رمان دلبرِ سرکش part6
با ملیسا مادر هارا از آشپزخانه بیرون کردند و خودشان ظرف هارا شستند
ملیسا _ آراد کو؟
_ رو پاهای کیان خوابه
ملیسا _ کیان دایی خوبی میشه ها
_ زنگ زدی ؟
ملیسا _ آره گفت برگردم خونه
_ رفت آمدش چطوریه ؟
ملیسا _ به ازای هر یک ماهی که میره سیزده روز مرخصی میگیره
میخواست حال و احوالی از مهراد بپرسد ولی پیش خودش گفت شاید فکر ناجوری بکند و برای همین سوالش را جور دیگری مطرح کرد
_ از اون دخترخالت چه خبر؟ قرار بود بره آلمان
ملیسا _ کی ؟ ترانه ؟ اونم خودشو علاف این مهراد کرده دختره پاشده روز اولی رفته خونه مهراد که من جا ندارم فعلا اینجا باشم الان سه ماهه اونجاست
_ اون که میخواست درس بخونه !
ملیسا _ درس بهانه بود میخواست اون داداش احمق منو ببینه مخشو قشنگ بشوره
اصلا ناراحت نشد فقط دلش به حال مهراد سوخت چون ترانه دختر پیگیری بود کسی که از ایران به آلمان رفته تا خودش را در دل مهراد جا کند تا اسمش را در شناسنامه اش ثبت نکند ول کن نیست!
_ من چایی میبرم تو این شیرینی هارو بیار
هانیه _ من چی ؟
_ شما بیا شکلاتارو ببر
یک ساعت از نهار گذشته بود و پدر و عمویش که مشغول گفتگوهای اقتصادی بودند مادر و زنعمو هم داشتند از اینترنت مبل و فرش و… می دیدند
هانیه که کنارش نشست و کیان که کنار بچه خوابیده بود
_ گفت کی میاد ؟
ملیسا _ بیست و هشتم
_ ببخشید یه لحظه … میخواستم بگم که اگه شرایط براتون فراهمه بریم کیش؟
بعد از صحبت های طولانی قرار بر این شد فردا ظهر راهی کیش شوند
انقدر زود انتظار نداشت واقعا !
مهمانان هم برای بستن چمدان هایشان سریع خداحافظی کردند و رفتند .
پارت ۶
دوستان عزیز توجه کنین
پارت پنجم رو اولش که هنوز کامل نیاورده درست میادا نمیدونم چرا وارد میشیم پارت قبله😂😂
به هرحال این پارت پنج : 👇🏻
تا درست کردن سالاد گلویش خشک شد بس نکن نکن گفت دستانش را شست و با صدای زنگ آیفون سمت اتاقش دوید لباس هایش را عوض کرد و در آینه به خودش خیره شد .
ابروهای مشکی کشیده اش و چشم های مشکی اش را از پدر به ارث برده بود موهای پرپشت موج دار مشکی اش را از مادر بینی لب هم که شبیه هیچکدام نشده بود
سارافونش را شومیز سفید رنگش پوشید برای بار آخر شالش را روی سرش درست کرد و از اتاق خارج شد
ملیسا _ سلام دخته عموم چطوری ؟
_ سلام بر دخته زشت عمو عااالیم
ملیسا _ زشت همه را مثله خود پندارد
_ برم سلام کنم بعد با تو مذاکره میکنم
به سراغ عمو و زنعمویش رفت بعد از سلام احوال پرسی کنار ملیسا نشست و آراد را از بغلش گرفت
_ سلام زردک من سلام خوشگل من آخ آخ مادر فدای اون چشای سبزت من این لپاتو گاز بگیرم ووووییییی ملیسا اصن به تو نرفته
ملیسا _ ها حتما به تو رفته
_ اگه میرفت که عالی میشد ولی کپ باباشه
ملیسا _ بده بچمو به من بده الان چارتا چیز دیگم میگی
_ نمیدمش نگا چه آرومه بغلم وای خدا مامانش قربونش جیگریه واس خودش کو باباش؟
ملیسا _ باباش؟ خدا خیرش بده یه سری به بچه میزنه و میره آب بازی
_ همینه دیگه جو میگیرتت میری شوهر دریانورد میکنی
ملیسا _ به خودشم میگم که ازش واسه من شوهر در نمیاد قشنگ گفتم یا من و بچه یا کارش واقعا خسته شدم هر دفعه تنم تو خونه میلرزه که غرق نشه واسش اتفاقی نیافته دیگه خسته شدم
_ دوس پسرت که نیس بگی کات میکنم و خلاص شوهرته بابای بچته سعی کن مشکلتو حل کنی همین اول پیشنهاد جدایی نده
ملیسا _ یه هفته شده خونه بابامم که بیاد تکلیفمون روشن شه
_ چی بگم فقط الکی الکی سر این چیزا طلاق نگیری
ملیسا _ نه بابا طلاق چیه فقط میخوام بفهمه ازدواج کرده مسئولیت داره وظیفش فقط پر کردن شکم زن و بچش نیست منو این بچه نیاز به توجه داریم یکساله من فقط رفتم خونه بابام هیچ جا نرفتم
با شنیدن اسمش به طرف آشپزخانه رفت سینی چای را از مادر گرفت و سمت مهمانان برد کم کم سفره را چیدند و آنقدر به به چه چه کردند که بیشتر از هر روز غذا خورد
ملیسا _ زنعمو مارو چند نفر حساب کردین اینهمه غذا
زن عمو _ با این هنرایی که تو به خرج میدی من باید تا یه هفته از این آقا بشنوم دیدی دستپخت زن داداشمو
عمو _ یه هفته که هیچ یه یک سالی شایدم ببشتر بگم دستت درد نکنه زن داداش واقعا زحمت کشیدی
کیان _ عمو از اینا بخورین
عمو _ تو کنار من نشستی یه نقشه ای داری
کیان _ نه آخه عمو شما نخورین بعد میمونه ما تا سه روز باید بخورین تموم شه خب خسته میشیم دیگه
عمو بلند خندید به دنبالش بقیه به خنده افتاد از لحن پر تمنای کیان
عمو _ چشم عموجان هرچی مونده بار میزنم میبرم خوبه؟
کیان _ خیلی خوبه
عمو سر به سر کیان می گذاشت اوهم با آراد در گیر بود چندبار ملیسا خواست بگیردش ولی نداد انقدر آراد تو دل برو و دوست داشتنی بود که یک لحظه ام دوست نداشت از او جدا شود
پارت 5 برای من نمیاید برای شما میاد وقتی میزنم رو پارت 5 پارت 4 رو میاره
آره…😅
واسه شما میاره یا نه
پارت ها قاطی شدن
ملیسا کی بود 😂🎧
آره پارت ها قاطی شدن🤣🤣
ملیسا کیه؟ نویسنده جواب گو باش🤣🤣
هعببب😂
هعب به جمالت به روح ماهت پارت رو کامنت میکنم 😂
نویسنده در کامنت قبلی جوابگو بود 😅
مجدد اینکه دخترعموی کیمیاس
ملیسا دختر عموی کیمیا😂
خدا بخیر کنه این سایت از الان کمر به نابودی من بسته 😅😅
🤣🤣
من خودم فک میکردم برای شماها میاد😂
آخه دیدی اولش که هنوز وارد رمان نشدی پارت پنجه ولی وارد که میشی پارت چهاره😐😐😐😐
برا خودمم همینجوریه مدیر سایت که اینارو میذاره من نمی شماسم چون نمی تونم ویرایش کنم اگه بشه بهشون بگم
پارت های قاطی شده نویسنده
پارت پنج متنش همون پارت چهاره
من فک میکردم فقط برای خودم هنگه 🥺💔