رمان فرفری پارت 9
#9
با درد دستم بیدار شدم دیدم ساعت 5هستش
خیلی خوابیدم بلند شدم رفتم سرکمد لباس پوشیدم برم بیرون
ببرم دستمو به یه زنه که همسایه هست شکسته بنده نشون بدم
آماده شدم رفتم بیرون یکم پیاده رفتم تا رسیدم
در زدم دخترش در رو باز کرد سلام دادم پرسیدم ننه صغریٰ هست ؟
_اره بیا تو
رفتم داخل به ننه سلام دادم
_سلام قیزیم(دخترم)چیشده کارت چیه؟
من:ننه دستم ببین چیشده درد میکنه افتادم روش
_بیا بشین ببینم دستت رو
نشستم پیش ننه شالو باز کردم از دیدن دستم خودمم ترسیدم
خیلی ورم کرده بود
ننه آروم دستمو معاینه کرد گفت
_دخترم مچ دستت از چندجا در رفتگی داره جا میندازم ولی یکم دردش زیاده تحمل میتونی بکنی؟
من:اره ننه یه بار درد میکشم خوب میشم بهتراز این درد هستش
ننه آب گرم آورد شروع کرد به ماساژ دستم فقط از درد لبمو گاز میگرفتم
یکم که دستم نرم شد ننه بی هوا دسمو تکون داد جا انداخت
از درد جیغ بلندی کشیدم به پهلو افتادم
ننه سریع دخترش رو فرستاد آب قند آورد یکم خوردم بعد که بهتر شدم بلند شدم یه مقدارپول به ننه دادم رفتم خونه
رفتم اتاق دیدم گوشیم زنگ میزنه
از شرکت خدماتی بود
جواب دادم گفتن آدرس میدن واسه کار قبول کردم قطع کردم
آماده بودم فقط کیف برداشتم زدم بیرون پیامک اومد ادرس بود راه افتادم برم درد داشتم ولی مجبور بودم
یکم ایستگاه عوض کردم تا رسیدم
زنگ زدم یه خانم آیفون رو جواب داد
_کیه؟
من:سلام از شرکت خدماتی اومدم
_سلام بفرما
بعد درو زد باز شد رفتم داخل
یه حیاط خوشگل وصفا بود دور حیاط پراز گل ودرخت خیلی قشنگ بود محو حیاط شده بودم
_بفرما خانم مادرم تو سالن منتظره
ازصداش به خودم اومدم خجالت کشیدم
حواسم رفته بود به گلای باغچه
رفتم جلو هول شدم دوباره سلام کردم خانمه هم بالبخند جواب داد راهنمایی کرد سالن
رفتیم داخل سالن دیدم یه پیرزن اونجاس سلام دادم باسرجواب داد
خانم همراهم خواست بشینم
با اجازه گفتم ونشستم
_من لاله شمس هستم ودختر کوچیک این خونه وایشون زینب سادات مادربنده
منم خودمورو معرفی کردم
من:فرشته رضایی هستم خوشبختم از آشنایی باشما وظایف من چیه؟
لاله:عزیزم اگه قبول کنی میخوام هرروز بیای همین جا وبه کارهای مادرم برسی
من چون هم شاغل هستم هم بخاطر بچه هام نمیتونم تند تند بیام
فقط آخرهفته میام
برادرم هم خونه جدا داره
بخاطر مشکلاتش وقت اومدن نداره ما همیشه آخر هفته ها میاییم
من: باشه فقط چندتا چند ؟خانم احمدی میدونن؟
لاله:بله اطلاع دادم مشکلی نیست از ساعت۹صبح تا ۷شب کارهای خونه مثل نظافت وغذا امروز پنجشنه هستش من اومدم کارهارو بگم
یکم دیگه هم برادرم با قرارداد میاد
بعد بلندشد خونه رو نشونم داد
عالی بوددد
خسته نباشی
چرا پارت نمیزارین 🙁
یعنی پشت دستمو داغ کردم که دیگههه از مد وان رمان نخونم :/
شرمنده گلم