رمان آیدا پارت 52
سعی کرد آرام باشد،آرام زمزمه کرد:
-بهت توضیح میدم سام
لبخند کمرنگی به لب داشت:
-نیازی نیست
کاش هرگز سرد حرف نزند!
بغضش را قورت داد و خواست ادامه بدهد اما اجازه نداد:
-بیخیال،بعدا هم میتونیم راجبش حرف بزنیم
همین برای هردوی آنها بهتر بود.
سکوت کرد و ترجیح داد بعدا صحبت کند.
چند دقیقه ای کنارش ماند و بعد با لبخندی کوتاه از اتاق خارج شد.
سام خوب میدانست آیدا چند روز پیش قرار بود به عقد مهرداد در بیاید اما وقتی خواسته ی خودش بود دیگر چه کاری میتوانست انجام بدهد؟!
به خصوص که چند باری هم با موبایلش تماس گرفته بود و هر بار هم خاموش بوده
اما فعلا بیخیال آن موضوع شده بود.
……..
یک روز از مرخص شدن سام گذشته بود.
مادرش تازه از خانه خارج شده بود و شیدا هم از صبح همان جا بود.
قرار بود سوپ درست کند و به دیدارش برود.
کم و بیش از مادرش اجازه گرفته بود و حالا هم با کمک شیدا درحال آماده کردن وسایل های سوپ بود.
صبح از سام آدرس را پرسید و او هم دقیق برایش اس ام اس کرده بود.
سبزی و هویج ها را خورد کرد و بالاخره بعد از نیم ساعت غذایش را بار گذاشت.
تا آماده شدنش یک دوش گرفت و لباس هایش را انتخاب کرد.
مانتو صورتی کم رنگ با کمربند مشکی،به همراه کفش های پاشنه بلندش که راه رفتن با آنها کمی برایش سخت بود اما زیادی به پایش می آمد.
ظرف مناسب انتخاب کرد و مقداری سوپ داخلش ریخت.
بعد از زدن عطر و برداشتن کیف و نایلون غذا بعد از خداحافظی با شیدا از خانه خارج شد.
پدرش فعلا هیچ سوالی در مورد آن موضوع نکرده بود.
مهرداد هم حرف های آیدا را تنها دروغ مسخره میدانست و دنبال پیدا کردن آدم اصلی بود.
………..
با لبخند جلوی در ایستاد و زنگ را فشرد با اینکه زمان زیادی از دیدنش نگذشته بود اما بازهم هیجان داشت و قلبش با شدت بیشتری میکوبید.
چند دقیقه ای طول کشید و بعد بالاخره در باز شد.
سام با لباس های راحتی و موهای بهم ریخته جلوی در ظاهر شد.
مشخص بود تازه از خواب بیدار شده.
لحظه ی اول با اخم در را باز کرد اما با دیدن آیدا لبخند زد و از جلوی در کنار رفت:
-بفرما آیدا خانم
در همان زمان کوتاه هم دلتنگ صدایش شده بود.
-سلام،حالت بهتره؟
سرش را تکان داد و آرام زمزمه کرد:
-اره بهترم
به سمت آشپزخانه راه افتاد و همان طور که نایلون را روی میز گذاشت گفت:
-بشین برات سوپ آوردم
گویا خودش هم همین را میخواست،به نظر هنوز خوابش می آمد.
روی کاناپه دراز کشید و با صدای بلندی که به گوش آیدا برسد گفت:
-به زحمت افتادی
جوابش را نداد و تنها مشغول داغ کردن سوپ شد.
…….
کاسه را همراه نمک و آبلیمو روی میز گذاشت و گفت:
-بخور تا من یکم خونه رو مرتب کنم
خانه زیادی بهم ریخته بود،از ظرفشویی پر از ظرف گرفته تا لباس های پخش شده روی زمین.
مشغول جمع کردن لباس ها از روی زمین بود که صدایش به گوش خورد:
-چه دستپخت خوبی داری!
تعریفش خوشحال کننده بود اما چیزی نگفت و مشغول ادامه ی کارش شد.
………
با هزاران تعریف سوپ را خورد.
در همین زمان کوتاه چایی را آماده کرده بود.
فنجان های سفید رنگ را پر کرد و داخل سینی گذاشت و بعد از برداشتن کیک از یخچال از آشپزخانه خارج شد.
روبه رویش،روی کاناپه جای گرفت و فنجانش را برداشت
باید درمورد مهرداد با سام صحبت میکرد
نباید برداشت بدی میکرد.
گرچه برایش کار دشواری بود اما امیدوار بود که حرف هایش را باور میکند.
….
(خب اینم پارت جدید میدونم کوتاه بود ولی آماده بود فرستادم،سعی میکنم پارت بعدی رو زودتر بفرستم.
ممنون از اینکه حمایت میکنید، پارت قبل نتونستم جواب کامنت هاتون رو بدم پس اینجا تشکر میکنم،ممنونم از کامنت های زیباتون🌷)
خسته نباشی منتظر پارت جذاب بعد هستم.
منتهی یک سوال، با اینکه آیدا قرار بود با مهرداد ازدواج کنه خانوادش چطور اجازه میدن اینقدر راحت با سام ارتباط بگیره. سوپ درست کنه و براش ببره و خونه اش رو تمیز کنه یکم برام جای تعجب بود
ممنون که این پارت رو زود فرستادی خسته نباشی🙏
خسته نباشی نویسنده 😁
واقعا سام یه اخلاق منحصر بفرد مخصوص آیدا داره کلا گاردش میریزه😂
خداقوت خواهری پارت هر چند کوتاه اما زیبا بود😊 چهطور خونواده آیدا اینقدر راحت دخترشون رو تنها به خونه سام فرستادند! جدا از غریبه بودن سام کسیه که قبلاً اون رو دزدیده بود و خانوادهاش هم از این موضوع باخبرند که این مرد یه آدم عادی نیست. از اون طرف هم اینکه خانواده مهرداد چرا تا الان هیچ واکنشی نشون ندادند برای من جای سوال بود!
فک کنم اینا به آیدا کار ندارن که از چیزی سر در بیارن قضیه مشکوک میزنه🦦🚬
سلام چقدر این هیجان آیدا را وقتی سام را میبینه دوست دارم هیچ وقت این هیجانش تکراری نمیشه ممنونم خسته نباشی 🔥
وای چرا هیچکَس نیست!☹️
دقیقا
ای بابا چرا اینقدر خلوته اینجا؟ همه خوابند! یه رمانی بذارید دیگه😑
گفتم نباشی سایت صفا نداره😍
قربونت برم😘 اما فقط من نیستم که خواهر خیلیها اینجا رمان میذاشتن الان یه جور رفتند انگار از اول نبودند☹️
خیلی دیر تائید میکنن
دستت درد نکنه سعید جونم😘.لطفا یه پارت دیگه بزار😊
خانوم نویسنده کجایی ؟
الهییی بچم از دستپختش تعریف کرد ننهههه🥲
توروخدا زودتر پارت بزار دیوونه شدم از فضولی☹️❤❤
سعید قهرم باهاتاااااا😒💔
سعید…کجاییییی?😐چی شد!.قرارمون.پارت زودتر بود😔