رمان بوی گندم جلد دوم پارت هشت
کشان کشان خود را به در رساند
صدای گریه آرش میآمد و قلبش هزار تکه میشد
چند ضربه به در کوبید
_امیر تو رو خدا این در رو باز کن
اشک های همیشگیش صورتش را خیس کردن
_خواهش میکنم…التماست میکنم…اون بچه گشنشه تو رو خدا…
محکم تر به در کوبید و ضجه زد
_امیر…دارم میمیرم…آرشو ازم نگیر
هق هقش بالا رفت
مثل همیشه سکوت بود که نصیبش میشد
گوشه دیوار زانوهایش را بغل کرد و سرش را رویش گذاشت
سه روز بود از آن روز کذایی گذشته بود
سه روزی که در این اتاق حبس شده بود
سه روزی که جهنمش شروع شده بود
و عذاب میکشید ، نمیفهمید مگر چه گناهی داشت دل چه کسی را شکسته بود که این بلاها سرش میآمد…دلش برای طفلکش خون بود صدای گریه اش را میشنید و کاری از دستش برنمیآمد ؛ بچه اش که گناه نداشت
دلش مادرش را میخواست آخر شیرخشک با بدنش سازگار نبود شب تا صبح فقط بیقراری میکرد
امیر میخواست مجازاتش کند آن هم با گرفتن خودش و بچه اش از گندم
آه که دیگر گندم مرده بود خشکیده بود از آن روز زندگیش سیاه شده بود از همان چیزی که میترسید بالاخره سرش آمد
میگن عمر خوشبختی کوتاهه حکایت حال الانش بود
امیر دیگر او را باور نداشت حتی نمیخواست حرفهایش را بشنود
در یک اتاق او را زندانی کرده بود بی آنکه بداند دارد چه بلایی سرش میآورد
داشت ذره ذره آب میشد ساعتی نبوده که آه نکشد از خدا میخواست تاوان بلایی که سرش آمده را از آن نامردی که اینطور او را بدبخت کرده بود بگیرد
خدا ، خدا…
این روزها حالش آنقدر بد بود که با خدا هم قهر کرده بود با خودش میگفت در حق چه کسی ظلم کردم که نمیتونم یه بار با خیال راحت طعم خوشبختی رو بچشم خدایا تو این دنیا به این بزرگی قد خوشبختی ما جا نبود
کفشدوزک کوچولو حسابی غصه داره
چون که برای دوختن دیگه کفشی نداره
سوزنشو گذاشته کنار گل تو باغچه
کاشکی براش بیارن یه لنگه کفش کهنه
نخهاشو قیچی کرده تا که بشه آماده
وقتی کفشی نداره نخ ها چه سودی داره
کاشکی براش بیارن یه لنگه کفش کهنه
یه لنگ کفش کهنه یه لنگه کفش کهنه
بغضش برای هزارمین بار ترکید
تنهای تنها بود، حتی دیگر پسرک هم گریه نمیکرد دیگر او را صدا نمیزد مادرش را فراموش میکرد ؟!!
تا کی میتوانست تحمل کند کی این کابوس تاریک تمام میشد دلش داشت میترکید
دلش آغوش عشقش را میخواست کاش بغلش میکرد کاش با نوازش هایش زخم هایش را درمان میکرد ، اما همه اینها
خیال بود و خیال
مردش دیگر او را نمیخواست انگار اصلا گندمی وجود نداشت داشت مجازاتش میکرد به کدامین گناه !
تمام درها را به رویش بسته بود به یاد آورد آن روز را
همینجا در این اتاق او را انداخته بود چقدر لحنش غریب بود تا به آن روز او را هیچوقت اینطور ندیده بود
《 _داغتون رو به دل هم میزارم…کور خوندی که فکر کردی طلاقت بدم…از این به بعد اینجا برات میشه جهنم…زنی که خیانت کنه رو باید کشت…ولی من نمیکشمت گندم زنده زنده زجرکشت میکنم 》
جملهاش در مغزش اکو شد
خواست بگوید هر جا که تو باشی مگر جهنم است ولی فراموش کرده بود که امیر ارسلانش رفته بود این مرد هیچ شباهتی به او نداشت دیگر کتکش نمیزد نه ولی با زندانی کردنش در این اتاق داشت او را میکشت
چرا مردش نمیفهمید که هیچکس نمیتوانست جایش را در قلبش بگیرد
چرا حرفهایش را نمیشنید !!
دنیا چه بازی با او داشت که میخواست اینطور زمینش بزند
*********
با صدای زنگ تلفن پلکهای بستهاش را آرام باز کرد
دستی پشت گردنش کشید و تیشرتش را از روی بالش چنگ زد
از دیشب تا به الان نخوابیده بود و حالا هم چند ساعتی بود که توانسته بود بخوابد
نگاهی به چهره غرق در خواب پسرکش کرد
دیشب با هزار زور توانسته بود او را بخواباند
باید هر چه زودتر یک پرستار استخدام میکرد
او که همیشه نبود
گوشی را جواب داد
_الو ؟
صدای حاج رضا پشت گوشی پیچید
_کجایی پسر…پیدا نیستی…سعید میگفت شرکتم نمیای !
دستی بر پیشانیش کشید و نفسش را در هوا فوت کرد
_راستش نشد بهتون بگم…اومدم شمال
شرکتم دورادور حواسم بهش هست
لحنش رنگ تعجب گرفت
_شمال ! تنها رفتی یا گندم هم باهاته ؟
گوشه لبش را جوید
به سمت یخچال رفت و لیوان آبی برای خود ریخت
_خانوادگی رفتیم…گفتم یکم حال و هوا عوض کنیم…یه چند هفته ای هستیم اینجا
این دروغ نیاز بود
باید یه مدت از بقیه دور میشدن
حاج رضا از شنیدن این خبر خوشحال شد
_کار خوبی کردی پسرم…زودتر از اینا باید میرفتین…ولی کاش یه خبر میدادی
نگران شدیم…گندم حالش خوبه
خشم در دلش جوانه زد مشتش را فشرد تا عصبانیتش را کنترل کند
_خوبه…اونم خوبه…من دیگه باید برم حاجی
کاری ندارین ؟
_نه پسرم به سلامت…آرش رو از طرف من ببوس
_باشه خداحافظ
تماس را قطع کرد و پوفی کشید
حوصله سوال جواب کردن را نداشت
تصمیم گرفته بود یکماهی از همه دور باشند تا یک تصمیم درست بگیرد باید فکرهایش را جمعوجور میکرد
کنار آرش روی تخت نشست پسرک با چشمانی باز بهش خیره بود
دستی بر موهایش کشید و صورتش را نرم بوسید
_جونم چرا نمیخوابی پسرم ؟
پسرک هم مثل خودش خواب نداشت انگشتش را وارد دهان کرده بود و به دور و برش نگاه میکرد
دیشب مرد و زنده شد پسرکش مادرش را میخواست و او این را ازش دریغ کرده بود
این بچه گناهی نداشت ولی چه کند که نمیتوانست پسرش را دست آن زن بسپرد
آن زن دیگر حتی اسمش را هم نمیخواست بیاورد برایش مرده بود همان روز
پرونده اش را بسته بود ، آن زن خطا کرده بود
هر کاری میکرد میگذشت جز این
فکر اینکه آن روزها با آن مرد تماس میگرفت خون خونش را میخورد
میگفت مزاحمش بوده برایش پیام
تهدید آمیز فرستاده آن روز ازش خواست نشانش دهد
پوزخندی در دل زد تمام پیام ها را حذف کرده بود همه این ها نشانه چی بود ؟ دیدارهایش با آن مرد مخفی کاریش ،
باز شدن پای آن نامرد ، نه تحمل این یکی را دیگر نداشت
خیانت بخشودنی نبود
باید تاوان میداد هنوز اول راه بود
_ما..ما
با اخم سرش را به سمتش برگرداند
یک کلمه دو بخشی حالش را خراب میکرد
این بچه چه میخواست از صبح شروع کرده بود به لجبازی !!
رویش خم شد و انگشتش را جلوی بینیش گذاشت
_هیش آروم
پسرک با لجبازی به پدرش مشتش را کنار لبش گذاشت و دوباره ماما گفتن هایش را تکرار کرد این بار با گریه
چنگی به موهایش زد هیچ فکر نمیکرد در زندگیش به همچین جایی برسد
پوشکش را باید عوض میکرد !!
نه تمیز بود، میماند درست کردن شیر همه چیز را آماده کرد
پسرک با چشمان اشکی نگاهش میکرد
با آستین تیشرتش صورت خود را پاک کرد
شیر گرم را داخل شیشه ریخت و کمی تکانش داد
دلش میگرفت وقتی میدید پسرکش با ولع شیرش را میخورد بی خبر از دردهای بعدش بهترین شیرخشک را برایش فراهم کرده بود اما با خوردنش شکمش درد میگرفت
آخر بچه اش به شیر مادرش عادت داشت
بوسه طولانی و عمیقی روی سرش نشاند
_جوندلم گرسنته آره ؟
با چشمان درشتش خیره پدرش بود و هر دو دستش را موقع خوردن محکم مشت کرده بود
لبخند تلخی زد دنیایش همین بچه بود
انگیزه زندگیش فقط همین پسر بود و بس
برایش همه کار میکرد همه کاری
بچه اش به مادر خیانتکاری مثل او نیازی نداشت
از همان روز هم پدرش میشد هم مادرش
لیلا خیلی نامردی واقعا دلم گرفت
ای کاش هر دوشون یکم آدم بودن… فقط یکم🤦♀️😂
آخ دیت رو دلم نزار که خونه از دست لیلا🥲🥺
بیشتر از لیلا قصد جون علیرضا وگندم رو دارم🔪😂
من فقط میخواد سر به تن علیرضا و امیر نباشه
ولی خیلی دلم گرفت توی این چند پارت فقط غصه خوردم
گندم که خودش مهرهسوختهست
درسته اشتباه کرد زودتر به امیر نگفت اما خب انتظار هم نداشت علیرضا همچین کاری کنه بعدش هم که امیرارسلان با اون رفتارش به کل ناامیدش کرد
ستی عفریته پارت جدید فرستادم برو بخونش🤣🤣
دارم میخونم😂😂😂
ستی برگشته یکم انرژیها برگشت😂
من انرژی داشتم که
🤣🤣
هوهووو پس بیا وسط قرش بده …..🤣🤣
اصلا توانش رو ندارم😮💨
نچ نچ پس انرژی نداری دیگه🤣
پشو دختر پشو بیو قرش بده🤣🤣💃💃
انرژی دارم اما همه جام درد میکنه جون ندارم از جام بلند بشم
تو چرا؟؟ من از صبح مثل حیوانی نجیب چهار پا جان کندم😂🤦♀️
🤣🤣🤣
دیروز باشگاه بودم مربیمون پدرمون درآورد
همه جام درد میکنه😭😭
💃 💃
هووووو💃💃
منظورم تو نبودی گلم کلی گفتم این چند روز که نبود سایت رو مود افسردگی میچرخید نمیدونم من اینجوری حس میکردم☺
ادمین چرا نیست😭😭😭😭
آره نمیدونم چرا این سایت اینجوریه کاش یه قابلیتی داشت که همون موقع پارت رو میفرستادی روی سایت قرار میگرفت☺
اوهوم🥺🥺
بله من بمب انرژیم😂😂😂
رفتی پارتهای قبلی رو خوندی؟
انتظار داری تا آخر امیر و گندم عاشق هم بمونند🙄 خب داستان رو باید یکمی تغییر بدم دیگه
پارت قبل رو کامل نخوندم
دلم نیومد وسطاش ولش کردم🥺🥺🥺
باید تغییر بد اما من متنفرم از اینکه آدم ها انقدر راحت با دیدن چهار تا عکس و فیلم که الان راحت میشه درست کرد اعتمادشون نسبت به هم رو از دست میدن🤦♀️
عه ؟
چی بگم حق با توعه اما از همه بیشتر اون وضع گندم و مستیش روی تخت باعث شد که امیر دیوونه بشه اگه فقط از زاویه دید امیر فکر کنی متوجه میشی چی میگم مخفی کاری گندم هم کم تاثیر نداشت هر کس باشه یکم شک رو دیگه میکنه
قبول دارم گندم گند زده واقعا اما امیر هم باید آروم تر برخورد میکرد بعد این گندم خر چرا باید از دست علیرضا لیوان بگیره بخوره؟؟؟ بخدا به خونش تشنه ام🔪😂🤦♀️
تو حال خودش نبوده که میگم مست بوده هیچ درکی از دور و اطرافش نداشته
غلط کرده مست کرده😂😂😂
اصلا امیر حقداره دارش بزنه🤣🤦♀️
این وسط دلم برا آرش میسوزه که گیر این ننه بابای خر افتاده😂🤦♀️
مثل اینکه نخوندی جانم🙄
علیرضا با دارو مسمومش کرد بعدشم این وضع پیش اومد
خوندم و فهمیدم علیرضا چه غلط اضافه ای کرد ولی در کل گندم غلط کرده به من ربطی نداره😂😂
میگم ستی به نظرم تو برو به ادامه سفرت برس اینجوری بهتره 😂
متاسفانه دیروز عصر برگشتیم تهران و از صبح دارم خونه رو مرتب میکنم🤦♀️🤦♀️
خوندن رمان و حرص خوردن از دست این شخصیت های رو اعصاب بهتر از کار کردنه🤣
اوه درکت میکنم سفرم که میری به جای اینکه یکم استراحت کرده باشی بیشتر خسته و کوفته برمیگردی خونه هم که میای انکار زلزله هفت ریشتری اومده انگار تو این چند روز روح و جن تو خونه میچرخیدن والا😂
تازه فکر کن گل های مامانت خشک شده باشه کلی سرت غر بزنه و مجبورت کنه بهشون برسی😂🤦♀️
من از گل رو دوست دارم ولی از رسیدگی بهش متنفرم🤦♀️
آره خب دیگه اعصاب واسه آدم نمیمونه☹️
آره خدایی با اینکه وجود خارجی نداره اما دلم ریش میشه وقتی صحنههاش رو میخونم انگار واقعا گریهاش رو میشنوم💔
آرش کراش جدیدم🤣💔🥺
دیوونه😂🤦🏻♀️
این وسط بیشتر از همه دلم واسه آرش میسوزه😥
لیلا جان من بس کن همش حس میکنم این بلاقراره سرخودم بیادنکن توروخدا🥺چقدزندگیشون به گندکشیده شد کاش امیریکم تحقیق میکرداون که خیلی آشنا آره چه میدونم یه مدرکی ازبیگناهی گندم روکن کشتی منوبخدا🥺😭
ای بابا این رمانه عزیزجان چرا به خودت میگیری خب🤣🤦🏻♀️
امیرم فعلا هم علیرضا رو مجازات کرده هم گندم رو بیگناه داره عذاب میده چون حس میکنه بهش خیانت شده حرف هیچکس رو قبول نداره .. از اینجا به بعدش باید ببینیم گندم چه راهی رو میره
چه میدونم بخدا دلشوره میگیرم
باز نازی شروع کرد😂🤦♀️
آخ که دلم میخواد روزی رو ببینم که امیر مثل سگ از رفتارش پشیمونه اما دیگه هیچ راه برگشتی نیست😮💨😮💨
بلی بلی😁
🥺🥺😢
نه خب گندم هم مقصره نبایدپنهون کاری میکرد
آره خب اونم مقصره اما امیر که ادعای عاشقی میکرد حداقل باید یه حرفش گوش میداد یکم تحقیق میکرد بعد
بمیرم برای ارش…😔💔
پ.ن=دیگه نمیتونم برای امیر بمیرم😂علیرضا ولم میکنه💔😂
😂😂😂😂
🤣🤣🤣
امروز پارت جدیدنذاشتی؟
فقط قانون عشق رو گذاشتم
آره امروزهر چی رمان میدیدم میخوندم این روزا زیادی بی اعصابم میام رمان میخونم آروم شم
چرا بیاعصاب؟چیشده مگه؟
هیچی دیگه عروسیم نزدیکه بعدشم بعددوهفته میرم یه شهر دیگه نمیدونم انگارازشروع زندگی جدیدم میترسم میدونم الان میگی 27سالته بچه که نیستی ولی بخداربطی به سن نداره شروع یه زندگی کارسختیه خیلی سخت
هیچ ربطی به سن و سال نداره به نظرم دوتا اتفاق ازدواج کردن و بچه دار شدن یه شروع جدید واسه زندگیه فرقی هم نداره طرف چند سالش باشه
اگه شوهرت رو دوس داری و اونم دوست داره پس نگران هیچی نباش چون هرچی هم که بشه با هم درستش میکنید و کنار هم میمونید
تودوست داشتنمون هیچ شکی نیست ولی میترسم کم بیارم نمیدونم امیرخیلی خوبه یعنی هرچی بگم کم گفتم امامن لوسم من شکست خورده ام میترسم زخمای گذشته سربازکنن ومنوازپادربیارن نمیدونم بیخیال شاید نگرانیام بیخودی باشن شایداونقدراهم که من فکر میکنم سخت نباشه دیگه خودمم نمیدونم چی میگم دارم ردمیدم
هر موقع خسته شدی،فکر کردی دیگه نمیتونی ادامه بدی به این فکر کن که امیرعلی تا تهش باهاته و یکی هست که حاضره برای خوشحالی تو هر کاری بکنه
هر اتفاقی هم که توی زندگیتون افتاد سعی کنید باهن حلش کنید
بعدم امیرعلی تو رو همینجوری که هستی خواسته پس من لوسم معنی نداره نازی جونی
چی بگم بعضی وقتا اینجوری میشم البته ناگفته نمونه امشب یه چیزایی شنیدم اون حرفاحالموخرابترکرد
بیخیال حرف مردم نازنین
اصلا بهشون اهمیت نده
بزار تنها چیزی که برات مهمه خانواده درجه یکت باشن
خب حرفایی که شنیدم ازنامزدسابقم بودنه که برام مهم باشه نه بخداولی یه چیزی گفت حالم گرفته شد …گفت مقصرخیانت ورفتنش فقط خودش نبوده منم بودم گفت توبلدنیستی چطوریه مرد روعاشق خودت نگه داری من عاشقت شدم اماتونتونستی منونگه داری با بچه بازیات منوازدست دادی گفت هنوزم دوست دارم ولی وقتی میدونم امیرعلی روبیشترمن میخوای کنارمیکشم ولی ایندفعه اشتباهات گذشته روتکرار نکن عشق اونودودستی بچسب نذارتموم شه نذار بره دیگه ضعیف نباش😥🥺
ببخش سرتورو هم خوردم نصف شبی همیشه دردامو به لیلامیگم ولی الان نیستش دل منم پره ظرفیتش تکمیل شده نمیگفتم میترکیدم
چرا ببخشید قربونت برم روی منم میتونی عین لیلا حساب کنی
مرسی چقدآدم بازکسایی که نمیشناسه راحتتر میتونه حرف بزنه نمیدونم فقط من اینجوریم یابقیه هم همین حس رودارن
منم همینجوریم
چون طرف مقابل رو نمیبینم حرف زدن برام راحت تره
بهش میگفتی من اگه بلد نبودم الان امیرعلی رو نداشتم تو اگه خیانت کردی و رفتی واسه بی لیاقتی خودت بوده که نتونستی به من متعهد بمونی من دیگه اون آدم سابق نیستم و تمام سعیمو برای خوشحال کردن و نگه داشتن عشقم میکنم
مشکل اینجاست من نمیتونم قوی باشم من واقعاضعیفم ولی ازامیرعلی مطمئنم اون توروزایی کنارم بود که خودمم خودموتحمل نمیکردم بارهادلشو شکستم چون خودم ازکسی زخم خورده بودم که ازروزی که چشم باز کردم کنارم بود بافکربودنش نفس میکشیدم ولی اون خیلی راحت این نفس روقطع کرد ورفت منوخوردکرد شدم انگشت نمای بقیه شایداگرترس ازآخرت نداشتم توهمون روزاجون خودمومیگرفتم اما همون موقع هابودکه امیرمثل یه فرشته ی نجات اومدسراغم انگارخدااونوازآسمون برام فرستاده بس که همه چی تمومه میدونم اون هیچوقت ازمن دلسردنمیشه منم ازاون
خوبه که میدونی امیرعلی همیشه پشتته
به این فکر کن که بعد از هر سختی،آسونیه
حالا هم بعد از اون مشکلات خدا امیرعلی رو برات فرستاده تا بهت ثابت کنه دنیا پر از قشنگیه،تا باهاش یه زندگیه بی دغدغه و آروم رو بسازی
میدونم شاید این حرفم تاثیری نداشته باشه اما با استرس و نگرانی فقط شیرینی این روزای خوبو به خودت زهر میکنی
درست میگی من باید حواسم باشه حال امیرعلی روخوب نگه دارم وتوساختن خاطره های قشنگ واسه آینده بهش کمک کنم نه فقط تماشاکنم …مرسی که به حرفام گوش دادی عزیزم
آره همیشه سعی کن کنارش باشی و همراهیش کنی اما تا جایی که به اعتقادات و نظرات خودن آسیب نزنه
خواهش میکنم نازنینم کاری نکردم🥰🥰😘😘
اگه همهما آدما یاد بگیریم یه گوش شنوا برای همدیگه باشیم خیلیها به آرامش میرسن
الهی بمیرم اون همیشه خواسته های منو به خودش ترجیح میده
پس همیشه قدرش رو بدون و عاشقش باش
حتماً
نازی مطمئن باش قبل گندم من اول تو رو خفه میکنم😁🤣
😂😂 دقیقاااا
حالا نظرت راجب این پارت چیه؟
خوب بودولی خب من از مردن میترسم دلم نمیخوادکسی بمیره …توروخدااذیتشون کن ولی کسی رونکش
قول نمیدم😁😁😁
بفرما دیدی میخوای بکشی دیگه
😅😅😅
چرا پیشواز مرگ اونا رو میری آخه😆😆
فعلا سامی تو اتاق عمله و معلوم نیست چه بلایی سرش بیاد🤷♀️
ولی کیف میکنم یه سناریویی چیدم که هیچ کدوم هنوز هنوز نتونستین حدس بزنید😁
هههه خیلی حال میکنی بقیه روحرص بدی ولی من مطمئنم تهش به هم میرسن
تا الان مراسم ختم اون بیچاره رو هم گرفته بودی😅😅 حالا میگی به هم میرسن؟
گفتم که نمیدونم باخودم چند چندم🤔😂
ولی شاید بگی دیوونه شدما اما از حرص خوردن شماها خوشم میاد
آخه خیلی حرص خوردم از دستتون🥺🥺
من بیچاره چیکاره ام من فقط میام رمان میخونم همین نویسنده که نیستم نامرد
منظورم اینه که خیلی از خواننده ها خاموشن
چون رمان اولم بود اوایل خیلی دلم میگرفت که نه کامنت دارم خیلی امتیاز نمیدن
رمان وان نمیشه واردش شدخیلی سخته والادروغ چرا من اولین رمانی که توعمرم واسش کامنت گذاشتم بوی گندم بوداصلااولین رمانی بود که خوندم کم کم با بقیه ی سایت رماناهم آشناشدم شروع کردم خوندن رمان ولی میگم چندبارخواستم واست کامنت بذارم ولی خب نشد
منظورم تو نیستی
یه سریها مثل تو،سوگل و ستاره مشکل عضویت دارند اما بازم تا جایی که میتونن بهم انرژی میدم
منظورم با اونایی بود که تا صدام در نیاد هیچ کاری نمیکنن
آره من خودمم خیلی اذیت میشم اگه از اول اینجا رو میشناختم همینجا میزاشتمشون
اگه فوضولی نباشه میتونم بدونم چندسالته واهل کجایی؟
نه چه فضولی
۱۶ سالمه و اهل تهرانم
عزیزم الهی هنوز بچه ای که درس میخونی؟
آره خیلی کوچولوام🥺
آره درس میخونم
فدات بشم ایشالازندگی برات اتفاقای خوبی رقم بزنه عزیزم ویه عشق واقعی وزیبا مثل عشق سامی توتقدیرت باشه مثل عشق امیرعلی من
مرسی عزیزم
از یه طرف دلم میخواد توی پچگیم میموندم از طرف دیگه دلم میخواد زود تر بزرگ بشم و یه عشق واقعی رو تجربه کنم
به نظرم عشق مقدس ترین حس دنیاست
آخ نگو که دهنم آب افتاد
یعنی یکی عین سامی باشه به خوب و بدش فکر نمیکنم با کله قبول میکنم
اصلا مرد رویاهام رو توی سامی توصیف کردم😍😍
😂😂ایشالابه آرزوت برسی عزیزدلم
😅😅مرسییی عزیزممم😘🥰
ولی متوجه هستی زیادیم غیرتی هستا
یهونزنه شتکت کنه😂😂
تا حالا رو رستا دست بلند نکرده که
سامی؟
آره دیگه مگه نه بایه عکس بدون هیچی خوابوند زیرگوش رستا
با اون یه جوری کنار میام
اما اون قسمتی که رفته بودن خرید پسره رو زد کیف کردم
بارمانت زندگی میکنیا…..نامزدمن خیلی روشنفکره البته واسه من نه سعی میکنه آروم باشه ولی خب من ازچشماش حالشومیفهمم
من واقعا سه ساله که دارم با قانون عشق زندگی میکنم
تمام صحنههاشو چه بد چه خوب دلم میخواد توی دنیای واقعی تجربه کنم
دلم میخواد زندگیم اینجوری باشه البته بدون خانواده رستا
خوبه که حالشو میفهمی
میدونی من اینوباهمه ی وجودم درک کردم که بعضی وقتاچشماخیلی صادقتر اززبونمونن
آره اما بعضیا هم هستن که اصلا نمیشه حس توی چشماشون رو فهمید
آره واقعا
خب دیگه توآرزوهات این تیکه روسانسورش کن بگوخدایاسامی منهای غیرت😂
نه دیگه بدون غیرت که نمیشه
مثلا غیرتش مثل دعوایی که کرد باشه
دیدی بعضی ازمردا به معنای واقعی حکم سیب زمینی رودارن من بدم میادکسی که عاشق واقعی باشه روعشقش غیرت داره واسش داغ میکنه مگه نمیبینی همش میگم امیر حق داره چون الان همش فکرش اینه که گندم بهش خیانت کرده
منم از اینجور مردا بدم میاد
اما از مردایی که زور و غیرتشون فقط برای زنشونه هم بدم میاد
کلا از کسایی که سر یه چیز کوچیک که تقصیر زنه هم نیست به زنشون گیر میدن یا حتی میزننش متنفرم
این که آره هرچیزی بایدیه حدوسط داشته باشه اگه بیشتربشه آدمواذیت میکنه
آره واقعا
یعنی من حتی ممکنه خیانت رو هم ببخشم اما کسی که روی یه زن دست بلند میکنه رو کلا از زندگیم حذف میکنم
نه من هردوش رونمیتونم ببخشم اصلادوتاش به یه اندازه وحشتناکه
گفتیم آرزو یا آرزوی خودم افتادم میگم ولی قول بده بهم نخندی
قول نمیدم ولی بگو
دیدی توفیلما یهویکی میمیره بعد یکی از اعضای خانواده بچه دارمیشه بچه میشه کپی اونی که مرده …..؟من دلم میخواد خدابهم یه پسر بده شبیه داداش امیرعلی که به رحمت خدارفته بعدمن اسمشوبذارم امیرحسین
چقدر قشنگ🥺🥺
ایشالا خدا بهت یه پسر خوشگل میده
خدا بیامرزدش
ولی خب برآورده نمیشه چون امیرعلی خیلی از بچه هاخوشش نمیاد
یعنی کلا بچه نمیخواد؟
ظاهراً آره ازبچه هاخوشش نمیادحتی تاحالاندیدم بچه های داداشش روبغل کنه تا این حد برعکس من …من دلم میخواد چندتابچه داشته باشیم دوست دارم بچه هام خواهربرادرداشته باشن ومثل من حسرت به دلشون نمونه
خب باهاش حرف بزن یه جوری با هم به نتیجه برسین که هیچ کدوم ضربه نخورین
همش میگه مانبایدبچه بیاریم
چرا خب؟
بچهها خیلی خوبن
واقعانمیفهممش اماخب باهاش دراین مورد حرف نمیزنم چون خجالت میکشم امابعدازدواح یکم که خجالتم ریخت حتماباهاش مفصل صحبت میکنم
حتما همین کارو بکن
شاید اما من به قدری سر این موضوع حساسم که با بعضی از رمان ها که دختره رو کتک میزنن واقعا روانم بهم میریزه
آره مثل رمان دیازپام قشنگ منودپرس کرده بودی یعنی به حدی رسیدم که دلم نمیخواست بخونمش رمان حورا روخوندی من چندتا پارتش روخوندم روانی شدم همش خودمو جای حورای بدبخت میدیدم
من خودم با یه سری از پارت های دیازپام واقعا حالم بد میشد
من هر پارت حورا رو که میخونم تا دو روز اعصابم خورده که یه زن چرا باید این همه تحقیر رو به جون بخره برای کسی که لیاقتش رو نداره
واقعا خیلی حس بدی به آدم میده تو داخل تلگرام میخونی؟
نه توی رمان دونی میخونم
خب عزیزم بازم ممنون که امشب به حرفام گوش کردی امیدوارم بتونم جبران کنم دیگه مزاحمت نمیشم فعلا گلم شبت خوش
نیازی به جبران نیست نازنینم
شب خوبی داشته باشی و کلی خواب رنگارنگ ببینی😘🥰
دیگه امیرم داره شورشو در میاره
با ادعای عاشقیش نباید این کارو میکرد واقعا
یاد رمان زاده ی نور میفتم وقتی رمانتو میخونم لیلا جون
اول حرفای طرفو بشنو، به دیده ها و شنیده های خودت اعتماد نکن وقتی پای زندگیت وسطه
دقیقا آره حق باتوعه متاسفانه امیر نمیتونه اون صحنهها رو از ذهنش بیرون کنه حتی اگه به گندم اعتماد هم کنه نمیتونه بپذیره که مرد دیگهای به زنش دست درازی کرده باشه ولی داره اشتباه میکنه پشت گندم رو خالی کرده علیرضا این وسط تمام نقشهها رو چیده طرف حسابش باید اون باشه که نیست
عقل نداره دیگه
مرتیکه روانی
تا حالا اون رمانو نخوندم برم ببینم چیه😂
من یهدونه کتاب دیده بودم به اسم زادهی نور منظورت همونه؟
نه فکر نکنم تو رماندونی یه رمانه اسم شخصیتهاش امیرعلی و خورشیده
آهان
باشه مرسیی🥰😘
اخی دلم به حال گندم میسوزه 🙁💔
واقعا خداروشکر یه رمان بیشتر نیس طفلی اون دختری ک همچین اتفاقی واسش بیافته🫤😔
آره واقعا حق با توعه ایشاالله سر هیچکس نیاد….💔💔
من برگشتمممم🤣💃💃💃
وای خدا کجا بودی تو💔😭
رفته بودم مسافرت😁😂
خیلی یهویی شد بابام اومد خونه گف جمع کنین برین😁🤦♀️
اونجا هم شرایط اینکه بیام تو سایت رو نداشتم😁😂
دلم برا همتون تنگ شده بود🥺❤
آخیی همیشه به گردش و خوشی عزیزم😍🤗
واقعا هممون دلمون برات تنگ شده بود
برای خل و چل بازیات ……😂😂
خل و چل فقط ستی عفریته🤣
هوهو ستی عفریته اومددد🤣. دلم برات تنگ شده بود ستی عفریتههه🥲🤣
منم دلم برات تنگ شده بود ضحی جونی💖😂
قربونت برم من❤️🥲
توام تا ستی نباشه یه نظر نمیدی…بیرحم😞😟
میخواستم ستی بیاد دو تایی بیایم رو سرت کلت رو بکنیم🤣🤣
بریم😂😂
مگه دستم بهتون نرسه😤🤣
🤣🤣🤣
لیلا ما تعدادمون بیشتره😂😁💃