نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان تو برای او

رمان تو برای او پارت 16

4.5
(20)

_خدای من…چقدر یه نفر میتونه پست فطرت باشه.

صدای رستا بود که با بغض این حرف را می‌زد.خود‌ فرزانه هم بغض کرده بود.برای بی پناهیش برای تنهاییش در ۲۲ سالگی.

برای اینکه دست به دامان غریبه ها شده بود.برای اینکه جایش پیش رستا و ارسلانی که حتی آنهارا قبل از این یکبار ندیده بود امن تر بود.

صدای خش دار ارسلان بلند:تو به همچین آدمی اعتماد کردی رستا؟

رستا سر پایین انداخت و گفت:من نمیدونستم.بخدا که اگه میدونستم هیچوقت اینکارو نمیکردم

فرزانه به دفاع از رستا گفت:فرزین خوب بلده نقش بازی کنه یه جوری که دل سنگو آب میکنه.تقصیر رستا نیست.ناراحت نشید ولی من خوشحال شدم.خودخواه نیستم ولی شما یه جورایی فرشته ی نجات من بودید

رستا مهربانانه نگاهش می‌کند.

سوال ارسلان سوال رستا هم بود:فرزین چرا خودش کاری نکرد و یه نفرم و جور کرد که دزدی کنه

فرزانه متین توضیح داد:پدرم یه وکیل داشت.وکیل پدرم از اول هم میدونست آدمای خوبی نیستن.وقتی بابا فوت کرد و منو فرزین تنها شدیم.یه کارایی کرد که منو فرزین تنها نمونیم تو خونه.یعنی من بمونم تو خونه ی خودمون و فرزین هم رفت تو یکی دیگه از خونه های بابا
چون یکی دوبار دست درازی کرده بود بهم پلیس تهدید کرده بود اگه پاش به خونه باز شه دستگیرش میکنه به هر حال پارتی داشتن این فایده هارو هم داره
فرزینم خب میدونست که اگه دزدی بشه تنها متهم اونه بخاطر همین اینکارو کرد
ولی خدا جای حق نشسته نزاشت هیچکدوم از نقشه های کثیفش خوب پیش بره

رستا آهی می‌کشد
ناگهان سرمای بدی در وجودش مینشیند خود را در اغوش می‌گیرد و میگوید:ووویی…شما سردتون نیست.

ارسلان با مهربانی رستا را می‌نگرد و میگوید:بگردمت سردته؟این بخاری رو که الان نمیشه درست کرد.پتو دارید اینجا رستا؟

و رستا مات *بگردمت*ی بود که گفته بود.اینکه برایش به دنبال پتو می‌گردد تا گرمش کند چیست؟حس مشابه رستا را داشت؟قطعا نه هیچکس در این دنیا به اندازه ی رستا عاشق نبود.اما رستا می‌توانست امیدوار باشد که ارسلان هم نسبت به او بی حس نیست؟

با بشکن ارسلان به خودش آمد و گفت:آره فکر کنم تو اتاق چند دست ملحفه و تشک باشه.البته اگه مجید نفروخته باشه

ارسلان به اتاق می‌رود و از همانجا داد میزند:
رستا بیا

رستا رو به فرزانه که با لبخند خیره ی اوست میگوید:ببخشید.برم پتو بیارم

و فرزانه با بستن پلک به او می‌فهماند که مشکلی نیست

به اتاق می‌رود و ارسلان سریع در اتاق را می‌بندد.
رستا شوکه شده میگوید:وا.درو چرا میبندی

ارسلان انگشت اشاره اش را روی بینی اش می‌گذارد و میگوید:هیس.رستا.پولارو چیکار کنیم؟

رستا که به این موضوع فکر کرده بود دم عمیقی می‌گیرد و میگوید:چیکار میتونیم بکنیم.راست راست تو چشم دختره نگاه کنیم پولشو خرج کنیم؟دست نمی‌زنیم بهش.

ارسلان کلافه دستش را از بالا تا پایین صورتش می‌کشد و میگوید:منم دوست ندارم اینطوری.چند روز دیگه عیده.مسلمی هم که هرروز داره میاد.منه بدبخت چه خاکی تو سرم کنم.

دل رستا می‌گیرد از این همه درماندگی به سمتش می‌رود و دستش را روی بازوانش می‌گذارد و میگوید:دور سرت بگردم نگو اینجوری.من این چند وقت میرم زیرباشگاه.پول عید و فلانو جور میکنم.برای مسلمی هم خداکریمه

ارسلان با تن صدایی تقریبا بلند میگوید:با انشالله ماشالله چیزی درست نمیشه رستا باید دنبال یه کار درست حسابی بگردیم.

رستا مهربانانه و خونسرد نگاهش میکند:خب میگردیم شما که هم زور و بازو داری هم قیافه.
منم که هنوز جوونم .کار که عار نیست از این وضع بهتره.

ارسلان نگاهی به او که خونسرد نگاهش میکند می اندازد گاهی غبطه می‌خورد به این همه بی خیالی رستا.میداند رستا حتی از او هم بیشتر زیر فشار است اما باز هم رستا همیشه آن کسی بوده که همه چیز را درست میکرده مادر بودن را از زنعمو نگار آموخته بود یا چه؟

نفسش را بیرون می‌فرستد و پر حرص می غرد :انقدر منو با خونسردیت حرص نده قربونت برم.کی به منی که سیکل دارم کار میده؟همین پیکم بزور راهم دادن

رستا همچنان با لبخند میگوید:مگه میخوای مریض درمون کنی که لیسانس بخواد میگردیم دنبال یه کاری که مدرک نخواد.اتفاقا چند وقت پیش تو خیابون چند تا مغازه دیدم فروشنده میخواستن.بعد عید میرم ببینم چیکار میتونم بکنم.توهم برو یه جایی ببین برا تبلیغات مدل نمی‌خوان.پولی که پیک رستوران میگیری کمه هر ساعتم که اونجا نیستی دوشیفت کار کن.دست رو دست نمیتونیم بزاریم که.

و بعد از کنارش رد می‌شود و سعی می‌کند کمد دیواری قدیمی را باز کند.بالاخره با کوبیدن شانه هایش می‌تواند بازش کند و چند پتوی قدیمی برمی‌دارد.و همزمان که به سمت در مورد میگوید:ببین میتونی یکیو پیدا کنی این بخاری رو درست کنه.شب یخ میزنیم.

ببینید کی برگشته؟رستا و ارسلان
دلتون براشون تنگ نشده؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 20

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fateme

نویسنده رمان بخاطر تو و تقاص
اشتراک در
اطلاع از
guest
13 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saeid ..
8 ماه قبل

پارت جدید بعد از چند مااااه
خسته باشی فاطمه جان

Fateme
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

مرسیی❤️

نویسنده
نویسنده
8 ماه قبل

خوش برگشتی با قلم قشنگت دختر🌺💓
نازی، ستی کجایین دخترها سیزده‌تون به در نشد😂

sety ღ
پاسخ به  نویسنده
8 ماه قبل

من کل عید خواب بودم🤣🤦🏻‍♀️
چ توقعی داری از من؟🤣🤦🏻‍♀️

لیلا ✍️
پاسخ به  sety ღ
8 ماه قبل

ای تنبل😂

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
8 ماه قبل

من نبودم از اولش…💔

sety ღ
8 ماه قبل

تقاصو نمیذاری فاطمه خانوم؟🥺

Fateme
پاسخ به  sety ღ
8 ماه قبل

تقاص خیلی کم طرفدار بود
شاید با فاطمه صحبت کردم تو سایت رماندونی گذاشتم یا شایدم یه سایت دیگه
کسی ایدی فاطمه و داره؟

sety ღ
پاسخ به  Fateme
8 ماه قبل

من طرفدارشم یه جا بزارش بخونم
@Fatemeh_ss8

Fateme
پاسخ به  sety ღ
8 ماه قبل

چشم
مرسی

دکمه بازگشت به بالا
13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x