرایط خیلی یاید دشوار و سخت باشه براش
ممنون که خوندی مائده خانم 🎈
مشخص نیست 🤦🏻♀️
اره در اون شرایط واقعا سخته 🌿
بدبخت آیدا شده عروسک دست سام🤦♀️
فعلا مخالفت بی فایده است😄
مرررررسی سعید ژونم.خیلی خوب بود.حالمو بهتر کردی.😘
خواهش میکنم 🌷
خوشحالم که دوست داشتی 🎄✨
چرا فرق بین آب و مشروب تشخیص نمیدن بیشتر دخترهای رمان ها 🤣🤣
خسته نباشی سعیدی ❤️😊
ننوشتم تشخیص نداد
گفتم چون آب نبود مجبور شد بخوره
مچکرم تارا جان🦋🌿
حمااایتت😍❤💋
خسته نباشی مهییی
ممنون نیوشی🎄🎈
واقعا تو مهمونیا آب نمیدن😂😂😂
یا نداده بودن یا دم دستش نبوده 😄🤦🏻♀️
ممنون که خوندی 🦋
😍💞💞
بخدا حس میکنم یه اتفاقی بینشون میافته🤕😃
البته امیدوارم که حسم اشتباه باشه☹️
دلم واسه آیدا میسوزه🥺😥
عالی بود سعیدییییی✨️🤍🥰
باید دید که چی میشه 🥺🤦🏻♀️
مچکرم غزل بانو🌿✨
فقط مستی بیچاره ش نکنه البته تو این رمان فکر نکنم زیباست،🌹👏
ایشالا که چیزی نمیشه 😄🤦🏻♀️
ممنون از نظرت نسرین خانم🌷