رمان شاه دل پارت 27
تیزی چاقو را بیشتر به شکمش فشار داد و آرام کنار گوشش زمزمه کرد:
_پس منو هنوز نشناختی
این روی کیوان عجیب بود!
آخر به آن کیوان مظلوم قاتل بودن دیگر زیادی بود!
مرد با ترس خیره به چشم های انتقام جویش شد
او واقعا بی گناه بود.
چاقو را بیشتر به شکمش فشار داد اما صدای بوق های پی در پی ماشین پشت سرش وادارش کرد از او کمی فاصله بگیرد و چاقو را پشت سرش قایم کند!
با لبخندی مصنوعی خیره ماشین روبه رو میشود اما گویا راه را بند آورده بود و وسط کوچه ایستاده!
نگاه آخرش را به مرد می اندازد و قدمی به عقب میگذارد
مرد که حالا شیر شده میگوید:
_دیگه این ورا نبینمت
هه چه خیال باطلی!
شاید ساعت ها در کنار هم بنشینند و کار های ناتمام خود را به اتمام برسانند!
شاید یکی قربانی بی گناه باشد و یکی به خواسته های دروغی خود برسد!
پوزخندی روی لبش نقش بست:
_زیادی مطمئن نباشد
بی توجه به او راهش را میکشد و از آنجا دور میشود ساعت ها در خیابان ها پرسه میزند و به تمام روز های عجیب زندگی اش فکر میکند.
سیگاری کنار لبش آتش میزند و همان طور خیره به عابران خوشحال راه خانه را در پیش میگیرد!
حالا که فکر میکند قاتل خواهرش در همان نزدیکی هاست خیالش کمی آرام است!
عرق پیشانی اش را میگیرد و وارد خانه میشود
افرا با استرس داخل خانه قدم میزند ولی با دیدنش با خشم خودش را به او میرساند
_معلوم هست کجایی ده بار زنگ زدم
با خونسردی که بی شک او را هم دیوانه میکند گوشی اش را بیرون میکشد
_نشنیدم زنگ زدی
حالا راهش را میگیرد و وارد اتاق می شود
چشم های افرا حالش را دگرگون تر از قبل میکند جوری که مصمم تر میشود برای کشتن آن مرد!
مردی که تمام رویا و کودکی هایش را یغما برده بود!
زندگی تلخ و عجیبی بود!
شاید هم از تلخی گذشته باشد و باتلاقی باشد که با هر تکان برای بهبودی بیشتر زجرکش شود!
آری زندگی همین است با تمام بدی و تلخی هایش!
روی تخت دراز کشیده بود و به تمام اتفاق های اخیر زندگی اش فکر میکرد
شاید تنها روشنایی که این روزا در زندگی اش به چشم میخورد افرا باشد
دوستش داشت افرا را یا شاید تنها شباهت بود که باعث کشش او میشد!
شاید شکست بدی در راه باشد!
تاریکی اتاق به عمق وجودش نفوذ میکند
چشم هایش در برابر تاریکی بی طاقت شده بود برای همین به خواب عمیقی فرو رفت
خوابی که سراسر رویا بود
رویاهایی که در واقعیت هرگز به واقعیت نمیپیوست!
———–
صبحانه را در سکوت میخورد و از پشت میز بلند میشود
امروز کار های زیادی دارد
کار هایی که شاید به نفع همه باشد!
کسی چه میداند شاید هم همه چیز بدتر شد!
پیراهنش را تن میکند و از اتاق خارج میشود
افرا به خاطر رفتارهای دیروزش اخم کرده بود و آن چشم های قنشگش را با هر نگاه از او دریغ میکرد
کنار اوپن می ایستد و آرام و با لبخند زمزمه میکند:
_دارم میرم پیش دکتر افرا
کلمه دکتر باعث شد چشم هایش برق بزند
سری از آشپزخانه خارج شد و کنارش ایستاد
_راست میگی؟
قهر و دلخوری در آن لحظه هیچ معنایی نداشت
_اره جدی جدی هستم تا برگردم ی ناهار خوشمزه درست کن
ناهار که دیگر چیزی نبود
با جون و دل برایش هزاران غذای خوشمزه درست میکرد!
شاید تنها دلیلش برای شادی افرا باشد
به خصوص که حالا چشم هایش هم میخندید!
گوشی اش را از جیب شلوار قبلی برداشت و با لبخند کوتاه از خانه خارج شد
کاش آن مرد در ساختمان نباشد که بی شک امروزش را هم خراب میکرد!
آرام بود همه چیز و چه خوب که فعلا نشانی کیوان را پیدا نکرده!
گرچه کیوان برای کشتن او هر لحظه آماده بود!
تمام راه تا مطب دکتر فکر و خیال بود که در حوالی سرش چرخ میزد
با قدم های نا مطمئن وارد مطب شد
مگر دیوانه بود که پیش روانشناس میرفت!
شاید فقط به خاطر افرا
در آن لحظه عرق پیشانی و دستش هایش باعث میشد سرش گیج برود
محیط آنجا هرگز آرام بخش نبود به خصوص که افرا و کیوان هر دو با حالی بد آنجا حضور داشتند!
به آرام ترین حد ممکن اسمش را به منشی مطب گفت
همین که وارد اتاق شد دکتر با چشم های متعجب خیره کیوان شد
از کیوان بعید بود آنجا باشد به خصوص که بعد از سال ها برگشته بود!
شاید سال ها طول کشیده بود خودش را پیدا کند
شاید هم دلیلی برای بهبودی پیدا کرده بود
چشم های افرا کافی بود دیگر؟!
(لطفا کامنت فراموش نشه🥺🙏)
ببخشید داشتم مینوشتم ساعت از دستم در رفتم🤦♀️
عب ندارع ستی جون
برو بخون بیا نظرتم بگو 🥺😌
تکرار نشه😀
چشم 😁 ❤
میگم سعید من فک کنم بازم تند تند خوندم یه چیزی رو نفهمیدم🤣🤦♀️🤦♀️
قاتله همسایه شونه یعنی؟؟؟
چقدر این کیوان رمانتیکه که بخاطر افرا داره میره دکتر😍❤🤦♀️
عالی بودش سعید ژونییی😘❤
پارت قبل که گفتم توی ی ساختمون هستن و فکر میکنه مرده همونه😄
امیدوارم خوشتون بیاد
ممنون ستی جونم💐✨
سعید نمیشه بازم پارت بدی؟؟ کم بودش🥺🥺🥺
راس میگه مگه نگفته بودی پارت طولانی میدی این طولانی بود آخه ؟؟
بازم کم بود؟!🤦🏻♀️
باور کنید بیشتر از همیشه است
تو هر چقدر بدی بازم کمهههه😂😁
ای خودااا🥺🥺🥰
دو تا رمان دارم پایپ میکنم ستی
الان نیستم که بتونم تند تند پارت بدم چون من آماده ندارم هیچی 🤦🏻♀️
اگه شد شب میدم 😌
به من ربطی نداره چند تا رمان تایپ میکنی😁😂
باشه تونستم میدم🤣😞
ستی تو چرا باور کردی؟
مثل خر دروغ میگه…اگه این دکتر رفت…من اسمم رو عوض میکنم
نخیرم کیوان جونم رفته دکتر😁
👌👍👍
عالی بود عزیزم
ستی
ساعت یک انلاین میشی بفرستم؟
مچکرم سحر جان 🌷✨
اگه دوباره ساعت از دستم در نره میام🤦♀️🤦♀️
دارم رو رمان جدیدم کار میکنم😁
اومدم نبودی رفتم😁🤣
قشنگ بود خسته نباشی
ممنون از نگاه قشنگت گلی 💐🌿
کیوان نکن شر میشه🤣🤣🤣
عالییی🥰🥰💋
والا🤣🤣
ممنون نیوشا جان🍀💐
خیلی خوب بود میگم میخوای مارو سکته بدی یا راس راسی قاتلش میکنی
حالا باید دید چی میشه
بهتره فعلا چیزی نگم😄🌷
بامداد عاشقی رو کی میزاری
تایپ نکردم به خدا
ی چند ساعت دیگه مینویسم میزارم
میگم یه دو روز بشین بنویس چند قسمت چند تا هم تایپ کن بعد هر روز یکی تایپ کن که همیشه جلو باشی مدرسه داری امسال ؟؟ باز شد میخوای چیکار کنی هفته ای یه پارت میدی 😄😄 مام همش غر میزنیم 🤣
همون دیگه قبلا آماده داشتم
چند روزی هستش که نیستم بنویسم زیاد
نه مطمئن باشید زود زود پارت میدم اون موقع هم🤣😄
این الان دقیقا مشکل منه😥😭
خسته نباشی سعید عالی بود
ممنون مائده جان 🌷🍀
مرسی عالی بود
😍😍😍😍😍😍😍
خواهش گلی
خوشحالم که دوست داشتی 🥺💐
فدا قشنگم😭
چرا من حس آشنایی به شما دارم😁
✨🌷
چطور؟
نمیدونم
یه حس آشنا دارم به نوع تایپتون
نمیدونم شاید 😄
😁😁😁😁😁
قلمت روز به روز بهتر میشه واقعا براشون خوشحالم امیدوارم مشکل کیوان زودتر حل شه
چند روزی نبودی بهم انرژی بدی لیلا بانو🥺
ایشالا حل میشه 😊
چقدر خوبه که کیوان بخاطر افرا رفت دکتر🥺
کاش افرا باعث بشه حال کیوان خوب بشه😥
عالی بوددددد✨️🥰🤍
اره به هرحال افرا دلیلی شد برای رفتنش 🥺
ممنون از انرژی های قشنگت غزل جان🌿💐
خسته نباشی مهسا جان🤍
مچکرم🥺💐
میگم این مرده الان چند سالش هست اون زمان که کیان هفت سالش بود ولی الان که زمان زیادی گذشته امکان داره کیان اشتباه گرفته باشه ؟ رمانت بی نظیره و عالیه خسته نباشی ،👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌
فک کنم تو پارت ها اشاره کردم که کیوان صددرصد اشتباه گرفته
گفتم که مرده تمام مدت خارج برود و تازه برگشته یعنی اون آدم نیست اصلا😊
ممنون ازت نسرین بانو🥺💐
تمام مدت خارج بوده🤦🏻♀️
مرد رو نکشه کیوان … قاتل میشه بخدااا . بعد همه آزار و اذیت هاش میوبته گردن افرا 😥
بچم افرا …. تروخدا هر بلایی چر کیوان میاری ، افرا ازش جون سالم به در ببره 🥲
مثل همیشه عالی بود .. خسته نباشی ❤️
شما کلا طرف افرایی🥺🤣
حواسم به دخترت هست🤣
ممنون گلی🌷✨
ممنون ازت 😥🥲
کیوان پسره ی…..🗡🗡🗡🗡🗡🗡
🤣🤦🏻♀️
☹️🥺🥺
چیزی شده!
پارت جدید میخوام 😁 از بامداد عاشقی قرار بود بدی آخه مهسا جونم 🙏🙏
متاسفانه نشد
ولی امروز میفرستم طولانی هم هست
مهساجونم عالی بود خسته نباشی
خوشحالم دوست داشتی نازی جون🥺💐
عالی عزیزم ❤️
مچکرم🌷
سلام امروز پارت نداریم😢
من پارت میخام
سلام گلی
نمیدونم تازه پارت رمان دیگه ای رو تایپ کردم
اگه شد میفرستم حتما🥺😄
باشششش😔😔😔😔😔😔❣️
دوستش دارم و امیدوارم که رمان……..
#حمایت
خوشحالم دوست داری🥺💐
مچکرم🌷