رمان دلبرِ سرکش part13
دیروز چون عصر رسیدند و همگی خسته بودند فقط برای شام هم دیگر را دیدند و برای فردا برنامه ریزی کردند کجاها میخواهند بروند .
نگاهی به ساعت مچی اش انداخت 8:30
کنار ملیسا نشسته بود و منتظر بقیه بود تا بیایند که چشمش به گارسونی افتاد انگار کلافه بود
گارسون _ ببین آقای مهمان من این وات و تنکیو و …سرهم میکنی نمیفهمم این سوسیس تخم مرغیم که آوردم برات صبحانه خارجیه هااا بعدشم تو چیکار داری چیه تو بخور فقط ایت کن ایییت
آقای _ I don’t
داشت میرفت که آقای خارجی دستش را گرفت با خود گفت الان برمیگردد چک افسری جانانه ای میزند ولی در کمال تعجب صندلی عقب کشید و کنارش نشست و مشغول خوردن شد آن هم با اشتهاااا !
انگار راهکار پسر گارسونی جواب داد چون مرد خارجی هم شروع به خوردن کرد
با آمدن عمو و پدر و مادر و زنعمو و کیان و هانیه جلوی دیدش گرفته شد
پسره گارسونی سر میزشان آمد
گارسون _ سلام خوش اومدین چی میل دارین ؟
همه سفارشاتشان را گفتند
پدر _ اسم شما چیه ؟
گارسون _ چطور منو نشناختی عمو؟
پدر _ آشنا میزنی ولی الان حضور ذهن ندارم
گارسون _ ولش کن عمو شما آخرم اسم منو یاد نمیگیرین
پدر _ پدر صلواتی تویی !
عمو _ اینکه آتیش پاره محمده تو اینجا چیکار میکنی ؟
مکالمه بین عمو و پدر و گارسونی برایش جذاب شده بود بیشتر مشتاق بود بداند اسمش چیست
ملیسا _ شوهر منو مسموم کردی خیالت راحت شد ؟
انگار فقط او بود که نمی شناخت !
گارسونی _ شوهر شما مشکل معده داره وگرنه همه غذاهای هتل ما درجه یکه
_ ملی این اسمش چیه ؟
ملیسا _ شهریار
_ آها
آخییششش از فضولی داشت میمرد انگار راه نفسش باز شد
شهریار !
موها و ابروهای قهوه ایه خیلی تیره ای داشت ریش که اصلا نداشت چشمانش هم مشکی پر شیطنت نمیدانست چرا ولی حس میکرد از چشمانش شرارت میبارد
شهریار _ من برم سفارشاتونو بیارم باز میام
و رفت انگار خنده عضو جدا نشدنی از صورتش بود با سوزش پهلویش از فکر درآمد
ملیسا _ هوی کجایی؟
_ چرا نیشگون میگیری مریض؟
ملیسا _ اگه نمیخوای بخوری من بخورم ؟
_ توام همش چشمت دنبال دارایی هایه منه !
ملیسا_ گدا نباش
هانیه _ مهیسا
ملیسا _ جانم ؟
هانیه _ آهادو بگلش کنم ؟
کیان _ نمیدمش بشین سرجات بچه
_ کیان !
کیان _ چیه خب پروعه از دیروز هرچی دستم بوده میخواد بگیره اه
هانیه _ آجییی
کیان _ لوسِ زشت
_ کیان جانِ من هیچی نگو صداش در میاد
کیان _ باشه
فک لرزیده هانیه شروعی برای فریاد و اشک هایش بود ولی با خرید عروسک و بستنی موفق شد ساکتش کند .
ملیسا _ چه ساکتی تو !
_ فکرم درگیره نون بده
ملیسا _ بیا … درگیر چی؟
_ به کسی نمیگی که ؟
ملیسا _ بگو قلب من قبرستونه اسراره
_ درگیر کله فره شهریار
ملیسا _ فر نیس فر میکنه اونم همین تیکه جلوی موهاش
_ بازم قشنگه
ملیسا _ بی تربیت صبحانتو بخور به توچه کله پسر مردم قشنگه یا نه ؟
_ خفه شو خفه شو خفه شو
ملیسا _ اخ علی کجایی…
نوچی کرد و چشمانش را محکم رو هم فشار داد آنقدر از اول سفر ملیسا دم گوشش علی علی کرده بود که میخواست در موقعیتی مناسب سرش را به دیوار بکوبد
کیان _ کیمی بچرو بگیر بابااااسوئیچ
آراد را روی میز نشاند لقمه های کوچکی به او میدا
هانیه _ بابا بش نده میخواد آهنگ بزاله بلقصه
کیان که انگار از دست هانیه خسته شده بود محکم پس کله اش کوبید که با چشم غره مادر رو به رو شد بعد هم جایش را عوض کرد و کنار خواهرش نشست .
_ زشته مثلا برادرشی
کیان _ میمردم داداش این عفریته نمیشدم
_ عه عه
کیان _ خو راس میگم نگاش کن الان تو خوشگلی من خوشگلم اون خوشگل نیس..
_ کیان !
کیان _ دلم میخواد همچین شوتش کنم از ساختمون دایی محمد عین سوسک بچسبه کف آسفالت
مشتی به بازویش زد و برای جلوگیری از نقشه هایش شیطانی اش لقمه در دهانش چپاند
_ بخور حرفم نزن
خوشم میاد هیچکدوم به شهریار دقت نمی کنین طفلک بچه 🤣🤣🤣
وای چقدر کلکل میکنند اینا😂😂
خسته نباشی نرگس بانو👌🏻👏🏻
کی ؟ کیان؟😂😂😂
این کیان دیوونس یهو دیدین زد هانیه رو کشششت🤣🤣🤣
سلامت باشی لیلا بانو😍❤
پارت جدیدم درحال تایپه…
زلزلهست😂
رمانت جلد دوم هم داشته باشه خیلی خوبه اونجا دیگه کیان بزرگ باشه بهتره🤣
🤣🤣🤣🤣
لیلا باید فریزت کنم تا اون موقع تو همین سن بمونی بعد که کیان رسید به سنت بیا بیرون دستشو بگیر باهم تو کلبه چوبی زندگی کنین🙉😍❤
من لیلا رو واسه یکی خواستگاری کردم به کسی نمیدمش😂😁😁🤣🤣🤣🤣
جوون حالا کی هست🤣🤣
ستی عفریته شخصیتو چک کن🤣
تو صف وایستین لطفا نظمو رعایت کنین من در الویتم😁😅
اوووو شوور لیلامونم پیدا شد😝🤣
یه عروسی افتادیم ضحا 🤣😍🤩
کراشی میشه برای خودش😂
اگه کیان زشت بود بازم حاضری روش کراش بشی ؟😂😂😂😂