نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان شاه دل

رمان شاه دل پارت 27

2.7
(915)

تیزی چاقو را بیشتر به شکمش فشار داد‌ و آرام کنار گوشش زمزمه کرد:

_پس‌ منو هنوز نشناختی

این روی کیوان عجیب بود!
آخر به آن کیوان مظلوم قاتل بودن دیگر زیادی بود!

مرد با ترس خیره به چشم های انتقام جویش شد
او واقعا بی گناه بود.
چاقو را بیشتر به شکمش فشار داد اما صدای بوق های پی در پی ماشین پشت سرش وادارش کرد از او کمی فاصله بگیرد و چاقو را پشت سرش قایم کند!

با لبخندی مصنوعی خیره ماشین روبه رو می‌شود اما گویا راه را بند آورده بود و وسط کوچه ایستاده!
نگاه آخرش را به مرد می اندازد‌ و قدمی به عقب می‌گذارد
مرد که حالا شیر شده می‌گوید:

_دیگه‌ این ورا نبینمت

هه چه خیال باطلی!
شاید ساعت ها در کنار هم بنشینند و کار های ناتمام خود را به اتمام برسانند!
شاید یکی قربانی بی گناه باشد و یکی به خواسته های دروغی خود برسد!

پوزخندی روی لبش نقش بست:

_زیادی مطمئن نباشد

بی توجه به او راهش را میکشد و از آنجا دور میشود ساعت ها در خیابان ها پرسه می‌زند و به تمام روز های عجیب زندگی اش فکر میکند.

سیگاری کنار لبش آتش میزند و همان طور خیره به عابران خوشحال راه خانه را در پیش می‌گیرد!
حالا که فکر میکند قاتل خواهرش در همان نزدیکی هاست خیالش کمی آرام است!

عرق پیشانی اش را می‌گیرد و وارد خانه می‌شود
افرا با استرس داخل خانه قدم میزند ولی با دیدنش با خشم خودش را به او میرساند

_معلوم هست کجایی ده بار زنگ زدم

با خونسردی که بی شک او را هم دیوانه میکند گوشی اش را بیرون میکشد

_نشنیدم زنگ زدی

حالا راهش را می‌گیرد و وارد اتاق می شود
چشم های افرا حالش را دگرگون تر از قبل میکند جوری که مصمم تر میشود برای کشتن آن مرد!
مردی که تمام رویا و کودکی هایش را یغما برده بود!

زندگی تلخ و عجیبی بود!
شاید هم از تلخی گذشته باشد و باتلاقی باشد که با هر تکان برای بهبودی بیشتر زجرکش شود!
آری زندگی همین است با تمام بدی و تلخی هایش!

روی تخت دراز کشیده بود و به تمام اتفاق های اخیر زندگی اش فکر میکرد
شاید تنها روشنایی که این روزا در زندگی اش به چشم می‌خورد افرا باشد

دوستش داشت افرا را یا شاید تنها شباهت بود که باعث کشش او میشد!
شاید شکست بدی در راه باشد!

تاریکی اتاق به عمق وجودش نفوذ می‌کند
چشم هایش در برابر تاریکی بی طاقت شده بود برای همین به خواب عمیقی فرو رفت
خوابی که سراسر رویا بود
رویاهایی که در واقعیت هرگز به واقعیت نمی‌پیوست!
———–
صبحانه را در سکوت میخورد و از پشت میز بلند میشود
امروز کار های زیادی دارد
کار هایی که شاید به نفع همه باشد!
کسی چه میداند شاید هم همه چیز بدتر شد!

پیراهنش را تن می‌کند و از اتاق خارج میشود
افرا به خاطر رفتارهای دیروزش اخم کرده بود و آن چشم های قنشگش را با هر نگاه از او دریغ میکرد

کنار اوپن می ایستد و آرام و با لبخند زمزمه می‌کند:

_دارم میرم پیش دکتر افرا

کلمه دکتر باعث شد چشم هایش برق بزند
سری از آشپزخانه خارج شد و کنارش ایستاد

_راست میگی؟

قهر و دلخوری در آن لحظه هیچ معنایی نداشت

_اره جدی جدی هستم تا برگردم ی ناهار خوشمزه درست کن

ناهار که دیگر چیزی نبود
با جون و دل برایش هزاران غذای خوشمزه درست میکرد!

شاید تنها دلیلش برای شادی افرا باشد
به خصوص که حالا چشم هایش هم میخندید!

گوشی اش را از جیب شلوار قبلی برداشت و با لبخند کوتاه از خانه خارج شد
کاش آن مرد در ساختمان نباشد که بی شک امروزش را هم خراب میکرد!

آرام بود همه چیز و چه خوب که فعلا نشانی کیوان را پیدا نکرده!
گرچه کیوان برای کشتن او هر لحظه آماده بود!

تمام راه تا مطب دکتر فکر و خیال بود که در حوالی سرش چرخ میزد
با قدم های نا مطمئن وارد مطب شد
مگر دیوانه بود که پیش روانشناس می‌رفت!

شاید فقط به خاطر افرا
در آن لحظه عرق پیشانی و دستش هایش باعث می‌شد سرش گیج برود

محیط آنجا هرگز آرام بخش نبود به خصوص که افرا و کیوان هر دو با حالی بد آنجا حضور داشتند!

به آرام ترین حد ممکن اسمش را به منشی مطب گفت
همین که وارد اتاق شد دکتر با چشم های متعجب خیره کیوان شد
از کیوان بعید بود آنجا باشد به خصوص که بعد از سال ها برگشته بود!
شاید سال ها طول کشیده بود خودش را پیدا کند
شاید هم دلیلی برای بهبودی پیدا کرده بود
چشم های افرا کافی بود دیگر؟!

(لطفا کامنت فراموش نشه🥺🙏)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.7 / 5. شمارش آرا : 915

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

saeid ..

نویسنده رمان های بامداد عاشقی،شاه دل و آیدا
اشتراک در
اطلاع از
guest
68 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
sety ღ
1 سال قبل

ببخشید داشتم مینوشتم ساعت از دستم در رفتم🤦‍♀️

Fatemeh
Fatemeh
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

تکرار نشه😀

sety ღ
پاسخ به  Fatemeh
1 سال قبل

چشم 😁 ❤

sety ღ
1 سال قبل

میگم سعید من فک کنم بازم تند تند خوندم یه چیزی رو نفهمیدم🤣🤦‍♀️🤦‍♀️
قاتله همسایه شونه یعنی؟؟؟
چقدر این کیوان رمانتیکه که بخاطر افرا داره میره دکتر😍❤🤦‍♀️
عالی بودش سعید ژونییی😘❤

sety ღ
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

سعید نمیشه بازم پارت بدی؟؟ کم بودش🥺🥺🥺

Fatemeh
Fatemeh
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

راس میگه مگه نگفته بودی پارت طولانی میدی این طولانی بود آخه ؟؟

sety ღ
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

تو هر چقدر بدی بازم کمهههه😂😁

sety ღ
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

به من ربطی نداره چند تا رمان تایپ میکنی😁😂

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

ستی تو چرا باور کردی؟
مثل خر دروغ میگه…اگه این دکتر رفت…من اسمم رو عوض میکنم

sety ღ
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

نخیرم کیوان جونم رفته دکتر😁

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

عالی بود عزیزم
ستی
ساعت یک انلاین میشی بفرستم؟

sety ღ
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

اگه دوباره ساعت از دستم در نره میام🤦‍♀️🤦‍♀️
دارم رو رمان جدیدم کار میکنم😁

sety ღ
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

اومدم نبودی رفتم😁🤣

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

قشنگ بود خسته نباشی

Newshaaa ♡
1 سال قبل

کیوان نکن شر میشه🤣🤣🤣
عالییی🥰🥰💋

Fatemeh
Fatemeh
1 سال قبل

خیلی خوب بود میگم میخوای مارو سکته بدی یا راس راسی قاتلش میکنی

Fatemeh
Fatemeh
1 سال قبل

بامداد عاشقی رو کی میزاری

Fatemeh
Fatemeh
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

میگم یه دو روز بشین بنویس چند قسمت چند تا هم تایپ کن بعد هر روز یکی تایپ کن که همیشه جلو باشی مدرسه داری امسال ؟؟ باز شد میخوای چیکار کنی هفته ای یه پارت میدی 😄😄 مام همش غر میزنیم 🤣

Ghazale hamdi
پاسخ به  Fatemeh
1 سال قبل

این الان دقیقا مشکل منه😥😭

مائده بالانی
1 سال قبل

خسته نباشی سعید عالی بود

افراممممممم❤️
افراممممممم❤️
1 سال قبل

مرسی عالی بود

😍😍😍😍😍😍😍

افراممممممم❤️
افراممممممم❤️
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

فدا قشنگم😭
چرا من حس آشنایی به شما دارم😁

افراممممممم❤️
افراممممممم❤️
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

نمی‌دونم
یه حس آشنا دارم به نوع تایپتون

افراممممممم❤️
افراممممممم❤️
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

😁😁😁😁😁

لیلا ✍️
1 سال قبل

قلمت روز به روز بهتر میشه واقعا براشون خوشحالم امیدوارم مشکل کیوان زودتر حل شه

Ghazale hamdi
1 سال قبل

چقدر خوبه که کیوان بخاطر افرا رفت دکتر🥺
کاش افرا باعث بشه حال کیوان خوب بشه😥
عالی بوددددد✨️🥰🤍

Fateme
1 سال قبل

خسته نباشی مهسا جان🤍

نسرین احمدی
نسرین احمدی
1 سال قبل

میگم این مرده الان چند سالش هست اون زمان که کیان هفت سالش بود ولی الان که زمان زیادی گذشته امکان داره کیان اشتباه گرفته باشه ؟ رمانت بی نظیره و عالیه خسته نباشی ،👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌

HSe
HSe
1 سال قبل

مرد رو نکشه کیوان … قاتل میشه بخدااا . بعد همه آزار و اذیت هاش میوبته گردن افرا 😥
بچم افرا …. تروخدا هر بلایی چر کیوان میاری ، افرا ازش جون سالم به در ببره 🥲
مثل همیشه عالی بود ‌.. خسته نباشی ❤️

HSe
HSe
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

ممنون ازت 😥🥲

FELIX 🐰
1 سال قبل

کیوان پسره ی…..🗡🗡🗡🗡🗡🗡

...Fatii ...
1 سال قبل

☹️🥺🥺

...Fatii ...
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

پارت جدید میخوام 😁 از بامداد عاشقی قرار بود بدی آخه مهسا جونم 🙏🙏

نازنین
1 سال قبل

مهساجونم عالی بود خسته نباشی

Tina&Nika
1 سال قبل

عالی عزیزم ❤️

افراممممممم❤️
افراممممممم❤️
1 سال قبل

سلام امروز پارت نداریم😢

من پارت میخام

افراممممممم❤️
افراممممممم❤️
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

باشششش😔😔😔😔😔😔❣️

Kim Liyana
1 سال قبل

دوستش دارم و امیدوارم که رمان……..

#حمایت

دکمه بازگشت به بالا
68
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x