رمان دلبرِ سرکش part4
سرو صدایی که از پایین می آمد باعث شد بیدار شود به صداها گوش داد … مثله همیشه کیان و هانیه به جان هم افتاده بودند .
در اتاق باز شد و هانیه با صورت خیس از اشک خود را در آغوش خواهرش انداخت
_ چیشده آبجی ؟ کیان اذیتت کرده ؟ الان میرم حسابشو برسم
هانیه _ کی..یان..خو..خوراکی ..هامو …خورد
_ کیاااان
دست هانیه را گرفت و سمت پذیرایی رفت کیان راحت روی مبل دراز کشیده فوتبال تماشا می کرد
_ مرد خونه این یزید بازی ها چیه در میاری؟
کیان _ باورکن کاریش نکردم مامان گف از جلوش وردار خودشو خفه نکنه این لوس ننر زد زیر گریه
_ لوس و ننر خودتی اولا بعدشم چطوری ورداشتی
کیان _ مامااان بیا دخترتو جم کن
_ خیلی پرو شدیا
کیان _ عه صدای آیفون بود !
و برای فرار از موقعیت گیر افتاده سمت در خانه دوید
دست هانیه را گرفت باهم خوراکی هارا جمع کردند در آن بین هانیه را قانع کرد که خوردن زیاد خوراکی برایش خوب نیست
باهم سمت آشپزخانه رفتند
_ مامان کمک نمیخوای ؟
مامان _ نه مادر فقط بشین سالاد درست کن که دیگه نا ندارم
_ مادر من انقدر خودتو اذیت نکن از صبح انقدر غذا درست کردی بسه دیگه کی میخواد بخوره؟
کیان _ مننننن!
و دستش را محکم به سینه زد نگاهی به کیان کرد که با لبخند عریض خیره اش دمپایی اش را برداشت و پرت کرد که محکم به کمرش خورد
کیان _ مامان نگا پسرتو مظلوم گیر آوردن
مامان _ تو مظلومی ؟ تویه ظالم از صبح منو دق دادی
مشغول درست کردن سالاد شد و مادر هم تمام حواسش به غذاهایش بود هانیه زمین دراز کشیده بود احتمالا خوابیده بود .
مامان _ کیان مادر ؟ … نیستی ؟
صندلی رو به روی کیمیا را جلو کشید و نشست خیاری در دست گرفت و مشغول پوست کندن شد
مامان _ یادش بخیر دایی خدابیامرزم چقدر قیمه دوس داشت
_ خدا بیامرزتش
مامان _ همین داییمم منو با بابات آشنا کرد
_ واقعا ؟ چطوری ؟
مامان _ دایی با عموی حامد شریک بودن خیلی به خونه های هم میرفتن و میومدن یه روز داییم میره خونشون و میبینه حامدم اونجاست ولی داشته نماز میخونده عموشم میگه خانوادش رفتن سفر انگاری پدربزرگت رفته بوده تهران برا قلبش حامدم اونجا بوده … دایی یکم حامدو زیر نظر میگیره خودش میگفت یک پسره مودبه یک پسر آقاییه که اصن حرف نداره بنده خدا چه میدونست…
بابا _ بنده خدا چه میدونست چی ؟
با صدای ناگهانی پدر هر دو هینی کشیدند از جا بلند شدند
هانیه و کیان و پدر هرسه بلند بلند می خندند
مامان _ آخ حامد قلبم خدا خفت نکنه خب چرا اینجوری میای ؟
بابا _ برای اینکه بترسین دیگه
بلند شد و چند لیوان چای ریخت و دوباره سر میز نشست تند تند سالاد را درست کرد همزمان با کیان هم دعوا میکرد تا دست نزند
مدیر سایت سلام این پارت من دوبار تکرار شده امکام ویرایش داره ؟
تا درست کردن سالاد گلویش خشک شد بس نکن نکن گفت دستانش را شست و با صدای زنگ آیفون سمت اتاقش دوید لباس هایش را عوض کرد و در آینه به خودش خیره شد .
ابروهای مشکی کشیده اش و چشم های مشکی اش را از پدر به ارث برده بود موهای پرپشت موج دار مشکی اش را از مادر بینی لب هم که شبیه هیچکدام نشده بود
سارافونش را شومیز سفید رنگش پوشید برای بار آخر شالش را روی سرش درست کرد و از اتاق خارج شد
ملیسا _ سلام دخته عموم چطوری ؟
_ سلام بر دخته زشت عمو عااالیم
ملیسا _ زشت همه را مثله خود پندارد
_ برم سلام کنم بعد با تو مذاکره میکنم
به سراغ عمو و زنعمویش رفت بعد از سلام احوال پرسی کنار ملیسا نشست و آراد را از بغلش گرفت
_ سلام زردک من سلام خوشگل من آخ آخ مادر فدای اون چشای سبزت من این لپاتو گاز بگیرم ووووییییی ملیسا اصن به تو نرفته
ملیسا _ ها حتما به تو رفته
_ اگه میرفت که عالی میشد ولی کپ باباشه
ملیسا _ بده بچمو به من بده الان چارتا چیز دیگم میگی
_ نمیدمش نگا چه آرومه بغلم وای خدا مامانش قربونش جیگریه واس خودش کو باباش؟
ملیسا _ باباش؟ خدا خیرش بده یه سری به بچه میزنه و میره آب بازی
_ همینه دیگه جو میگیرتت میری شوهر دریانورد میکنی
ملیسا _ به خودشم میگم که ازش واسه من شوهر در نمیاد قشنگ گفتم یا من و بچه یا کارش واقعا خسته شدم هر دفعه تنم تو خونه میلرزه که غرق نشه واسش اتفاقی نیافته دیگه خسته شدم
_ دوس پسرت که نیس بگی کات میکنم و خلاص شوهرته بابای بچته سعی کن مشکلتو حل کنی همین اول پیشنهاد جدایی نده
ملیسا _ یه هفته شده خونه بابامم که بیاد تکلیفمون روشن شه
_ چی بگم فقط الکی الکی سر این چیزا طلاق نگیری
ملیسا _ نه بابا طلاق چیه فقط میخوام بفهمه ازدواج کرده مسئولیت داره وظیفش فقط پر کردن شکم زن و بچش نیست منو این بچه نیاز به توجه داریم یکساله من فقط رفتم خونه بابام هیچ جا نرفتم
با شنیدن اسمش به طرف آشپزخانه رفت سینی چای را از مادر گرفت و سمت مهمانان برد کم کم سفره را چیدند و آنقدر به به چه چه کردند که بیشتر از هر روز غذا خورد
ملیسا _ زنعمو مارو چند نفر حساب کردین اینهمه غذا
زن عمو _ با این هنرایی که تو به خرج میدی من باید تا یه هفته از این آقا بشنوم دیدی دستپخت زن داداشمو
عمو _ یه هفته که هیچ یه یک سالی شایدم ببشتر بگم دستت درد نکنه زن داداش واقعا زحمت کشیدی
کیان _ عمو از اینا بخورین
عمو _ تو کنار من نشستی یه نقشه ای داری
کیان _ نه آخه عمو شما نخورین بعد میمونه ما تا سه روز باید بخورین تموم شه خب خسته میشیم دیگه
عمو بلند خندید به دنبالش بقیه به خنده افتاد از لحن پر تمنای کیان
عمو _ چشم عموجان هرچی مونده بار میزنم میبرم خوبه؟
کیان _ خیلی خوبه
عمو سر به سر کیان می گذاشت اوهم با آراد در گیر بود چندبار ملیسا خواست بگیردش ولی نداد انقدر آراد تو دل برو و دوست داشتنی بود که یک لحظه ام دوست نداشت از او جدا شود
( پارت پنج)
چرا پارت 5 باید پارت 4 باشه که
این اشتباه شده میخواستم بزنم ۴ زدم ۵🤣
چطوری درستش کنم میشه درست کرد ؟🤔
انقدر سر این پارت گیر کرد ارور میداد هنگ کردم خودمم 💔
دوستان این پارت ۴ هست اشتباه نوشتم ۵ ببخشید واقعا 💔🥲
مثه اینکه درست شد دستشون درد نکنه مسئولین به موقع رسیدگی کردن🙂
سلام نرگس عزیزم❤️.
پارت زیبایی بود😍. کیان خیلی شخصیت خنده داری داره🤣🤣
سلام ضحی عزیزم😍♥️
ممنونم از نظرت🤍🌱
کیان که کمدین رمانه🤣😂
متشکرم 😁🌱
😍