رمان آیدا پارت 46
تقریبا یک هفتهای از آمدن خانواده ی مهرداد میگذشت و فردا هم روز عقدشان بود.
ولی با تمام این ها مهرداد حتی یکبار هم با او تماس نگرفت و اگر کاری هم داشت با پدرش در ارتباط بود
از صبح بغض کرده تنها خودش را مشغول کارهای خانه کرده بود.
همین که مادرش از خانه خارج شد جارو را روی زمین پرت کرد و تند خودش را به اتاق پدرش رساند
بعد از گشتن کامل اتاق بالاخره گوشی را پیدا کرد
اما جفت موبایل هایش خاموش بودند
موبایل خودش را روشن کرد اما موبایل سام را نه!
شاید میترسید تماس بگیرید و..!
با اینکه دنبال گوشی ها بود ولی بیخیال به جای خودشان برگرداند و از اتاق خارج شد
….
شیدا از دیشب در خانه اشان بود و حالا هم یک ریز آیدا را صدا میزد:
-بدو دختر دیر شدا
روز عقدش بود و آن هم چه عقدی؟!
با سرگرد مهرداد نه سام!
چشم هایش از فرط گریه سرخ شده بود و زیر چشم هایش هم پف کرده بود
تمام دیشب فکر و خیالش تنها سام بود و بس.
بالاخره وسایل هایش را جمع کرد و از اتاق خارج شد
شیدا و مادرش در خانه منتظر بودند
وقت آرایشگاه داشتند.
عقدشان بود و عروسی به چند ماه دیگر موکول شده بود ولی قصد داشتند برای عقد هم یک آرایش زیبا و کم داشته باشند
…..
نگاهش را به اینه ی روبه رویش داد.
یک آرایش ملایم و ملیح روی صورتش نشانده بودند
لبخندی کوتاه زد و بعد از تشکر از جایش بلند شد.
زمان زیادی نداشتند
گرچه دلش میخواست کارهایش را لف بدهد اما چاره ای نداشت جز آماده شدن
در طول این یک هفته چند باری خواسته بود که به پدرش بگوید عقد را کنسل کنند چون نمیخواهد با او ازدواج کند اما..!
اما فکر میکرد تنها برای برای فراموشی سام است.
مانتو سفیدش را تن کرد و بعد از بستن شال قرمز رنگش آماده کنار در منتظر ماند
شیدا و مادرش هم بعد از برداشتن وسایل هایشان نزدیکش شدند و چند دقیقه بعد از آرایشگاه خارج شدند.
مهرداد دنبالشان آمده بود
با لبخند سلام و احوال پرسی کرد و در آخر حرکت کردند.
در طول راه لام تا کام با او حرف نزد
اصلا چه دلیلی داشت با آن حرف بزند؟!
…..
پدرش با پدر مهرداد جلوی در محضر منتظرشان بودند و هر دو لبخند مهربانی به لب داشتند
همگی از ماشین پیاده شدند و آیدا هم آخرین نفر بود
مادرش و شیدا زودتر خودشان را به پدرش رساندند
اما کفش های پاشنه بلند او اجازه نمیداد تند تر از آن راه برود
پس ترجیح داد منتظر مهرداد باشد و آنها هم آرام به سمت ساختمان حرکت کردند
مهرداد کمی جلوتر درحال پارک کردن ماشین بود
تنها یک قدم دیگر برداشته بود که جیغ لاستیک های ماشینی دقیقا کنار گوشش به صدا در آمد
متعجب خواست به سمتش برگردد اما قبل از آنکه کاری بکند پارچه ای روی سرش کشیده شد و خودش را هم به زور چند نفر سوار ماشین کردند
صدای جیغ مادرش که تازه وارد ساختمان شده بود هم به گوشش خورد و دیگر چیزی نشنید و ندید!
تنها ترس بود که کل وجودش را احاطه کرده بود
صدای جیغ هایش کل ماشین را پر کرد بود
چند لحظه ای طول کشید تا پارچه را از سرش بردارند.
هیچ کس آشنایی با چشم نمیخورد
دستمالی جلوی دهانش گرفت و طولی نکشید که از هوش رفت.
……
مهرداد با فاصله از آنها با سرعت بالایی دنبالشان بود
مردی که کنار آیدا نشسته بود گفت:
-این یارو دنبال ماست،از کوچه پس کوچه ها برو که گممون کنه
با سر تایید کرد و چیزی نگفت.
بعد از چند دقیقه مهرداد هم دیگر دنبالشان نبود و گویا گمشان کرده بود.
…..
دست هایش به صندلی بسته شده بود و کمکم هوشیاری اش را به دست آورده بود
اما پارچه ی مقابل چشم هایش اجازه نمیداد جایی را ببیند
چند دقیقه ای طول کشید تا صدایی به گوشش خورد:
-به هوش نیومده؟!
صدایش زیادی آشنا بود!
…
(کامنت فراموش نشه ✨)
ای جان
سام عزیزم بلاخره اومدی
عاشق این جمیز باند بازی هاش شدم.
خسته نباشی عالی بود
ممنون که خوندی مائده جان🌿🦋
خوشحالم که دوست داشتی
فقط قیافه من بعد دزدیدن آیدا به دست سام😒😓 آخه چرا؟؟؟ مطمئنم مهرداد یه راهی پیدا میکنه؛ سام هم به جای این مسخرهبازیها یکم عقلش رو به کار بندازه راههای بهتری هم برای به دست آوردن آیدا بود نه اینکه سر بزنگاه جلوی محضر باز دست به آدمربایی بزنه😤 عالی مینویسی دختر، فقط فاصلهها رو یه کم کمتر کن و به جاش از علائم نگارشی استفاده کن تا مخاطب بتونه راحتتر بخونه😍
ممنون از نظرت لیلا جان
چی بگم دیگه😂🤦🏻♀️
فاصله ها موقع ای که میخواستم توی سایت بزارم زیاد شده وگرنه این همه نیست فاصله هاش ولی خب پارت بعدی رو ویرایش میکنم
🌷✨
اهههه آخ جون😍دعا میکنم سام باشه.🤗مررررسی سعید ژون.😘
ممنون از اینکه خوندی کاملیا جان🎈🦋
پارت بعدی میبینید 😌
با این که دلم میخواد سام و ایدا بهم برسن ولی الان سام خودشو تو دردسر انداخته نگرانشم 😂
خسته نباشی سعید جان
نگران نباش فعلا 😂
ممنون خواننده جان 🍄🌷
به نطرم سام و ایدا بیشتر بهم میان تا ایدا و مهرداد ممنون مهسا جونم 🥰
بله همین طوره 😌
ممنون که خوندی تینا جان⭐🎈
💜
ویخ ویخخخ سام وارد میشوددد😎😂
😂😂
ممنون از نگاه قشنگت ادا جان🦋🎄
سام بدووووووو مهرداد ندو هوهوووو😂
آفرین سمی جونم با قودرت ادامه بده تو میتونی 😁
😂😂😂🤦🏻♀️
ممنون از نظرت گلی 🌸🌿
بلههه بلاخره سام جونم دست بکار شدش😂
چه عجب ستی خانم!
😂😂
ممنون از نگاه زیبات ستی جان🍄🦋
چقدر دلم میخواست الان پارت ۴۷ بود میخوندم ببینم چی میشه عالیه واقعا حالم گرفته میشد اگه آیدا با مهرداد عقد میکرد ممنون
ایشالا پارت ۴۷ رو امروز میفرستم
ممنون که خوندی آیدا جان🎈🦋
اره فعلا که نشد عقد کنن✨