رمان آیدا پارت 53
با استرس فنجان را نزدیک دهانش برد اما تمام حواسش روی سام بود
اویی که حتی چایی اش را هم برنداشته بود و گویا تنها منتظر حرف های آیدا بود.
صدای موبایلش سکوت سنگین میانشان را شکست
شیدا بود،گفته بود قرار است سوپ را دم در بدهد و برگردد حتی مادرش هم به سختی راضی شده بود
آخر سام تنها به خاطر آیدا تیر خورده بود.
تماسش که پایان یافت موبایل را بی صدا کرد و بعد از چند لحظه دوباره خیره ی صورتش شد:
-خب اون طور که فکر میکنی نیست
سکوت سام حرف زدن را برایش دشوار کرده بود.
فنجان چایی اش را نیمه روی میز گذاشت و ادامه داد:
-تو هیچ وقت از کارات کامل واسم توضیح ندادی،همیشه مختصر و کوتاه بوده
همه میگفتن با من با تو هیچ آینده ای ندارم و منم تنها به خاطر اینکه تو رو فراموش کنم پیشنهاد ازدواجش رو قبول کردم.
تک خنده ای کرد و بعد دوباره به حالت قبل برگشت.
سام بدون لبخند برایش ترسناک بود!
و این یعنی هیچ کدام از حرف هایش را باور نکرده بود.
خواست قانع اش کند اما زودتر از او سام به حرف آمد:
-میخواستی فراموش کنی پس..!
یک یک حرف هایش طعنه داشت.
آیدا اشتباه کرده بود و در آن هیچ شکی نبود.
ناخن هایش را داخل کف دستش فشرد و لب زد:
-نه اون طور که تو فکر میکنی
این بار خندید!
-من چطور فکر میکنم؟
هیچ حرفی به ذهنش نمیرسید.
از جایش بلند شد.
کیفش را روی دوشش انداخت و درحالی که یک قدم به سمت در برمیداشت زمزمه کرد:
-میدونی که من دوست دارم!
لبخند زد.
بدون درنگی خانه را ترک کرد.
تمام حرف هایش را در همان یک جمله خلاصه کرده بود.
……
داخل کیفش دنبال کلید میگشت و بالاخره از بین وسایل ها پیدایش کرد.
اما قبل از آنکه کلید را در قفل بچرخاند صدایی آشنا به گوشش خورد.
مهرداد بود:
-سلام
او دیگر چه میگفت؟!
آرام به سمتش برگشت:
-سلام
خواست بپرسد آنجا چه میکند اما قبل از هر چیزی گلی که در دست داشت توجه اش را جلب کرد.
دسته گل رنگی بسیار زیبا.
حالا دقیقا کنارش ایستاده بود.
وقتی دید آیدا هیچ حرفی نمیزند یا حتی به خانه دعوتش نمیکند گل را به سمتش گرفت:
-بفرمایید اینم برای شما
لحنش مهربان تر از همیشه شده بود.
به خودش آمد
سعی کرد اخم نکند:
-ممنون ولی به چه مناسبت؟
گویا امروز او برخلاف سام قصد داشت بخندد و مهربان باشد!
با لبخندی کوتاه جوابش را داد:
-مگه گل خریدن واسه نامزدم مناسبت میخواد؟!
به کل فراموش کرده بود.
ولی آنجا جای بحث یا هر چیز دیگری نبود.
گل را از دستش گرفت و با احترام تشکر کرد:
-ممنونم زحمت کشیدی
نمیخواست فعلا به خودش چیزی بگویید.
خواهش میکنم آرامی زمزمه کرد و بعد به در اشاره کرد:
-نمیخوای دعوت کنی؟
حقیقتش همانی بود که میگفت!
تند در خانه را باز کرد و گفت:
-چرا چرا بفرمایید داخل.
خندید و گفت:
-نه شوخی کردم برو منم فقط میخواستم خودت رو ببینم الانم شیفت هستم و باید برم.
نیازی به تعارف بیشتر نبود.
-پس شب بخیر
جوابش را که شنید تند وارد خانه شد.
پدرش درحال پایین آمدن از پله ها بود و با دیدن مهرداد کلا نبود آیدا را هم فراموش کرده بود.
انگار نه انگار که چند دقیقه پیش به خاطر نبودنش عصبی بوده!
-آیدا جان تعارف میکردی مهرداد بیاد داخل دیگه.
کفش هایش را داخل جا کفشی گذاشت و گفت:
-گفت شیفت هستش و باید بره
سرش را تکان داد و گفت:
-باشه بزار منم ی تعارف بکنم.
لبخندی زد و سرش را تکان داد.
پدرش دمدر مشغول صحبت بود،کیف را روی دوشش جابهجا کرد و وارد خانه شد.
..
(ممنون از کامنت های پارت قبلی تون.
کامنت فراموش نشه 🌷)
خسته نباشید مثل همیشه زیبا🩵
ممنون از نظرت آلا جان🌷🦋
یعنی چی تو سر مهرداده؟ میخواد با سام چکار کنه؟ ممنون سعید جان
همه ی اینارو پارت های آینده متوجه میشید فعلا چیزی نمیگم.
خواهش میکنم گلی جان💐🍄
دستت درد نکنه سعید جونم😘.کم بود,ولی خوب بود.دیر بود,ولی خوب بود😉🤗
خواهش میکنم کاملیا جان،خوشحالم که خوشت اومده.🍃🦋
سعید جواب ندی دیگه باهات قهرم😑😥
باید بگم خداقوت بابت این پارت زیبا👌🏻👏🏻 این سام چرا اینقدر یُبسه آخه اَه😐😐 دلم واسه مهردادی سوخت بچم گناه داره خب ببینید چه پسر خوب و مظلومیه🤒🤕🤢 یعنی خاک تو سر بیلیاقتت کنند آیدا😒
🤣🤣🤣#تخریب
😂🤦🏻♀️
قهر نشو 😂🤦🏻♀️
ممنون که خوندی لیلا گلی.
تو از همون اول هم طرف مهرداد بودی پس همه ی این حرف ها عادی هستش 😂
🌷🌿
اه اه اههههه پسره چندشششششش چرا جمع نمیشه چرا کم نمیشه واااای
دیگه داره از سامم بدم میاد😂😂😂
عجب!
بیچاره سام چیکار کرده مگه 😂🤦🏻♀️
ممنون که خوندی نرگس جان💐🌸
سلام ممنون بابت پارت زیبایی که گذاشتی خسته نباشی همون روز که گذاشتی خوندم ولی فراموش کردم تشکر کنم 🙌🏻🔥
خواهش میکنم گلی جام🌷
ممنون از نظر زیبات🦋
خسته نباشی
میگم بابای آیدا چقدر داماد دوسته البته مهرداد دوسته بیشتر