رمان سقوط پارت بیست و پنج
حرفش که تموم شد به طرفش برگشت و منتظر نگاهش کرد
حسام دستی به موهای بهم ریختهاش کشید، به نظر کلافه میرسید
_هر چی، اما منطقی باشه
راضی بود از این جواب، سعی کرد لبخندش رو مخفی کنه
_منطقیه، میخوام با هم یه معامله کنیم
از شنیدن این حرف ابروش بالا رفت. پشت این ظاهر معصوم و زیبا چه فکرهای شومی بود؟ دست دراز کرد
_بیا ببینم، تو اصلا سر در میاری از معامله؟
کارد میزدی خونش در نمیومد! با حرص به جون پوست لبش افتاد
_نه فقط تو میفهمی، ببین آقا حسام من کاملا جدیام اگه میخوای رابطهمون هنوز پابرجا باشه باید یه سری چیزا رو واست روشن کنم
تهدیدش اصلا به مزاقش خوش نیومد. زنش زبون دراز بود و مگه میتونست خودش رو گول بزنه؛ او میپرستید این زن حاضر جواب و زرنگش رو…!! مثل دخترهای دور و برش نبود، مثل خواهرش یا مادرش نه؛ به هیج وجه. شبیه هیچ یک از زنان اطرافش نبود بدون اینکه وابسته کسی باشه رو پای خودش میایستاد. به وقتش مثل پرنسسها به خودش میرسید و لوندی میکرد، گاهی وقتها هم مثل یک شیر ماده وحشی میشد همه اینها در کنار هم از اون یک شخصیت جذاب و دوست داشتنی میساخت
لبخندش رو نتونست محو کنه. زیر چشمی نگاهش کرد
_باشه خانم کوچولو، حالا امر بفرما که میخوای چیکار کنی؟
با همون ظاهر اخموش روبروش نشست و تابی به موهاش داد
_من یه خواستههایی دارم که باید قبولش کنی و مخالفتی هم در کار نیست، به جاش توام خواستههاتو بهم میگی؛ یه جوری برای هر دو طرف سود داره! خب نظرت چیه آقای فلاح؟
مثل یک تاجر صحبت میکرد. خودش سالها تو این کار خبره بود و زن روبروش فن بیان قوی داشت، جوری که ناخوداگاه همه رو به سمت خودش جذب میکرد
سرش رو نزدیک صورتش برد، گونهاش رو با سرانگشتاش لمس کرد
_حاج طاهر باید به جای مهران از اول تو رو میزاشت تو حجره، از بس که زبون میریزی!
ابروش بالا رفت. هیچ مسخرگی تو لحنش پیدا نبود تا به الان کسی دربارهاش همچین نظری نداده بود!
دست به سینه شد و مغرورانه سر تکون داد
_خب آقای فلاح جوابتو نگفتی! قبول میکنی یا نه؟
با صداش به خودش اومد. نیشگون ریزی از پایین لبش گرفت
_آره خانوم، بفرما…
اول شرایط خودتو بگو ببینم چیه
لبخند محوی روی لبش نشست این شد یه چیزی حالا میتونست راحت خواستههاش رو عملی کنه
_از این به بعد نباید تو شغل و حرفهام دخالتی کنی، من کارمو دوست دارم و نباید برای هر چیزی بهت جواب پس بدم…
گاهی وقتها ممکنه کارم تو شرکت طول بکشه پس بیخودی سین جیمم نکن
آخ که زبونش مثل مار نیش میزد کمی ملایمت هم به خرج نمیداد بدجور شمشیر رو از رو بسته بود
به فکر فرو رفت هنوز هم دلش راضی نبود به کار کردنش با اینکه راجب محیط و محل شرکتش تحقیق کرده بود اما هیچ خوشش نمیومد ببینه زنش بین اون همه مرد کار میکنه، با این حرفهایی که هم پشت سرش زده بودن شکش بیشتر از قبل شده بود ولی فعلاً دستش بسته بود باید با دلش راه میومد به طور قطع با وجود بچه از خیر کار کردن میگذشت
پلکی بهم باز و بسته کرد و گوشه بینیش رو طبق عادت بین دو انگشت لمس کرد
_باشه قبوله، ولی نباید وظایف زن بودنت رو هم فراموش کنی؛ تو این خونه هم کلی مسئولیت در قبال من و زندگیت داری میتونی همه رو با هم انجام بدی؟
روی حرفش مصمم بود، تردیدی نداشت
_آره تو نگران نباش، تا الان تونستم بقیهاش رو هم میتونم. خب خواسته دوم: از این به بعد گیر بیخودی چه به رفت و آمدم؛ چه به سر و وضعم نمیدی من همینیم که هستم سعی نکن منو عوض کنی
اخمهاش توی هم رفت، این یکی جزو خط قرمزهاش بود دخترک داشت یک تنه برای خودش میتازوند
_میخوای آزادت بزارم که هر جور دلت خواست بگردی و مردم به ریشم بخندن؟
صورتش از حرص سرخ شد
_مگه بچهام که ندونم کجا چه لباسی رو باید بپوشم؟ من همیشه ظاهرم موقر و سنگینه این تویی که بیخود و بیجهت شک داری به همه چیز
_میمیری جواب ندی نه، همیشه خدا یه جواب تو آستینت داری
_چون زور میگی باید قبول کنم حرفتو؟ دوست داری منم از فردا بگم حق نداری تیشرت آستین کوتاه بپوشی، حق نداری کروات ببندی هان؟
حسام فلاح که عالم و آدم جلوش کمر خم میکردن حالا در مقابل دخترکی کوتاه اومده بود! درمونده و کلافه چنگی به موهاش زد هیچ جوره تو کتش نمیرفت که تسلیم خواستههاش بشه
ترگل با دیدن این حالش پوزخندی زد
_خب فهمیدم جوابت چیه پس معامله تعطیل
نگاه تندی بهش کرد
_صبر کن دارم فکر میکنم
_خب فکراتو کن، زود جوابتو بگو
چشم غرهای براش رفت. دستش بسته بود و کاری ازش برنمیومد مجبور بود خلاف میلش قبول کنه
نفسش رو در هوا فوت کرد و نگاه ازش گرفت
_باشه قبوله چیز دیگهای هم هست ؟
لبخند پیروزمندانهای روی لبش نشست، با سرخوشی دستاش رو بهم کوبید
_نه همینان، خب تو خواستهای نداری؟
کج خندی بهش زد مثل بچهها ذوق کرده بود به سمتش متمایل شد
_چرا یه چند تا خواسته خورده ریزه که اگه قبول کنی منم متقابلاً اون چیزایی رو که میخوای بهت میدم
جفت ابروهاش بالا پرید. فکر کرده زرنگه آقا!!
ظاهر خونسردش رو حفظ کرد
_باشه هر چی تو بگی، ولی خواسته های من در اختیار خودمه خودتم خوب میدونی میتونم هزار بار حرفتو گوش نکنم و کار خودمو کنم
اعتماد به نفس بیش از اندازهای داشت، اگه خودی نشون نمیداد محال بود سنگی روی سنگ بمونه. چشم تنگ کرد
_اینو یادت باشه که خوب بلدم با زور صد بار هم که شده رامت کنم پس برای اینکه دوباره جنگ و دعوایی راه نیفته باید حرف همو قبول کنیم مگه نه؟
زبونش بسته شد، حرفی نداشت بگه با اکراه سری به تایید تکون داد
_باشه میشنوم
حالا او بود که لبخند پیروزمندانهای روی لبش خودنمایی میکرد
_خوبه فقط دو تاست…
اشتیاق تو لحنش موج میزد
_اولین خواستهام اینه که هر وقت بخوام باید در اختیارم باشی، نه به زور! با میل و دلخواه خودت همراهیم میکنی؛ مثل یه زن مطیع
خون به صورتش دوید. دستهاش کنار پاش مشت شدن حرصش میگرفت وقتی زن بودنش رو فقط وسیلهای برای رفع نیازش میدید
_عروسک جنسیت نیستم آقا، منم آدمم گاهی بیحوصله میشم چه انتظاری ازم داری؟
دست به معنای سکوت بالا آورد و حرفش رو قطع کرد
_صبر کن منظورمو بد فهمیدی، تو زن منی نه عروسک! میخوام مثل زن و شوهرای دیگه باشیم کاملا عادی؛ سردی ببینم دیوونه میشم
روش رو ازش گرفت، گوشه لبش رو جوید نمیخواست کار رو خراب کنه حالا که حسام حرف حساب توی کلهاش رفته بود باید کمی هم با دلش راه میومد
به طرفش برگشت و زل زد به نگاه شیطنت بارش، بی میل جواب داد
_باشه قبوله
نفس عمیقی کشید و با رضایت سر تکون داد
_عالیه شرط بعدیم اینه که باید بچهدار شیم
رنگش پرید. اصلا این یه قلم به فکرش هم خطور نکرده بود کم کم اخمهاش درهم رفت تند از جاش بلند شد
_کجا عزیزم؟ به این زودی شرط و شروطها رو یادت رفته…!
دستش کنار پاش مشت شد دنبال جواب دندونشکنی بود که این مردک پررو رو سرجاش بنشونه
با حرص به طرفش برگشت
_خوب دنبال یه همچین فرصتی بودی که به هدفت برسی، ولی کور خوندی حاضرم پلههای دادگاه رو ده سالم بالا پایین برم اما شرطتو قبول نکنم
تیز نگاهش کرد یک بچه باعث شده بود از خیر معامله بگذره فکرش درست بود وجود بچه براش دست و پاگیر بود! برای دختر بلندپرواز و جاه طلبی مثل او که نمیخواست خودشو وقف شوهر و بچهاش کنه. ترگل دلش با این زندگی نبود اونوقت چطور میتونست یک بچه رو هم وارد این زندگی کنه؟ زندگی که پایههاش سست بود…!! با خشم نهفتهای خیره مرد روبروش بود که انگار نمیخواست از موضعش کوتاه بیاد دوباره رفته بود تو جلد مغرور و یکدندگیش
حسام آدم زرنگی بود، میخش رو جای اشتباهی فرو نمیکرد. از جاش بلند شد و یقه پیراهنش رو مرتب کرد
_هر جور راحتی، منو که خوب میشناسی محاله بذارم از پیشم بری حاضرم تا ابد همینجا زندانیت کنم ولی طلاقت ندم
هر دو مثل گرگ آلفا بودن و هیچ جوره قصد عقب نشینی نداشتن این همه نقشه نچیده بود که آخرش همه چیز بهم بخوره سردرگم دستی به موهاش کشید و به سمتش قدم برداشت
با فاصله ازش ایستاد. کینه تو نگاهش رو نمیتونست پنهون کنه
_باید بهم زمان بدی
از این پیشنهادش لبخندی گوشه لبش نشست اون یکم فاصله رو هم تموم کرد. دست زیر چونهاش گذاشت
_چقدر؟
با غیض سر عقب برد
_نمیدونم، من الان آمادگی بچهدار شدن ندارم
تک خندهای زد و دست دور کمرش حلقه کرد
_خودم دربست نوکرشم تو فقط با دلم راه بیا
با دست کمی هلش داد عقب چه خوش خوشانشم بود
_خیالات ورت نداره حداقل تا یه سال دیگه خبری از بچه نیست اونم با این شرایط
اخمی کرد. همزمان موهای بلندش رو یک طرف شونهاش جمع کرد
_چه شرایطی؟ سخت نگیر گلی
افسارگسیخته سعی کرد از آغوشش جدا بشه که نگذاشت و از پشت بغلش کرد. دست دور شکمش حلقه کرد و لب به پوست گردنش چسبوند
_یه بچه مثل مامانش زندگیمو از این قشنگتر میکنه
بیحوصله پوفی کشید این فکر بچه دار شدنش کفرش رو درمیآورد برعکس اون اصلا از این وضعیت راضی نبود مجبور بود فعلا تا مدتی از قرص استفاده کنه بعدش هم خدا بزرگ بود
***
از اون روز به بعد خیلی چیزها عوض شد حسام انگار یک آدم دیگهای شده بود مثل یک شوهر نمونه حواسش به همه چیز بود دیگه مثل سابق زیاد گیر نمیداد و کم عصبی میشد به جاش از سرکار که برمیگشت تموم وقتش رو صرف وقت گذروندن باهاش میکرد جدیداً هم شبها مجبورش میکرد با هم به پیاده روی برند، معلوم نبود چه چیزی باعث این همه تغییر شده بود! این مرد با اون همه ابهت و جذبه ضعفی تو وجودش بود که اینطور جلوش کوتاه اومده بود ترس از دست دادنش تو چشماش موج میزد که سعی میکرد ازش مخفی کنه
کارش تو شرکت که تموم شد به سمت ماشینش رفت، با حقوق و کمی پسانداز تونسته بود یک پراید ۱۳۲ بخره چقدر اون روز حسام عصبی شد؛ مهران هم دائم مسخرهاش میکرد! میگفت دختر حاجی و زن حسام فلاح نباید تو همچین آهن پارهای سوار بشه
با وجود حرفها و مخالفتهاشون او سفت سر نظرش ایستاده بود با پول خودش این ماشین رو خریده بود و براش ارزش بالایی داشت نمیخواست زیر دین حسام باشه حتی با وجود اینکه شوهرش بود، وگرنه پز دادن با پولهاش مثل آب خوردن بود
از پارکینگ خارج شد که همون لحظه ماشین بهراد هم پشت سرش به حرکت در اومد این روزها سعی میکرد فاصله و حریمش رو باهاش رعایت کنه بهراد دنبال فرصتی بود که باهاش صحبت کنه اما او هر بار از زیر نگاهش فرار میکرد و بهونهای واسه دست به سر کردنش پیدا میکرد! دوست نداشت تو محل کارش دردسری ایجاد بشه این آرامشش رو با هیچ چیز عوض نمیکرد
ماشین رو تو پارکینگ پارک کرد و وارد خونه شد
همه جا رو سکوت فرا گرفته بود لبخندی زد خب طبیعی بود به جز خودش مگه کس دیگهای هم وجود داشت! حسام امشب دیروقت میومد. سریع لباسهاش روعوض کرد و دوش کوتاهی گرفت
تاپ و شلوارک چسبون قرمزی پوشید و موهاش رو گوجهای بالای سرش بست هوس کرد امشب ماکارونی درست کنه دست به کار شد مایهاش آماده بود قابلمه آبی روی گاز گذاشت تا جوش بیاد و بعدش هم قهوهساز رو به برق زد به سالن برگشت و سمت کاناپه رفت که چشمش به خودش تو آینه قدی روی دیوار افتاد
کمی جلو رفت رنگ موهاش این بار نسکافهای بود که خیلیم بهش میومد هر چند حسام همیشه میگفت رنگ موی خودت بهتره!
لبخند تلخی زد. برای اولین بار نگران ظاهرش بود حسابی بدنش آب رفته بود استخون گونهاش هم از بس لاغر شده بود کمی نمایان بود دستی به صورتش کشید از فردا باید تو یه باشگاه فیتنش ثبتنام میکرد یه برنامه تغذیه هم باید میگرفت اینطوری نمیشد
خودشو روی کاناپه رها کرد و دست زیر چونه نشوند 《:اصلا وقتی مونده که بخوام برم باشگاه؟ صبح تا شب که تو اون شرکتم تا خونه میام باید به کارای دیگهامم برسم》
گاهی سرش که خلوت میشد این افکار مثل خوره جونش رو میگرفتن اینکه قرار بود تا کی این وضع ادامه دار باشه! هدفش همین بود که عمرش رو تو شرکت کوچیکی سر کنه و بقیه وقتش هم صرف امورات خونهاش بشه؟ تازه با همه مشغلههاش باید وظیفه زنونگیش رو هم به خوبی انجام میداد حس میکرد بار زیادی روی دوشش وجود داره سنگینیش غیر قابل تحمل بود
دلش کمی خواب میخواست، کمی آرامش کاش میتونست چند روزی به خودش مرخصی بده و از این شهر دود گرفته به جای دیگهای پناه ببره
با صدای زنگ گوشیش دست از فکر و خیال کردن کشید. حنانه بود لبخندی روی لبش نشست با ذوق جواب داد
_سلام به عروس خوشگلم، چیشده یادی از خواهرشوهرت کردی؟
از حرص مثل همیشه شروع کرد به جیغ جیغ کردن، داداش بیچارهاش تا الان دیوونه نشده بود خیلی بود
_کوفتِ عروس، میدونی بدم میاد هی بگو خوبه منم خواهرشوهرتم حالا
خندید و به پاهای مانیکور شدهاش خیره شد
_خب بابا شوخی کردم، چه خبر؟ ببینم داداشمو که اذیت نکردی
پوفی کشید
_واقعا که زن و شوهر ته یه کرباسین مثل حسام حرصدرار شدی، واسه من داداشم داداشم میکنه! بابا داداش شما نامزد بندهست شیرفهم شد؟
به زور جلوی خندهاش رو گرفت
_باشه بابا شوهرذلیل، خب چیشده زنگ زدی همینجوری که حالی از من نمیپرسی
لحنش دلخور شد
_واقعا که، یکی اینو باید به خودت بگه قیافه میگیری باید از قبل نوبت بگیریم واسه دیدنت؛ کم لطفی از خودته خانوم
_باشه بابا من تسلیمم. باباجون اینا خوبن؟
_همه خوبن سلام دارن زنگ زدم بگم فردا شب بیاین اینجا خیلی وقته دور هم جمع نشدیم خوش میگذره
سرش رو خاروند، گردنش بدجور درد میکرد قولنجش رو شکست
_تا ببینم چی میشه، با حسام حرف میزنم بهت خبر میدم
باشهای گفت. کمی از این در و اون در با هم صحبت کردن بعد از تموم شدن مکالمه سری به قابلمه روی گاز زد بسته ماکارانی رو باز کرد و داخل آب جوش ریخت کمی نمک و زردچوبه هم اضافه کرد و گذاشت تا کمی نرم شه. بعد از دو ماه بالاخره مهران از حنانه خواستگاری کرده بود و خونواده حنانه هم از این وصلت حسابی راضی بودن فعلا عقد کرده بودن و قرار عروسی هم برای اول بهار بود
بهم میومدن، برای هردوشون خوشحال بود بعد از اون اتفاق کمتر به خونوادهاش سر میزد و یک جوری نسبت بهشون سرد شده بود روابطشون همین زنگ زدن های گاه و بیگاه و سرزدن های ده روز یکبار بود! همین
مادرش هم همیشه خدا تا اونو میدید غر و سرزنش از زبونش نمیفتاد همش اصرار داشت به فکر زندگیش باشه میگفت مردها تشنه محبتن و نذار مردت بره جای دیگه دنبال این چیزا، عقیدهاش این بود که باید زودتر بچه بیارن تا زندگیشون از این یکنواختی در بیاد جواب او اما فقط سکوت بود و سکوت تا موقعی که تکلیفش با خودش و این زندگی مشخص نمیشد نمیتونست به فکر بچهدار شدن بیفته اما ندایی تو سرش هر بار بهش هشدار میداد که تو تا آخر عمرت تو این خونه و کنار شوهرت میمونی
…
ماکارانی رو آماده کرد و رفت تا کمی بخوابه با احساس نوازش دستی هوشیار شد چشماش رو اما باز نکرد خوب میدونست صاحب این نوازشها کسی جز حسام نمیتونه باشه
دلش نمیخواست به این زودی تموم بشه، کمر و گردنش حسابی خشک شده بود؛ دستهاش معجزه میکرد
خیسی لبهاش روی پوست گردنش نشست
_عشق حسام میدونم بیداری خودتو به خواب نزن موش کوچولو
همانند لقبش خودشو مچاله کرد و سرش رو گوشه کاناپه قایم کرد
تک خندهای زد. با اون هیکلش خودش رو کنارش جا داد و از پشت در آغوشش کشید
_پدرسوخته یه استقبال خشک و خالی که بلد نیستی از شوهرت بکنی، حداقل نگاهتو ازم نگیر
حرفهاش عجیب به دل مینشست حتی پدرسوخته گفتنش هم که به شوخی بهش گفته بود براش شیرین بود
به طرفش برگشت که سرش به سینهاش خورد. عطر خنکی که با بوی شامپو ترکیب شده بود بینیش رو نوازش داد کی از سرکار برگشته بود که دوش هم گرفته بود؟ همیشه از مردهایی که بوی عرقشون تا ده فرسنگی میومد حالش بهم میخورد اما حسام همیشه به بهداشت و سر و وضعش اهمیت میداد
مشغول بازی با ته ریشش شد
_کی اومدی؟
جدیداً کمتر بهم میپریدن و انگاری آتشبس کرده بودن، بوسهای به کف دستش زد. روش خم شد و نگاه وحشیش رو بهش دوخت
_یه نیم ساعتی میشه، میرفتی رو تخت میخوابیدی نکنه ترسیدی بیام سراغت؟
چشماش گرد شد. فکرش به کجاها که نمیرفت! اصلا او حواسش پی این چیزها نبود
لب زیر دندان کشید
_خسته بودم خوابم برد، حنانه زنگ زد گفت فردا شب بریم اونجا
_فردا شب مگه قراره چی بشه! نگفت؟
دستش رو از روی تاپش پس زد
_گفت دورهمیه همین، بریم؟
بیقرار و کم طاقت تاپش رو کامل از تن در آورد و بوسهای به بند لباس زیرش زد
_اگه تو بخوای میریم
در حال کلنجار با قفل لباس زیرش شروع کرد به غر زدن
_چیه آخه این، یه چی سادهتر نبود؟
_نگاش کن فقط، مگه با خودتون مشکل دارین! خب یه ذره گشادتر باشه چی میشه مگه؟
آخر سر هم طاقت نیاورد بدون اینکه بازش کنه از روی سینهاش بالا داد، مثل همیشه بدنش گر گرفت در ذاتش نبود مطیع بودن به وقتش مثل یک گربه وحشی چنگ مینداخت
بالاتنهاش رو پوشوند و همزمان دستش رو پس زد
_الان نه، گشنمه باید بریم شام بخوریم
کلافه بود. از اون بدتر چشماش بدجور حریص و خمار شده بود
_نکن گلی خستم
چپ چپ نگاهش کرد، 《:وااا خسته که بشه باید همش هوس کنه، جورشو هم من بیچاره باید بکشم》همه چیزش عجیب غریب بود!
هر دو دستش رو بالای سرش روی دسته کاناپه جمع کرد. نیمی از وزنشو روی تن دخترک انداخت، این حرکات خشنش رو اگه اصلاح میکرد دیگه مشکلی نداشت لطافت بودن رو بلد نبود و تو رابطه اصلاً آدم صبوری نبود، هر بار هم که اعتراض میکرد همون آش بود و همون کاسه
بوسهای به لبش خورد
_فقط نگاه کنا، لااقل یه ماچ بده بهم
چشمهاش رو براش درشت کرد. شاکی شد
_رودل نکنی یه وقت، شما نزده میرقصی نیازی به بوسیدن من نیست
شیطنت بار نگاهش کرد. از روش کنار رفت
_زبون نیست که نیش عقربه، چته همش پاچه میگیری؟
حرصی لباس زیرش رو درست کرد
_همینی که هست، میخوای عوضش کن
خندید و دوباره لباس زیرش رو بالا داد که جیغش بلند شد
_حسام بسه، اَه
بیتوجه ضربه آرومی به رانش کوبید
_عشق ِحسام، مگه میتونم آخه عوضت کنم همین چیزات منو دیوونه خودش کرده؛ سیر نمیشم ازت
دوست داشت زار زار یه گوشه گریه کنه آخ که از دست این مرد یک استراحت هم نمیتونست بکنه!! بالاخره بعد از چندی رضایت داد ولش کنه تا دستش رو برداشت عین فنر از جاش پرید
صدای قهقه خندهاش رو شنید. بد و بیراهی نثارش کرد، مردک دیوونه!!
خودش رو تو حموم انداخت و سریع زیر دوش رفت. نگاهش به خودش تو آینه افتاد
:-هوف صد بار به حسام گفتم این آینه رو برداره آدم میترسه حموم کنه اَه
با دیدن کبودی روی بازوش آه از نهادش بلند شد با لیف به جون خودش افتاد. همیشه همینه سر هر رابطه یه مهر باید رو بدنم بندازه نه که خیلی تپل بود به همین دو پاره استخون هم رحم نمیکرد
یه تو دهنی به افکارش زد. :-چرا گل به خودی میزنی تری؟ هیکل به این فیتی از خداشم باشه همچین حوری نصیبش شده
دستی به شکم تختش کشید و قری به کمرش داد. به یاد گذشته ها زیر دوش شروع کرد به خوندن و رقصیدن:
”
خوشگلمو هزار خاطر خواه دارم
طلام تو قلب همگی جا دارم
عیار من با دیگرون فرق داره
دل تو واسه دیدن من تب داره...
صداش رو انداخته بود پس کلهاش… اون تیکههایی رو که خوب بلد بود بلند بلند میخوند، بقیهاش رو هم با دهنش ادا در میآورد
بعد از اینکه تنش رو حسابی شست حوله پیچ از حموم بیرون اومد که متوجه حضور حسام تو اتاق شد. روی تخت نشسته بود و مشغول کار با لپتابش بود
به سمت کمد رفت که صداش رو شنید
_کنسرتتون تموم شد خانوم؟
گیج به طرفش برگشت
_هان؟
نگاهش رو از صفحه مانیتور گرفت، لبخند شیطنت آمیزی زد و براش ابرو بالا انداخت
_ماشاالله به این همه اعتماد به نفس!
تازه منظورش رو فهمید. وای همه مسخره بازیام رو شنیده؟
حرصی شده بلیز و شلواری از داخل کشو بیرون آورد و پشت کمد دیواری مشغول پوشیدن شد بعد از لحظاتی حوله به دست وسط اتاق ایستاد
_صدام خیلیم خوبه، جات خالی بود…
حرفش رو ادامه نداد. سریع با پشت دست رو دهنش کوبید 《؛ لال بشی ترگل این دیگه چی بود؟》
حسام با سرگرمی بهش خیره شد، کف هر دو دستش رو پشت سرش روی تخت گذاشت همزمان چشمکی بهش زد
_ما که از خدامونه، منتها راهمون نمیدن
از رو نرفت. زیاد اهل خجالت نبود یک دستش رو به کمر زد و جلوش ایستاد
_ زیادیت نشه آقا، جنابعالی تا همین نیم ساعت پیش داشتی خفهام میکردی
با لذت نگاهش کرد. در لپ تاب رو بست
_ای من قربون اون بلبل زبونیت بشم، نگو که اذیت شدی!
حوله مچاله شده رو به سمتش پرتاب کرد که تو هوا قاپید و جلوی بینیش گرفت. از این حرکتش جا خورد و خون به صورتش دوید حسام بود دیگه اینجوری علاقهاش رو نشون میداد
کمی بعد سرش رو بالا آورد. حوله رو کناری پرت کرد، همزمان از روی تخت بلند شد
_بریم موش موشی که از گرسنگی ممکنه الان تو رو یه جا بخورم
با خیز برداشتنش جیغی از ترس زد و سریع از اتاق با دو خارج شد. صدای خندههاش از پشت سر میومد 《 :پسره ابله دیوونه فقط بلده حرصم بده》اصلاً چرا انقدر مردها وقتشون رو صرف اذیت کردن زنها میکردن؟ اگه این انرژی رو سر کار دیگهای به کار ببرند حتماً آینده درخشانی داشتند
این روزها اما بین دوراهی بدی قرار گرفته بود زندگیش حالا عجیب رنگ و بوی خوشی گرفته بود و تصمیم گرفتن براش سخت بود
تازه داشت حسام جدید رو میشناخت مهربونیاش، همین تعصبهای بیجاش هم گاهی براش شیرین میومد یعنی تا آخر عمر قرار بود به همین منوال زندگی کنند؟ یا حتی میتونست ازش جدا شه و تنها برای خودش زندگی کنه
به طور قطع حتی اگه هم طلاق میگرفت حسام فراموشش نمیشد، این مرد حالا تو ذهن و گوشهای از قلبش نفوذ پیدا کرده بود و بیرون کردنش کار سختی بود
پایان فصل اول
وای که چقدر عاشقی به حسام میاد😍
از اول طرف حسام بودی😂❤
طرف حقم خواهرحقققق😉
من تموم شخصیتهای داستانم رو دوست دارم هر کدوم یه جور علی مظلوم و سر به زیر پسر خوبیه😂 ترگلم بین دخترهای رمانام سرکش و جسورتره خلق و خوش رو دوست دارم از اون طرفم حسامم دوست داشتنیه باید یه جور باهاش راه اومد وگرنه زورگوییها و بداخلاقیش رو نمیشه تحمل کرد واقعاً🤣
نه اتفاقا ازنظر من بهترین نقش رمانت حسام یعنی این پسر یه مرد کامله البته شکاک بودنش هم مقصرش اطرافیانشن اگه ترگل با دلش راه بیاد اون ازاینم بهت میشه…ولی خدایی ترگل چندشه
من دیگه بهترین یا بدترینشو از هم سوا نکردم😁🤷♀️ خیلی طرفدارشیااا🤣 پارت بعدی رو تو رمان لند گذاشتم پراتون میریزه
خدایی ترگل چندشه؟😟🤒
فصل دوازدهمه
هرکاری میکنم نمیتونم دانلود کنم برنامشو😕🤔وبله من از ترگل اصلا خوشم نمیاد اصلا اصلا😡😂😂
چرا؟؟ راحته که برو تو انجمن رمانهای عاشقانه روی صفحه برنامه رمان لند موجوده میتونی راحت دانلود کنی
یا خدا🤦♀️
چیشد؟😂
الان تو فصل دوم یه بلایی سرشون میاری ،یا میمیرن یا خیانت میشه یا طلاق میگیرن
بالاخره یه جوری جدا میشن….🤦♀️
قراره گرههای داستان باز بشه، به این سادگی نیست مرسی که خوندی
یا ابلفز خدا خودش رحم کنه🤦♀️🤷♀️
خیلی زیبا بود عزیزم خسته نباشی.
یعنی اواخر داستانه؟ چه زود فصل دو رسید.
دلم نمیخواد تموم بشه
مرسی که خوندی عزیزم منظور از فصل گذاری دو جلد بودن رمان نیست اکثر نویسندهها رمانشون رو به چند بخش تقسیم میکنند تا اینجا یک بخشش یا همون فصل به اتمام رسید فصل تازه زندگی ترگل به زودی آغاز میشه
دیدی گفتم ترگل یکم لجبازی رو بزاره کنار اوضاشون خوب میشه😁😁😁
حس میکنم هم بهراد گند میزنه به زندگیشون هم کسی ک قاعدتا حسام رو ترک کرده یا باهاش گذشته ای داشته😂😂😂
عالی بود لیلا جونم😍❤️
اول ممنون که وقت گذاشتی و خوندی😍🙏🏻 به قول گذشتهها سر درازی داره🤣 ترگلم یه قدم برداشت واسه این زندگی که آینده مبهمی داره
ممنون لیلا جونم خیلی قشنگ بود 🥰🥰🥰
قربونت عزیزم، مرسی که همیشه همراهی میکنی💮
قربونت قشنگم 🥰
موش موشی🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
وای چقدر به ترگل میاد این کلمه
موش موشی😂😂😂
اولش میخواستم حسامو خفه کنم اما به آخرش که رسیدم محبت کردم لطف کردم به نفرینم گرفتارش نکردم😌
خیله خوب بود خیلی قشنگ نوشتی 👍🏻😁❤
جدی؟😂 مرسی از نظرت نرگس بانو😘🌞🌻
ببینیم نظرت تا آخر همینجوری میمونه یا نه.
لیلااااا یعنی چی این دختره همش تو فکر طلاقه بزن تو دهنش حالا که حسام کاریش نداره طبق خواسته خودش پیش میره کلافمون کردترگل پررو
خسته نباشی عزیزم فصل دو از پس فردا پارت گذاری میشه؟
گفت شاید هنوز که از حسش مطمئن نیست چه سریع جبهه میگیری خواهر؟😂 انگار ترگل شده دیو دو سر اونقدرام بد نیستاااا آره احتمالاً از یکشنبه
ولی واقعاً انرژیا کمه وقت میزاریم واسه نوشتن ذهن خسته میشه چشم ، از اون بدتر ویرایش خودش مسئله جداگونهایه حس میکنم اونجور که باید زحمتهای یک نویسنده جبران نمیشه
شاید این رمانها برای من باشه و با چاپش یه اثری از خودم به جا میزارم ولی وقتی تو یه سایتی میزارم انتظار دیده شدن دارم حقیقتاً آمار نظرات خیلی کمه یعنی همونایین که قبلاً بودن
دقیقا و اینکه اکثرا خواننده خاموش هستند.
یک وقت هایی من با خودم میگم ولش کنن دیگه ننویسم و ادامه ندم اما خب نمیتونم ادامه ندم
آره میدونم نه بنویس قبل از هر چیز باید قلم و استعداد خودتو پرورش بدی به این فکر کن تا قبل از اینکه رمان بنویسی کجا بودی افتخار کن به خودت تو این جامعه که اکثراً تو فضای مجازی هر کسی از بی هنری داره پول در میاره تو یه اثر موندگار از خودت به جا گذاشتی تو دراز مدت رمان نوشتن خوبه من دیگه بعد سه تا رمان، تفریحی مینویسم زده نشدما نه برعکس وقت که کنم با فراق باز مینویسم تا یه کار قشنگ از آب در بیاد حرف من اون انگیزهست، به هر حال هر هنری باید بازخورد منفی یا مثبت داشته باشه نمیگم نیست ویو نمیخوره چرا اما اونایی که هم قبلاً بودن حالا نیستند
لیلا یه سوالی من موندم چطور بازدید زیاده ولی نظرات کم😂
واقعا این حجم از خاموشی رو من برنمیتابم خب خواننده عزیز میخونی یه نظر بده
مثه این میمونه پیام یکیو سین کنی جواب ندی😂😐
خب طبیعیه یکم بازدیدها باید از نظر بیشتر باشند ولی خودم به شخصه از رمانی خوشم بیاد و بتونم کامنت بدم خب مرض ندارم که نظرمو ننویسم
این تو همه ی رمان ها هست
بازدید زیاد میخورن ولی نظرات فقط خوده ماییم…فقط نویسنده ها هستن که برای یه نفر دیگه از نویسنده ها کامنت مینویسن
رمانای تو هم قشنگن هم طولانی خیلی هم طرفدار دارن مطمئنا ولی خیلیا یا حوصله ندارن یا هر چیزی کم لطفی میکنن و کامنت نمیذارن این دلیل نمیشه که فکر کنی دیده نشده
به هر حال منتی نیست ولی هر نویسندهای انتظار داره از کارش انگیزهای بهره ای ببره نمیشه فقط با علاقه شخصی پیش رفت امیدوارم درکم کنید من پارت جدید سقوط رو میخوام تو رمان لند بذارم با نصب برنامه نیاز به عضویت نیست اسم رمان رو که سرچ کنید با یه خرده پرداخت کل پارتها براتون باز میشه
یعنی دیگه اینجا ادامه نمیدی؟!🥺
خب منم دنبال یه سود کمی از رمانمم برای پارت جدید اگه خوانندهها دوست داشتن میتونند رمان رو اونجا بخرند فقط با ده هزار تومان، بعد دیگه اینجا میزارم اما فعلاً نه
یعنی به تو هم یه مبلغی میدن؟!
بعد از ابنکه به صد هزار تومن برسه هفتاد درصدش رو به نویسندع میدن از هیچی بهتره با اینکه مبلغ ناچیزیه
آره 🙃
خب گویا ترگل خانم هم عاشق شده.
خداروشکر که فصل اول پایان خوبی داشت
به شدت منتظر پارت جدید هستم
فکر نکنم نم پس نمیده این دختر🤣 جوجه رو آخر پاییز میشمارند جونم😅 مرسی که خوندی عزیزم خواهری جسارتاً میشه تو رو سعید صدا نزنم؟ والا زبونم نمیچرخه موافقی یه اسم مستعار دخترونه به جز اسم اصلیت روت بزارم؟
همون خواهری چیزی بگو لیلا گلی
باشه🙂
من کلا دوست ندارم توی سایت با اسم دخترونه ای چیزی باشم
خوشحال میشم اگه سعید بگی
با اینکه واسم سخته ولی هر جور که خودت دوست داری، چشم
دوستان اگه مایلید پارت جدید رمان سقوط رو بخونید به زودی تو برنامه رمان لند پارت گذاری میشه فقط با ۱۰,۰۰۰ تومن کل پارتها براتون باز میشه❤
تا حالا فروش داشتی چیزی اونجا؟
راستی مال من که کلا پولی نشد
نه، از ادمین بپرس برات حل میکنه
دیگه هر کاری با عشق هم باشه باید یه سودی ازش ببری همینجوریشم تموم انگیزهمون کم شده
تلگرام ندارم 🤦🏻♀️
تو ایتا بهم پیام بده شمارهاش رو برات میفرستم ایتا دارع منم تلگرامم چند روزه که قطعه
سلام لیلا برنامه رمان لند چیه؟از کجا دانش کنم؟
سلام قشنگم، از تو گوگل ثبت نام کن بعد میتونی رمانتو به اشتراک بذاری
خب خداروشکر زندگیشون بهتر از اون جهنمی شده که اولاش بود امیدوارم حسام دوباره سخت گیریاشو شرو نکنه و ترگلم ادم بمونه
و حس بدی که به حسام داشتم رو الان به بهراد دارم جالبه🥹😂
خسته نباشی لیلا جونم عالی بود🥹💜
مرسی قشنگم، شخصیتها نباید بهشون خوش بگذره
لیلا داری منو میترسونی
کلی گفتم نویسنده باید نسبت به شخصیت اصلی داستان بی رحم باشه
ع باز منو ترسوندی🥹🥹🥹🥹
دوستانی که قبلا مشکل ورورد به حسابشون رو داشتن
میشه بگید چیکار کردین درست شد؟
مال من نمیاره
اگه رمز ذخیره شدهای نداری، دوباره درخواست بدی به ایمیلت رمز تازه واست ارسال میکنه مشکل من اینجوری حل شد
وایی چقد پارت قشنگی بودددد
حسام خیلی خوب شده لیلا گلی خیلییی
خسته نباشی عزیزم
من عاشق این ذوق کردناتم😂 😘 مرسی که خوندی فاطمه گلی💓
قربونت برمم❤️
لیلا عکس خوب شده؟
چهره اشون افتاده؟😂
فردا که بذارم معلوم میشه الان که مشخص نمیکنه😊
دستتون درد نکنه خانم مرادی.خوب و عالی مثل همیشه.واینکه رمان لند رو باید از گوگل سرچ کنیم?یا کانال تلگرامه?
از گوگل عزیزم، مرسی که خوندی خانوووم😍
ممنونم.❤
قربونت عزیزم فرداشب یا پس فردا پارت جدید رو میذارم هزینه که پرداخت بشه دیگه پارتها براتون مجانی در میاد
🤗😘😊
لیلاااا رمان صنم کی شروع میشه؟
ده قسمتش رو فعلاً نوشتم
●لیلی این اولین رمانیه که اینقدر از شخصیت زنش بدم میاد 🙂
●از حسامم آنچان خوشم نمیاد کل زندگیش شده حرف مردم😏
●این ترگلم آخر با این سرکش بازیاش خودشو به …
میده
●از بهرادم بدم میاد چون میدونم در آینده قراره باهاش چالش های بدی داشته باشیم
●اینجوری بگم بهت که از همه ی شخصیت های رمان بدم میاد
ولی جدا از اینا عاشق رمانتم چون که همه چیش خیلی متفاوته و داره واقعیت یک زندگی زناشویی رو با همه ی خوبی و بدی هاش به تصویر میکشه
فصل اولش یا بخش اولش که عالی تموم شد
به امید فصل دوم❤️👍🏻
خسته نباشی عزیزم🌹
ای بابا😂🤣 ممنون از تحلیلای قشنگت امیدوارم تا آخرش از رمان خوشت بیاد😍
اگه امکانش هست تو رمان بوک بزار برای فروش.هم امن هم سایت خوبیه.
دوست دارم بخونمش
رمان بوک ناظراش خیلی گیر میدن میخوان یه رمان همه چیز تموم باشه رمان دلارای پر نقص و صحنهست گذاشتنش ولی واسه ماها به ریزتریناش هم کار دارن🙂
عزیزم لینکی که باید ادامه رمان رو بخریم بزار.
چون سرچ کردم داخل گوگل رمان لند،چیزی نیومد.
سرچ کن تو گوگل دانلود رمان لند ،میاد بالا میتونی دانلودش کنی عضو بشی
مریم جان اگه نیومد برو تو سایت انجمن رمان های عاشقانه برنامه واسه دانلود هست فقط واسه پارت جدیده بعدش اینجا ادامه میدم
مریم جان اگه نیومد برو تو سایت انجمن رمان های عاشقانه برنامه واسه دانلود هست فقط واسه پارت جدیده بعدش اینجا ادامه میدم😊
تو این پارت فقط باید خندید😂
من یه جورایی به ترگل حق میدم چنین رفتاری داشته باشه و گوشه گیری کنه چون از حسام ضربه خوبی نخورده مخصوصا که به تازگی خیلی عاااشقانه مورد لطفش قرار گرفته و بدنش از درد لبریز شده. با این حال چون قرار گذاشته بودن بهتر بود که ترگل سر حرفش بمونه و توی این مورد کمی اخلاقش بچگونه و حرصدرآره.
امیدوارم ادامه رمانتو با خوانندههای بیشتری ادامه بدی و به اون چیزی که میخوای برسی گلی.
خدا قوت بهت
و
یا حق عزیزم
ممنون از نظر کاملت، بله درسته با حرفات موافقم باید دید چی میشه😍
نههههه😐نگوووووو نکننننین
ینی چییی من چجوری فصل بعدیو بخونممممم😐😐
لیلاااا جون جوابگو بااشششش ازت شکابت میکنمات😕😐🔪🔪🔪🔪
شاید بهم لقب فرصت طلب بدین ولی واقعاً زحماتمون باید یه حداقل نتیجهای داشته باشه من کمترین مبلغ رو برای خرید گذاشتم رمان لند رو که دانلود کردی اسم رمان سقوط رو سرچ کن برات میاره بزن رو سبد خرید اینجوی دیگه پارتها برات رایگان در میان واسه پارت جدید من این کار رو کردم امیدوارم درک کنید چون واقعاً چیزی نیست
نه بابا این چه حرفیه بالاخره کمتریت حق نویسنده س فقد چجوری باید برم رمان لند؟
توضیح دادم تو کامنتها😘
لیلا جان رمان لند برای من دانلود نمیشه الان باید چکار کنم تو خماری ادامه رمانت بمونم تا کی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یعنی واقعاً دانلود نمیشه؟ نمیدونم من آدمی نیستم که از آب گل آلود ماهی بگیرم ولی فکر کردم بین این همه خواننده حداقلش ده نفر دیگه بتونند خرید کنند محتاج پولشم نیستم اما وقتی بسترش فراهم بود گفتم بعد این همه نوشتن چرا یه سود کمی ازش نبرم؟ منظورم شما نیستی منیژه جان اگه مشکلی تو دانلود داری اشکالی نداره من صبر میکنم تا ببینم رمانم کمی به فروش اون جا بره بعد بتونم اینجا ادامه بدم نمیتونم زحمتمو هدر بدم
عزیز این کمترین حق برای شماست واقعا هم هزینه پایینی گذاشتی نسبت به رمانای دیگه ولی متاسفانه من هرچی میزنم از صبح ت الان دانلود نمیشه حالا بازم تلاش میکنم
ببینم خدا چی میخواد
بخدا منم هر کاری میکنم برام نصب نمیشه حتی اسم رمانتم مینویسم نمیاره بخدا
اصلا مگه ده تومن چیزیه که ما بخوایم بهت بگیم فرصت طلب به هر حال این همه زحمت میکشی باید یه چیزی هم بابتش بگیری حمایتی که نمیشه آدم بخواد دل خوش کنه
ولی کاش همین سایت قابل وی آی پی کردن رمان ها برامون بود خیلی خوب میشد واقعا هر نفر ده هزارتومن چیز قابلی نیس ولی مثلا اگه همین ۹۰۰ نفر بازدید کننده نفری ده تومن میدادن (که اگه بدن) میشه نه میلیون
اینجوری اگه بشه و طرفدارها حمایت کنند از این طریق میتونی حتی رمانت رو چاپ کنی
تارااا کجایی تو دخترر دلم برات تنگ شده بودد
راستی تسلیت میگم بهت عزیزم
سلام گلی
منم دلم برات یک ذره شده 🥺🥺
خودت میدونی روحیه ی خوبی ندارم🙂😔
ممنون عزیزم
تو چیکارا میکنی حالت خوبه
قربونت برم من 🥲❤️
از گوگل کروم دان نکنید
واقعاً نمیدونم چطوری این همه لطف و محبتی که نسبت بهم دارین رو جبران کنم😭😍 خیلی دوستتون دارم عزیزای من به خدا خیلی ماهید همتون حتی اونی که با اسم من و بقیه کامنت منفی میذاشت😂
زندگی یعنی این مهربونیها، همین انرژی مثبتی که میدین❤ آره تارا جان اگه همه مثل تو فکر میکردن هر نویسندهای امید به نوشتنش زیاد میشد
فدای شما ♥️
خوب راست میگم دیگه اینهمه انتظار پارت دارن اینهمه زحمت میکشی همونجوری که اینقدر غر میزنن اینجوری حمایت کنن
لیلا جون منم حتما میخرم رمانتو
فقط میشه شماره ی ادمین اون برنامه رو بدی لطفا🥲❤️
مرسی گلم، باعث دلگرمی و خوشحالیمه❤ شمارهاش رو تو ایتا برات فرستادم.
باید تو برنامه اسم رمان رو سرچ کنی😊
سرچ کردم
شده هر کاری میکنم ولی واردش میشم حالا ببین کی گفتم 😅
لیلی بابا برای بچه ها خوب توضیح ندادی
کچل شدم از صبح تا حالا دارم تو گوگل کروم دنبال رمان لند میگردم بعد تو انجمن های رمان های عاشقانه دنبال رمان تو میگشتم🤦♀️
ببینید بچه ها میرید…
🔴از توی گوگل پلی سرچ میکنید رمان لند
🔴نصبش که کردید واردش میشید میزنید روی جستجو اسم رمان سقوط رو سرچ میکنید میاره بالا بعد رمان رو بخرید
🔴🔴🔴 قابل توجه ی کسایی که بلد نبودن نصبش کنن و مثل من اشتباه میکردن
خسته نباشی یه روزه قصه حسین کرد شبستری رو داشتم تعریف میکردم؟ خب میگم که رمان لند رو دان کنید اون جا رمانم رو گذاشتم🤦♀️😥
نیازی نیست حتما از گوگل پلی دان کنید همین گوگل go هم سرچ کنین میاده براتون اگه مینویسه برنامه برای دانلود ضرر داره اشتباهه توجهی نکنید به همین سادگی😂
نه واسع من اصلا اینو هم نمیاورد و گرنه من به این مضر ها توجه نمیکنم🤣
حالا بزار جریان خودمو برات بگم لیلی
من خودم گوگل پلی ندارم رفتم از طریق گوشی بابام رمان لند رو نصب کردم
و به دلیل نداشتن هیچ برنامه ی مجازی از طریق شریت برای خودم فرستادمش
خلاصه به دلیل نداشتن رمز پویا نتونستم بخرم رمانتو
فردا حتما میرم پست بانک در خواست رمز پویا میدم میخرم رمانتو
میگم لیلی فقط یک پارت از اینجا جلوعه؟
خلاصه میخوام بگم طرفدارهای عزیز شما خیلی راحت میتونید نصبش کنید
نمیخواد خواهر نمبخوام تو دردسر بیفتی هر کی دسترسی داشت انجام بده😍
نه بابا دردسر چیه
خماری رمانو نمبتوانم بکشم😅
اون جا یه پارت جلوتره رو فصل دوازده کلیک کنید به نسبت پارتهای قبلی کوتاهتره اما هیجانی و حساسه، خلاصه که اگه تا سقف صد هزار تومان برسه من اینجا شروع به ادامه کار میکنم😂
آره ولی یه بار بخرین دیگه واسه همیشه رایگانه
حیف که نتونستم رمانتو بخرم لیلا جونی
امیدوارم که موفق باشی و بتونی از کارت کسب درآمد کنی♥🫂
و اینکه پارت بعدی قرار نیست اینجا باشه؟
پارت بعدی بعد از فروش نسبی اینجا قرار میگیره متاسفانه هنوز هیچ خریدی نشده
هر کاری میکنم نمیتونم دانلودش کنم نمیدونم چرا
برنامه رو؟
عاره هر کاری کردم نشد💔🙂
ببخشید که نتونستم این کارو انجام بدم
سلام خانم مرادی عزیز.من هم نتونستم دانلود کنم.نمی دونم شاید من اینتر نام ضعیفه یا …ولی اصلا انجمن رمان های عاشقانه بالا نمیاد.خونه مون.زیاد نتش خوب نیست,می خوم برم بیرون,شاید موفق شدم☺جای دیگه ای نمیشه?حالا دوباره سعی میکنم😊ولی جوجه و مرغ شده تو دلم برای پارت جدید.😅
مهربون بانو نیاز نیست خودتو اذیت کنی😍 از بین این همه خواننده میخوام ببینم ده نفر میتونند بخرند یا نه شاید یه جور آزمایش باشه چون واقعاً صد هزار تومن کجای زندگی منو میخواد بگیره!! ولی برای راهنمایی باید بگم کافیه عین همین رو تو گوگل سرچ کنی👈🏻 سایت انجمن رمانهای عاشقانه
اونجا برنامه رمان لند موجوده اگه نبود خودِ رمان لند رو تو گوگل وارد کن دانلودش موجوده
اتفاقا همین کار و انجام دادم,تا دانلود برای اندروید و گوگل پلی میاد,ولی هرچقدر که روش میزنم دانلود نمیشه,تا این مرحله هم پیش رفتم😅 معلومه خانووومِ عزیزِ من😍۱۰۰ هزار تومن پولی نیست جانم🤗تازه از دخترم.هم.کمک گرفتم,گفت ممکنه این سایت ایراد داشته باشه.
نمیدونم چی بگم، چون دانلودش واسه من راحت بود از گوگل کروم دانلود نکنید گوگل گو راحت تره😊 وای که چقدر خوبه هستین جاتون اینجاست👈🏻❤👉🏻
لیلا وارد برنامه میشی چطوری باید. رمان رو دانلود کرد؟!🤦🏻♀️
روی خرید کلیک کن پارتها رو که خریدی برات باز میشه دانلود کردنی نیست با رمز پویا هزینه رو میتونی پرداخت کنی
باعث افتخاره 😍دل به دل راه داره خانوووم.😘❤
سلام لیلا جان خوبی عزیزم من تو گوگل پلی رمان لند رو دانلود کردم ولی برای خرید رمان تمام مراحل رو رد میکنم ولی پرداخت رو میزنم نمیشه اومدم با کارت خواهرم زدم بازم نشد
ببخشید خانم مرادی اینقدر سوال می پرسم.فقط موفق شدم تو انجمن رمان های عاشقانه عضو بشم.هرچقدر روی دانلود رمان لند می زنم دانلود نمیشه😔🙁
باشه موردی نیست فردا پارت رو میفرستم
نه.اصلا نمی خوام برنامه شما به هم بریزه.پس فردا سر کار میرم,یکی از همکارام مهندس it هست,میدم برام نصب کنه.شاید من نمی تونم.🤗
ببین عزیزم برو توی گوگل پلی
بزن رمان لند
وقتی آورد بالا نصبش کن
بعد که واردش شدی
بزن روی جستجو رمان سقوط رو سرچ کن
بعد هم بخرش
اگه خودت هم متوجه ی حرفام نشدید میتونید
به دختر گلتون بگید میتونن نصبش کنن
امیدوارم به تونید نصبش کنید🙂
متوجه میشم عزیزم,🤓اینقدر ها هم پیر نشدم,😅گوگل پلی ام.باز نمیشه,فیلتر شکن ندارم.vpnدارم.با همون گوگل رفتم ,دانلود برای اندروید میاد و دانلود برای گوگل پلی.ولی چند بار زدم دانلود نشد.ممنونم از راهنماییت خانووم😘
کاملیا راست میگه لیلا برنامتو بهم نریز حداقل یک ماه وایسا تو که تازه اونجا گذاشتی رمان هاتو یکم صبر کن تا بتونن رمانتو بخرن
پارت ۱۳ رو هم بزار 🥺
امروز بابام خونه نبود که بره برام رمز پویا بگیره
فردا حتما بهش میگم برام بگیره
دو تا پارت بخونم ذوق مرگ شم😅
راستی به دوستای رمان خونم
سقوط رو معرفی میکنم حتما بتونن توی رمان لند بخونن
👌